علیرضا نیکبخت واحدی دقایقی درباره چند و چون اتفاقات امروز و دیروز این باشگاه با ما همکلام شد که بخش کوتاهی از حرفهایش را در ادامه میخوانید.
علیرضا جان! این روزها چه میکنی؟
متأسفانه کرونا شرایطی به وجود آورده که خانهنشین شدهایم و نمیتوانیم کلاسهای فوتبالی که داریم را باز کنیم.
چطور؟ الان که خیلی از کلاسهای فوتبال در حال برگزاری هستند؟
بله! ولی من اهل چنین ریسکهایی نیستم و نمیتوانم به خودم بقبولانم که به خاطر پول، کلاسها را باز کنم و اگر خدای نکرده در این کرونا یکی از این کودکان و نوجوانان بیمار شود، چه؟ آن وقت دیگر خودم را هرگز نمیبخشم در حالی که میتوان با گرفتن رضایت پدر و مادرها کلاسها را دایر کنیم ولی خودم این ریسک را نمیکنم.
چندتا شاگرد داری؟
حدود ۶۰۰ شاگرد دارم. دو مدرسه فوتبال در تهران، یکی در رودهن و دیگری در شهریار و یکی هم در مشهد. هر مدرسه ۱۲۰ شاگرد دارد.
هنوز هم دغدغه فوتبال مشهد را داری؟
وقتی میبینم خود مشهدیها دلشان برای شهرخودرو که تنها تیم فوتبالی و دلخوشی این شهر است نمیسوزد، از دست من چه کاری برمیآید؟ اینکه میگویم اصلاً درباره مهدی رحمتی که دوستم است، نیست. شاید به من هم پیشنهاد میکردند بیا سرمربی بشو، میرفتم و دست رد به سینه کسی نمیزدم. در واقع من، رحمتی را مقصر نمیدانم که بدون هیچ مدرکی یکمرتبه خواست سرمربیگری کند. به هر حال سرمربیگری در لیگ برتر وسوسهکننده است و هر کسی را به سوی خودش میکشد. ایراد از مدیران باشگاه است که به جای سپردن سکان این تیم به دستان یک کسی که اینکاره باشد، مهدی را انتخاب کردند. این چه مربیگری است که هیچ اسمی از او در اعضای تیم نیست؟ سرمربیگری که از روی سکو و بیرون از تیم نمیشود.
یکی از چشمانت سالهاست لکه قرمزرنگی در خودش دارد و به نظر میرسد به چیزی آلرژی داری؟
نه! این یادگاری دورانی است که بازی میکردم.
توپ خورده؟!
(خنده) نه! شکر خدا من هرگز در دوران فوتبالم مصدوم نشدم و این قرمزی چشمم هم اثرات قطره نفازولین است که آن وقتها به چشمم میریختم. چون موهایم را ژل میزدم و وقت بازی عرق میکردم و توی چشمم میریخت و میسوخت. اینقدر قطره ریختم که مویرگهای چشمانم پاره شدند.
فکر میکنی سرمربی بعدی استقلال کجایی است؟
همین ایرانی است و بس! همه این بازیها فقط برای بیرون کردن فرهاد مجیدی بود. آنهایی که این هدف را دنبال میکردند، از محبوبیت بیش از حد فرهاد میترسیدند و نمیخواستند او بزرگتر از این شود. بلایی که زمانی سر من آورده شد. سال ۱۳۸۵ من کاپیتان استقلال بودم. هر شمارهای میخواستم، میتوانستم بپوشم. همهکاره تیم بودم و در تیم ملی هم فیکس بازی میکردم ولی اتفاقاتی را رقم زدند که من بیش از آن رشد نکنم. عدهای از محبوبیت فوتبالیستها میترسند. این بلا را سر ناصر حجازی، احمدرضا عابدزاده و علی کریمی هم آوردند. خیلیها درک نمیکنند چه بلایی سر من آوردند که مجبور شدم از استقلال بروم. فقط از بیرون مرا قضاوت میکنند. اول نیکبخت باشید بعد مرا قضاوت کنید.
ولی فرهاد استعفا کرد.
فرهاد سادگی کرد. الان باز من از فرهاد دفاع میکنم یک عدهای میگویند تو رفیق فرهادی! نه! من طرفدار خودم هستم و این را میدانم که عدهای با شناختی که از روحیات فرهاد داشتند او را عصبانی کردند و او هم که خیلی زود از کوره درمیرود، تصمیمش را گرفت و جای اینکه بیرونش کنند، خودش رفت وگرنه هنوز سرمربی مانده بود و با نتایج خوبی که در دور برگشت گرفت، همه میدانستند بهتر از استراماچونی نتیجه گرفته است.