زلاتان ایبراهیموویچ در گفتوگو با اکیپ درباره روزهای حضورش در پاریس صحبت کرده است.
گفتوگوی مفصل او با مجله فرانسوی اکیپ در شرایطی رخ داده که خیلیها منتظر این هستند تا زلاتان دوباره دستکم در فاصله تعطیلات لیگ آمریکا به پاریس برگردد ولی خودش میگوید فقط برای ریاست کردن به این باشگاه دوباره به پاریس برمیگردد. او البته میگوید احتمال بازگشتش به میلان، تیمی که دوستش دارد وجود دارد. بخش مختصری از گفتوگوی مفصل زلاتان را از نظر میگذرانید.
*در کتابتان نوشته اید بازیکنانی مثل شما به اندازه انگشتان یک دست هستند. آن بازیکنان چه کسانی هستند؟
سؤال خوبی است (لبخند میزند). منظورم فقط استعداد است. هر جایی که رفتهام، در هر باشگاهی که بودم پر از این استعدادها بوده است ولی من بازیکنان زیادی ندیدهام که مثل من در کلی باشگاه بازی کرده باشند و مثل من خوب هم بوده باشند. بازیکنان خیلی بزرگی هستند که فقط در یک یا دو باشگاه بازی کردهاند ولی من در سوئد، هلند، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه، انگلیس و آمریکا بازی کردهام. شغلم شبیه یک ماجراجویی است، با رفتن به سفر ریسک کردهام ولی کفشم را به دست گرفتهام و همه جا رفتهام. خیلی خیلی به کاری که کردهام افتخار میکنم. من از همه شانسهایی که داشتهام استفاده کردهام و این چیزی است که میخواستم در این کتاب باشد؛ اینکه من قبل از هر چیز یک بازیکن فوتبال هستم.
*پس یک بازیکن بزرگ فقط از طریق تواناییها و کاریزمایش شناخته نمیشود و سفر هم در آن دخیل است؟
بله ولی اگر توانایی و کیفیت بالایی نداشتم نمیتوانستم در فوتبال پیشرفت زیادی کنم. اگر توانایی بالایی در فوتبال نداشتم حتی نمیتوانستم به اولین باشگاه عمرم (مالمو در سوئد) راه پیدا کنم.
*وقتی مردم به شما فکر میکنند بیشتر به یک شخصیت فکر میکنند تا یک بازیکن فوتبال...
شما خبرنگارید و اینطور به داستان نگاه میکنید؛ چیزی که برای شما جذاب است شخصیت من و نه بازیام است. یادم میآید زمانی که به فرانسه آمدم همیشه اینطور میپرسیدند: این کیست؟ چهکار میکند؟ اینطور نبود که کسی بپرسد: این آدم چطوری فوتبال بازی میکند؟ زمانی که به پاریس رسیدم مردم بیشتر جذب نمایش بیرون از زمین من بودند در شرایطی که نمایش واقعی در زمین بود و اهمیت بیشتری داشت. چیزی که خارج از زمین رخ میدهد خیلی محسوب نمیشود.
*ولی شما خودتان در این نمایش بازی میکردید...
(سؤال را قطع میکند و جدی میشود) من نقش بازی نمیکنم، خودم هستم. خیلی خوب میدانم اولین چیزی که به ذهن شما میرسد این است که من نقش بازی میکنم ولی اشتباه است.
*در کتابتان نوشته اید که پاتریک ویرا تأثیر بسیار زیادی در شکل گیری فوتبال حرفهای تان داشته، چرا؟
وقتی با او در یوونتوس همبازی بودم ذهنیت کاملاً متفاوتی با بقیه بازیکنان داشت. همیشه پشت من بود. خودم فکر میکردم کارهایم را به بهترین شکل انجام میدهم ولی برای او به اندازه کافی خوب نبود. به من نشان داد که باید تلاش بیشتری کنم و انگیزه بیشتری داشته باشم. حالا هم هنوز همان دستورالعمل جواب میدهد: اگر خوب تمرین کنی خوب هم بازی میکنی. او عمیقاً روی بازی من تأثیر داشت و کاری میکرد در هر بازی ۱۲۰ درصد توانم را به کار بگیرم.
*تابستان ۲۰۱۲ زمانی که شایعه حضور شما در پاریسنژرمن مطرح شد، خبر رسید که شما به مدیر برنامهتان، مینو رایولا گفته اید حتی تلفن لئوناردو، مدیر ورزشی وقت پاریسنژرمن را هم جواب ندهد...
درست است؛ گفتم علاقهای به این پیشنهاد ندارم و نمیخواهم به پاریسنژرمن بروم. البته این اصل واقعیت نبود، چون من اصلاً نمیخواستم باشگاهم را تغییر بدهم؛ در میلان کاملاً خوشحال بودم. در بارسلونا شرایط برایم خوب پیش نرفته بود؛ ۶ ماه اول خیلی خوبی داشتم و بعد ۶ ماه خیلی بدی را سپری کردم ولی در میلان دوباره به اوج برگشتم و خوشحال بودم. خانوادهام هم خوشحال بودند پس علاقهای به تغییر باشگاه نداشتم.
*همچنین گفته شد شرایطی برای پاریسنژرمن گذاشتید که آنها را مجبور کنید پاسخ منفی بدهند.
راستش امیدوار بودم پیاسجی شروطم را نپذیرد. مطمئناً شما هرگز در را نمیبندید، همیشه با آدمهای آن طرف مذاکره میکنید. من هم حرفهای لئوناردو را شنیدم و شروط خاص خودم را مطرح کردم، البته شرطهای سختی نبودند ولی خب شامل فهرست طولانیای میشد. مشکل آنجا بود که در عرض ۲۰ دقیقه پاریسنژرمن همه شروط من را پذیرفت! از آنجایی که آدمی هستم که اگر حرفی بزنم پایش میایستم گفتم: «اگر بله را میگویید من هم میآیم». بعد، از اینکه به پاریس رفتم خوشحال بودم. پاریسنژرمن هم از اینکه من آدم بودم بسیار خوشحال بود، چون این تیم با من چیزی را داشت که قبل از آن هرگز ندیده بود.
*با این حال پس از چند سال حضور در پاریس، گفتید که لحظه خداحافظی تان با هواداران در پارک دو پرنس بزرگترین لحظه زندگی حرفهای تان بود.
هیچوقت به اندازه آن لحظه احساساتی نشده بودم. اشک از چشمانم جاری شده بود. بچههایم در بغلم بودند؛ آن شب به همه فرانسویها نشان دادم که زلاتان قلب بزرگی دارد (روی سینه اش میکوبد). خوب بود که این احساسات را نشان دادم، چون آنها همیشه به من به چشم یک سوپرمن نگاه میکردند و خوشحال بودند که به آنها نشان دادم سوپرمن هم قلب دارد. وقتی آنها میخواستند من بخندم، خندیدم و خب، آنها اشک من را هم دیدند. البته این را هم بگویم که من گریه نکردم فقط اشک ریختم (لبخند میزند). فکر میکنم پاریسنژرمن تنها باشگاهی است که پس از ترک آن، احساساتی شدم.