در تمام این سالها وقتی با جواد زرینچه همکلام میشدیم و از او در مورد این ابهامات میپرسیدیم، مدعی بود به وقتش پاسخ همه را خواهد داد اما هنوز وقت آن نشده است. سالها گذشت و بالاخره روز موعود فرارسید. این بار وقتی با زرینچه صحبت کردیم تا بیاید و سفره دلش را پهن کند، قبول کرد و جمعه در روز تولدش مهمان صندلی داغ خبرورزشی شد.
زرینچه را همواره در نقشی دیدهایم که کوچکترین اهانتی به اهل رسانه نمیکند و هرگز کتمان نمیکند که جراید و رسانهها چقدر در پیشرفت او و امثال او نقش داشتهاند. کاپیتانی که روزگاری هزاران نفر را به وجد میآورد، این روزها دلگیر از اتفاقاتی است که آزارش میدهند. حرفها و تهمتهایی که اعتقاد دارد سالیان متمادی عدهای در مصاحبههایشان به آن اشاره میکنند اما در تمام این اوقات دندان روی جگر گذاشت و پاسخش به این موارد، فقط سکوت بود و بس. اما حالا دیگر به زعم آقاجواد، سکوت جایز نیست و باید گفت آنچه را که سالیان متمادی در پستوی دل نهان شده است. آقاجواد آمد، مثل همیشه مؤدب، مثل همیشه محجوب. طوری با تحریریه احوالپرسی کرد که با هیچکس غریبه نباشد. مثل همان ایامی که مثل کوه پشت خبرورزشی ایستاد و حاضر نشد علیه ما طومار امضا کند. کاپیتان اسبق استقلال و تیم ملی از خیلی چیزها دلگیر بود، از داستان حجازی که ۱۷ سال با او بوده تا ماجراهای تیم ملی، استقلال، نقش لیدرها، داستانهایش با پورحیدری و... زرینچه سفره دلش را بعد از سالها پهن کرد و تمام ابهامات را شفاف کرد تا به قول خودش بعد از این مصاحبه خیلیها به حرفهایش واکنش نشان بدهند. آقاجواد گفت و ما نوشتیم، البته حرفهایی هم به رسم امانت نزد ما ماند اما به جرأت میتوان گفت این جنجالیترین مصاحبه یکی از آرامترین فوتبالیستهای تاریخ ایران طی ۲۰ سال اخیر تلقی میشود که خواندن آن قطعاً خالی از لطف نخواهد بود.
برای شروع مصاحبه برویم به ۲۰ سال قبل. پاییز سال ۷۵. منصور پورحیدری رفت و ناصر حجازی فقید آمد. شایعات در مورد شما از همان جا شروع شد. میگفتند با هماهنگی زرینچه و یک بازیکن دیگر، پورحیدری را عزل کردهاند.
اتفاقاً چقدر خوب است که مصاحبه از اینجا شروع شود. حالا راحت میتوانم حرف بزنم و همه چیز را بیان کنم. پاییز آن سال با اردوباسی قزاقستان بازی کرده و این تیم را حذف کردیم تا به نیمهنهایی جام در جام آسیا برسیم. آن زمان صحبت بر سر آن بود که منصورخان عزل میشود و ناصرخان را میآورند اما ما به این نتیجه رسیده بودیم که تغییرات در این برهه سودی ندارد به همین خاطر طومار امضا کردیم و از آقای فتحا...زاده که تازه آمده بود، خواستیم منصورخان را حفظ کند. همه امضا کردند غیر از یک نفر. اما آن طومار مورد موافقت مدیریت باشگاه قرار نگرفت و آقای حجازی آمدند. به هر حال حق طبیعی هر مدیری است که سرمربی خودش را انتخاب کند. آن زمان صلاح دیدند که آقای حجازی را بیاورند.
با شما مشورت نکردند؟
نه، صادقانه میگویم نه. در مورد آقای حجازی نه موقع نصب ایشان با من مشاوره شد و نه هنگام عزل آن خدابیامرز. تا وقتی که حجازی سرمربی استقلال نشده بود، من هیچ برخورد شخصی با ایشان نداشتم. او پیشکسوت استقلال بود و بارها مقابل تیمهای ایشان بازی کرده بودم اما برخورد شخصی با او نداشتم. حدود ۵/۲ سال شاگردش بودم و در این برهه هیچ مشکلی با ایشان نداشتم. میگفتند من با حجازی خوب نبودم. همه اینها شایعه است. بعد از اینکه در تیرماه سال ۷۶ با حساب ۳ بر صفر دربی را باختیم، مرحوم ایرج زهرابی، رئیس هیأت فوتبال گیلان ما را برای جام خزر دعوت کرد اما بعضی از مدیران باشگاه میگفتند در این برهه بهتر است نرویم ولی من با حجازی صحبت کردم و گفتم ناصرخان، اجازه بده من تیم را به رشت ببرم. آن خدابیامرز هم اجازه داد و رفتیم. تیم به فینال رسید و حجازی به رشت آمد. یادم نمیرود آمد داخل رختکن و چقدر از من تعریف کرد. اوج احترامش این بود که گفت: جواد، تا اینجای کار خودت تیم را ارنج کردی، امروز هم زحمت تیم با خودت. حالا با این تصور، فکر میکنید من واقعاً به حجازی خیانت کردم؟ یادم میآید بهار سال ۷۸ قبل از نیمهنهایی جام باشگاههای آسیا میخواستند حجازی را برکنار کنند. یعنی یک عده این طرز فکر را داشتند اما من به عنوان کاپیتان تیم مخالفت کردم. وقتی شنیدم، گفتم این کار را نکنید. آن اشتباهی که در مورد پورحیدری کردید را تکرار نکنید.
برسیم به بازی با سایپا در سال ۷۸. همان شبی که حجازی برکنار شد و شما هم در مظان اتهام قرار گرفتید.
قبل از آن رسیدیم به فینال جام باشگاههای آسیا. آنهایی که به من تهمت زدند، نمیدانند که استقلال قبل از جدال با دالیان و جوبیلو ایواتا نمیتوانست هتل برود و ناصرخان یک روز من را کنار کشید و گفت: جواد، ماشینهایمان را میفروشیم و پول هتل تیم را جور میکنیم. البته پول جور شد و کار به آنجا نکشید. در فینال کلی موقعیت داشتیم اما به گل بدل نشد و نایبقهرمان شدیم. عنوان ارزشمندی بود اما جو سنگین شده بود. بعد از آن ابومسلم را بردیم و رسیدیم به بازی با سایپا. در آن مسابقه من هافبک راست بودم. دقیقه ۶۵ اصغر حاجیلو آمد و گفت برو دفاع آخر. اما من صادقانه گفتم زیاد دویدهام و خستهام. یک نیروی جوان بیاورید. همین الان فیلم آن بازی را ببینید و قضاوت کنید. ببینید آیا واقعاً من کمکاری کردم؟ اتفاقاً آن بازی یکی از بهترین نمایشهای من بود. من صادقانه حرف زدم اما به من انگ خیانت زدند. یعنی من که به خانه حجازی میرفتم و با او نان و نمک خورده بودم، زیرآب او را میزدم؟ کاش آقای ایرج زهرابی زنده بود و شهادت میداد که من یک هفته با استقلال رشت تمرین کردم تا برای حجازی بازی کنم اما باشگاه استقلال تهران رضایتنامهام را نداد.
بعد از بازی چه شد؟
به من زنگ زدند و گفتند بیا باشگاه. شبانه رفتم آنجا. به من گفتند میخواهیم حجازی را برکنار کنیم. گفتم مگر وقتی ایشان را آوردید، از من مشورت گرفتید که حالا برای برکناریاش از من میپرسید؟
بعد از آن چه شد؟
از همان جا مستقیم رفتم خانه حجازی و ماجرا را گفتم. ایشان با بزرگواری گفت: «جواد، اینها با من مشکل دارند اما شما بازیکن تیم هستید و بروید با قدرت کار کنید.» همان شب حجازی را برکنار کردند و من فردا سر تمرین تیم در پیکانشهر گفتم آقای حجازی بزرگتر ماست و کسی حق کوچکترین اهانتی به ایشان ندارد. تیم را دادند دست من و آقای طالبی هم کنارم بود. طی ۵ بازی ۱۳ امتیاز کسب کردیم. اتفاقاً یک بار آقای فردوسیپور به من گفت بیا در این مورد حرف بزن. گفتم آقا، چه بگویم؟ یعنی من جواد زرینچه آبروی خودم را دوست ندارم؟ من آبروی خودم را بیشتر از هر چیزی دوست دارم. یعنی کسی که کاپیتان استقلال و تیم ملی بوده، به همین راحتی خودش را خراب میکند؟ سال ۸۶ که من دیگر در استقلال نبودم. در آن زمان چرا ناصرخان را هفته ششم، هفتم کنار گذاشتند؟ یک خاطره برایت بگویم.
بفرمایید.
بعد از اینکه به جام جهانی ۱۹۹۰ ایتالیا صعود نکردیم، علیآقا پروین سرمربی تیم ملی شد و پاییز سال ۶۸ برای اولین بار در جام صلح و دوستی کویت به رهبری علیآقا به میدان رفتیم. بازی رفت را ۲ بر صفر بردیم و مجید نامجومطلق هر دو گل را زد. در آن بازی من خوب نبودم. بالاخره فوتبال است دیگر، بالا و پایین دارد. بعد از آن ناصر ابراهیمی به من گفت: جواد، یک سری شایعات وجود دارد. گفتم چه شایعاتی؟ گفت: میگویند چون با پرویز دهداری خیلی خوب هستی، برای تیم ملی بازی نمیکنی (دهداری زمستان سال ۶۷ استعفا داده بود) به او گفتم ناصرخان شما آقای دهداری را بهتر از من میشناسی. به نظرت ایشان چنین شخصیتی دارند که به کسی خط بدهند؟ یادم میآید جنگ تازه تمام شده بود، گفتم ناصرخان ما این همه شهید دادیم تا اسم ایران خدشهدار نشود و ناموسمان حفظ شود. تیم ملی هم مثل ناموس هر کشوری است. به نظرت برای این تیم و پیراهن کم میگذارم؟ همان شد و رفت. از آن زمان تا آخرین روزی که علیآقا سرمربی تیم ملی بود، من همیشه فیکس بودم و حتی به تیم منتخب جام ملتهای آسیا هم دعوت شدم. داستان استقلال هم همین بود. هرگز کمفروشی نکردم.
از بحث استقلال دور نشویم. بعد از دوره سرمربیگری موقت شما، دوباره یوگنی سکوموروخوف را آوردند. به نظرت در حد استقلال بود؟
در مقطع اول (سال ۷۲) خوب بود اما برای مقطع دوم نه. البته همان زمان هم من هیچ اعتراضی نکردم. در نهایت هم اسفند سال ۷۸ که من آمریکا بودم، برکنار شد و منصورخان را آوردند.
بهار سال ۷۹ به ایران برگشتید و برای استقلال پورحیدری بازی کردید اما سال بعد از این تیم به شکلی عجیب کنار گذاشته شدید.
من قرار بود سال ۶۴ امریه بگیرم و بیایم استقلال. خدمتم در ژاندارمری بود اما از شانس ما ژاندارمری همان سال تیمداری کرد و گفت: یا برو منطقه جنگی یا برایمان بازی کن. من هم بازی کردم. سال ۶۶ استقلالی شدم. خود منصورخان شاهد است که سال ۶۸ به خاطر ایشان قهر کردم و سال ۷۴ هم وقتی با ذوبآهن قراردادی ۱۰ میلیونی بسته بودم، آقای پورحیدری همراه با ناصر صرافان آمد منزل ما و گفت: جواد، کجا میخواهی بروی؟ اینجا خانه امثال شماست. باور کنید چک ۱۰ میلیونی را پس دادم و کار به جایی رسید که برای پس دادن، استقلال تهدید کرد که در جام نقش جهان بازی نمیکند. آن وقت کلاً آن سال ۷۵۰ هزار تومان از استقلال پول گرفتم! سال ۷۰ هم گفتند کلی از کشاورز پول گرفتهام اما کلاً یک موتورسیکلت از کشاورز گرفتم و یک قطعه زمین. البته خدا خیر بدهد به آقایان کلانتری، صفیزاده و ممبینی. از اینها در کشاورز غیر از خوبی هیچ چیز دیگری ندیدم و الان هم هرگاه آنها را ببینم، نهایت احترام را به این بزرگواران میگذارم. اینها را گفتم تا به این برسم که در سال ۸۰ حسابی دل من را شکستند.
چطور؟
یک روز پورحیدری من را صدا کرد و گفت: جواد، از جایی پیشنهاد نداری تا از استقلال بروی؟!
جدی؟
بله، دقیقاً با همین لحن. شوکه شدم، منی که به خاطر استقلال سال ۷۲ شرایط به آن خوبی را در کشاورز رها کردم و شرمنده آقای صفیزاده شده بودم، حالا با چنین حرفی مواجه میشدم. به همین راحتی. فصل اول لیگ حرفهای بود که مرا کنار گذاشت. پورحیدری دلم را شکست. اصلاً از او انتظار چنین برخوردی را نداشتم. دلم از این سوخت که یک بار به خاطر منصور پورحیدری در تیم ملی هم قهر کردم و جلسه نرفتم.
چطور؟
در بازیهای آسیایی ۱۹۹۸ بانکوک بود. منصورخان سرمربی بود و من بازیکن فیکس تیم. به عمان ۴ بر ۲ باختیم و انتقادات از ایشان اوج گرفت. شب بعد از بازی جلسه گذاشتند اما من شرکت نکردم. آقای صفایی مرا دید و گفت: آقاجواد، چرا به جلسه نیامدی؟ گفتم آقای صفایی این همه از منصورخان انتقاد میشود اما من که دفاع وسطم باید هافبک راست باشم. همان شب تاکتیک عوض شد، من دفاع آخر شدم. نادر محمدخانی و ستار همدانی یارکوب شدند. مهدویکیا هم که راست بود و علی کریمی هم پدیده شد. تیم با منصورخان قهرمان شد اما هیچوقت نفهمید که شب بعد از باخت از او حمایت کرده بودم.
نمیخواهیم خیلی ماجراهای دوران دهداری را باز کنیم اما ظاهراً روزی که ایشان را با گلوله برفی زدند، شما کنارش بودید.
بله متأسفانه. بازی با ژاپن بود، زمستان سال ۶۷. مرحوم دهداری را با گلوله برفی زدند. در راهروهای استادیوم کنارش بودم. به رضا وطنخواه رو کرد و گفت: آقارضا دیگر جای من تو این فوتبال نیست. نور به قبرش ببارد. خیلی مرد بود. من را از دسته چهارم تهران به تیم ملی آورد. خیلیهای دیگر را هم همینطور.
مردم بودند که برف زدند یا خط داده بودند؟
شک نکن خط دادند تا دهداری را با گلوله برفی بزنند. من واقعاً نمیفهمم این بحث لیدر یعنی چی؟ مگر مردم برای تشویق تیم محبوبشان لیدر میخواهند؟ اصلاً این لیدر از کجا آمد؟ زمان ما یک محمدبوقی بود و یک حسنتارزان. میآمدند بوق میزدند و میرفتند، یک ریال هم پول و باج نمیخواستند. خودمان را کشتیم تا یک ریال به آنها بدهیم اما قبول نمیکردند.
اتفاقاً سؤال اینجاست که چه کسانی لیدرها را بزرگ کردند؟!
آنهایی که دلشان میخواست روی سکوها حامی پیدا کنند. امثال جواد زرینچه که به این کارها نیاز نداشت. باور کنید بعضی از بوقچیها خودشان را کشتند تا از من باج بگیرند اما یک جفت جوراب هم به آنها ندادم. انشاءا... هیچ وقت هم ندهم. آدم بزرگ که به این کارها نیاز ندارد.
اما یک سری افراد میدهند
بله، متأسفانه یک عده به بوقچیها باج میدهند تا سکوها را بخرند. مثلاً تیم داخل زمین میرفت اما بازیکنی تشویق میشد که اصلاً در ورزشگاه هم نبود. خب ما که بچه نبودیم، میفهمیدیم ماجرا از چه قرار است.
قبل از رسیدن به داستانهای استقلال در دهه ۸۰، یکی، دو مورد در مورد تیم ملی است که خیلی گذرا از آن رد میشویم. داستان خط خوردن در زمان مایلیکهن چه بود؟
حاجیمایلی میخواست من کمکحالش باشم اما اتفاقاتی افتاد که بهتر است رسانهای نشود (به رسم ادب و امانت این حرفها نزدمان محفوظ ماند) فقط این را بگویم که در ماجرای خط خوردنم در سال ۷۵ حاجیمایلی مقصر نبود.
و دعوت نشدن در زمان جلال طالبی قبل از جام ملتهای ۲۰۰۰؟
آقاجلال میتوانست یک تستی بزند اما... به هر حال من هرگز در زندگیام مجیز کسی را نگفتم. حتی در دوره بلاژویچ هم به نفع من شعار میدادند اما دعوتم نکرد.
برسیم به سال ۸۱. رولند کخ آمد و قلعهنویی شد دستیارش، شما هم برگشتید.
بله اول از هر چیزی بگویم وقتی قلعهنویی دستیار کخ بود، از نظر شخصیتی به او توهین میشد چون کخ او را به بازی نمیگرفت، به همین خاطر او هم ول کرد و رفت. یک روز در استخر چند بازیکن به من گفتند بیا باند تشکیل بدهیم اما گفتم تا وقتی من باشم، هرکس بخواهد علیه کخ باند درست کند، باید اول از روی خودم رد شود و همینطور هم شد. زمستان سال ۸۱ همانهایی که گفته بودند بیا علیه کخ باند بزنیم، کاری کردند که این مربی من و پرویز برومند را اخراج کرد.
در بهار سال ۸۱ کخ برکنار شد و شما جایش آمدید.
بله، به من گفتند اوضاع بحرانی است و بیا کمک کن. منصورخان خودش هم میآید، البته منصورخان من را سیبل کرد. خودش مدیر فنی شد و من را سرمربی کرد. این حضور، اشتباه بزرگی بود. اگر به عقب برگردیم، هرگز حاضر نمیشوم این سمت را بپذیرم. البته به من گفتند تو بیا جانشین کخ بشو، فصل بعد خودت سرمربی باش. با این وعده آمدم، البته شرط هم داشتم.
چه شرطی؟
اسم ۹ بازیکن را دادم و گفتم اگر من باشم، این ۹ نفر فصل بعد باید اخراج شوند.
بعد چه شد؟
شهرستان لار یک نماینده داشت به نام آقای کشفی. یک روز در دفتر فتحا...زاده با حضور ایشان، خود حاجی و امیر جلسه گذاشتیم. قرار شد امیر قلعهنویی سرمربی شود و من هم دستیارش اما آقای قریب جای فتحا...زاده آمد و یک عده هم این وسط به من خیانت کردند.
چه خیانتی؟
به من گفتند برو بگو اگر پورحیدری نباشد، من هم نیستم. من به حرمت منصورخان این را گفتم اما به من گفتند خوش آمدی! امیر زمانی که من داشتم مذاکره میکردم، داخل اتاقش بود اما بیرون نیامد. من هم دلخور شدم. در واقع من را کنار گذاشتند تا رفیق خودشان کاپیتان شود. البته هرگز در این مورد حرفی با امیر نزدم. به نظرتان باید میرفتم و درِ اتاقش را میزدم؟ البته از او اصلاً دلگیر نیستم چون حتماً او هم دلایل خودش را داشته است. رفتم صبا پیش پرویز مظلومی. شهید تهرانیمقدم هم مدیر بود. با آن تیم قهرمان لیگ آزادگان شدیم. دلم از این سوخت که قرار بود در فصل ۸۴-۸۳ هنگام بازی استقلال- صبا برایم مراسم تقدیر بگذارند اما حتی آن مراسم را هم لغو کردند. احتمالاً من آدم بدی بودم و اصلاً استقلالی نبودم که این رفتار را با من کردند. همین امروز (اول مرداد) تولد من است اما دریغ از یک تماس، ایمیل یا حتی پیامک از طرف باشگاه استقلال اما فلان شخص پولدار آن طرف خاورمیانه عطسه میکند، کلی برایش بیانیه میدهند. درد اینجاست که اگر از استقلال انتقاد فنی هم میکردم، علیه من سر تمرین شعار میدادند.
چطور شد که عضو هیأت مدیره استقلال شدید؟
یک رفیقی دارم به نام دکتر کریمی که با آقای احمد رسولینژاد دوست بود. روزی با ایشان رفتیم دماوند و آقای رسولینژاد را دیدیم. همان باب آشنایی باعث شد در پاییز سال ۹۰ عضویت در هیأت مدیره را قبول کنم.
اتفاقاً در پایان فصل ۹۱-۹۰ در اعتراض به روند انتخاب سرمربی (امیر قلعهنویی) استعفا دادید.
بعد از پایان فصل از آقای مظلومی برنامه گرفتیم. همچنین از خاویر کلمنته هم برنامه خواستیم. من خودم هم زلاتکو کرانچار را معرفی کردم. قرار شد به جمعبندی برسیم اما فردای آن روز دیدم بعضی از آقایان خودشان سرمربی را انتخاب و معرفی کردند. گفتم با این حساب شما دیگر چه احتیاجی به من و امثال من دارید؟ ول کردم و رفتم.
ولی سال ۹۳ گفتید که دوست دارید با قلعهنویی کار کنید.
بله، با آقای جویباری حرف زدم و گفتم دلم میخواهد با قلعهنویی آشتی کنم. اصلاً بحث فنی نداشتم. اتفاقاً هفته سوم یا چهارم بود که اردو نرفتم. میرشاد ماجدی و سیامک قلیچخانی زنگ زدند که چرا نیامدی؟ گفتم دیگر نمیخواهم بیایم. به هر حال تفکرات امیر محترم بود و احساس میکردم نمیتوانم کمکحال باشم. حتی سر بازی با گسترشفولاد هم نرفتم اما استقلال نتایج بدی گرفت و حس کردم نامردی است اگر الان ول کنم یا حرفی بزنم چون جو تیم بههم میریزد به همین خاطر تا انتهای کار کنار قلعهنویی ماندم. صادقانه بگویم امیر، من را قابل ندانست اما به نظرم بامعرفتترین سرمربی استقلال است.
برسیم به مظلومی مدل ۹۴
شایعه شده بود که با من در مورد دستیاری اسکوچیچ و استیماچ حرف زدند اما اینطوری نبود. در یک مقطع میگفتند استقلال مهره ندارد. من اصلاً این حرف را قبول ندارم. مگر بقیه تیمها مسی و رونالدو را داشتند؟ آقای مظلومی بسیار محترم هستند اما دو بار با بهترین تیمهای تاریخ استقلال قهرمان نشدند. البته شما شک نکن که در دوران مظلومی، منصور پورحیدری سرمربی مخفی استقلال بود. به هر حال منصورخان سالیان متمادی تکیهگاه پرویزخان بوده و این اصلاً چیز عجیبی نیست. البته این را هم بگویم اگر منصورخان مریض نمیشد و نیمفصل دوم روی نیمکت بود، احتمال داشت استقلال یک جام بگیرد. خدا انشاءا... به پورحیدری سلامتی بدهد.
چند روز قبل از اینکه منصوریان سرمربی شود، از مجید نامجومطلق برنامه خواستند و قرار بود شما دستیارش بشوید؟
یک چیزی را صادقانه بگویم؟
بفرمایید.
من و مجید فقط زمانی سرمربی استقلال میشویم که روی سکوها برایمان پلاکارد بزنند. یعنی شمارش معکوس بزنند که فلان روز مانده تا آمدن این دو نفر! صادقانه بگویم آدمهای ضعیف به لیدرها باج میدهند. مجید هم سابقه بیشتری از من دارد و از من بزرگتر است به همین خاطر با کمال میل حاضر بودم دستیارش شوم. البته آن بنده خدا هم مثل من عقایدی دارد و حاضر به باج دادن نیست. نمیدانم چرا یک بار هم به امثال من و مطلق اعتماد نمیکنند
استقلال را با منصوریان چطور میبینید؟
در قیاس با ۲، ۳ سال اخیر انتظارات خیلی بالاتر رفته است. به نظرم پیشکسوتان باید حامی او باشند. البته اگر لازم شد انتقاد سازنده هم بکنند. به مردم هم میگویم حامی منصوریان باشید حتی اگر دربی رفت را هم ببازد.
البته از خود منصوریان هم ظاهراً دلخور شده بودید؟
اسفند سال ۹۳ در خبرورزشی مصاحبه کرد و گفت یک عده وقتی من رفتم سمت نیمکت استقلال، خوشحال نشدند (بازی استقلال- نفت). آقای منصوریان، من که کاپیتان تو بودم. من که خودم آوردمت سر تمرین استقلال. آن وقت من باید بیایم سمت تو؟ از آن حرف خیلی ناراحت شدم. منِ جواد زرینچه سابقهام از تو بیشتر است؛ هم در تیم ملی و هم در استقلال. تازه همان جا هم که وقتی آمدی سمت ما که بساط دیدهبوسی به راه بود. دیگر چه ناراحتیای؟ من هرگز چوب لای چرخ استقلال نگذاشتم و تا وقتی که احترامم را نگه دارند، حرمت افراد برایم محفوظ است.
به نظرتان استقلال با منصوریان جام میگیرد؟
پارسال جام گرفتن راحتتر بود. البته امسال خوب یارگیری کردهاند اما تیم فقط با یارگیری قهرمان نمیشود و باید به لحاظ فنی هم خوب آماده شود.