از یک موضوع به ظاهر ساده، یک اختلاف کاملاً روشن، واضح و قابل حل، متأسفانه بحران عجیبی درست شد و سازنده این بحران، تفکری جهان سومی بود که بر یک فرهنگ مدرن و عالی هم تأثیر گذاشت.

اگر قبول کنیم برانکو و کی‌روش از فرهنگ‌های متمدنانه‌تری وارد کشورمان شده‌اند قاعدتاً می‌پذیریم که آنها می‌توانستند یک اختلاف نظر کاملاً طبیعی را مابین خود حل کنند.

اصلاً قرار نبود آنچه نامش اختلاف است این‌گونه مثل توپ صدا کند. نه برانکو باید آن‌‌گونه در ایفمارک عصبانی می‌شد و پاسخ کی‌روش را می‌داد، نه کی‌روش باید فرصت‌های طلایی خود را پای فیس‌بوک هدر می‌داد.

این مسئله به قدری راحت و با یک گفت‌وگوی تلفنی قابل حل بود که هر قدر فکر می‌کنیم نمی‌دانیم چرا بیخودی به یک بحران تبدیل شد.

اگر خوب نگاه کنید متوجه می‌شوید هر دو طرف حق دارند‌؛ هم برانکو ایوانکوویچ که برای پرسپولیسی‌های عزیز باید یک تیم خوب بسازد و طبعاً مسئولیتی سنگین بر‌ عهده دارد، هم کارلوس کی‌روش که دوباره مأموریت پیدا کرده تیم ملی را به جام جهانی‌ برساند.

اینها اگر چه دو مقوله جداگانه هستند اما نقاط مشترک فراوانی دارند؛ پس باید به هر دو مربی حق بدهیم که اختلافات را بین خودشان حل کنند‌؛ بحث‌ها این روزها آنقدر پوپولیستی شده که هر بچه تازه‌واردی با یک گرایش رنگی، کی‌روش و برانکو را آنالیز می‌کند.

آنهایی که تا دیروز در غم دوری کی‌روش مرثیه می‌سراییدند‌، شده‌اند دشمن خونی او! بازار فحاشی و گستاخی هم که طبق معمول داغ است.

اختلاف کی‌روش و برانکو نه به مدیر نیاز داشت، نه به مدرس و جامعه شناس، نه معلم می‌خواست و نه رئیس فدراسیون... این فوتبال فقط اگر یک کدخدا داشت‌، آری یک کدخدای ساده‌دل، خیلی راحت می‌توانست این دو نفر را دور یک میز جمع کند. اختلاف کی‌روش و برانکو فقط شعله یک کبریت ساده بود که منتج شد به سوختن یک جنگل سرسبز و فراخ...