انصاریان دیروز ساعاتی میهمان بود تا از این روند تغییر حرفهاش بگوید و البته خاطراتش در فوتبال و اتفاقات تازه زندگیاش در سینما را مرور کند.
فوتبال یا سینما؟ اگر قرار باشد به عقب برگردی و یکی را انتخاب کنی، کدام سمت میروی؟
هیچوقت اتفاقات فوتبال را نمیتوانم فراموش کنم چون همه اتفاقات زندگیام از فوتبال شروع شده. آن هم در محلهای مثل عارف و غیاثی و پایین شهر. این اتفاقات را میگویم که پیشزمینهای شود برای بقیه صحبتها و اینکه بتوانی بدون رودربایستی سوالات را بپرسی. نه اینکه بگویی علی رفیقم است و این سوال را نباید بپرسم. چون مخاطب شما سوالات زیادی در ذهنش دارد که ممکن است هم منفی باشد، هم مثبت. پس این طور نباشد که بهبه و چهچه کنیم. درباره سوال شما هم باید بگویم عاشق فوتبال و سینما بودم و هستم. من خیلی وقتها توی صف سینما ایستادم که فیلم عقابها را ببینم. حداقل 20 بار رفتم فیلم گاو را دیدم، هراس و عقابها را دیدم. کانیمانگا را دیدم. دوره ما به دوره جنگ خورد. بعدش هم فیلمهای جنگی بود.
ما صبحها میرفتیم سینما و روزی چند فیلم میدیدیم. فیلم فرار به سوی پیروزی را حداقل 10 بار در سینما دیدم. «سفر سنگ» را در سینما مراد میدان امام حسین دیدم. محله ما قهرمانپرور بود. برای اهالی محله ما بهروز وثوقی، ایرج قادری و سعید راد قهرمان بودند. فوتبال هم به فوتبال دهه نود خوردیم که مالدینی و کانگیا بودند. کم کم زندگیمان ورق خورد و ما میرفتیم استادیوم آزادی و با پدرم فوتبال میدیدیم. یعنی با هر دوی آنها آشنا بودم و غریبه نبودم. تمام بچهها پلیاستیشن بلد بودند اما من اصلا بلد نبودم و نیستم. من به جای بازی کردن، فیلم میگرفتم و میدیدم. چون فیلم دیدن را دوست داشتم. آخرین باری که من بازی رایانهای انجام دادم فکر میکنم آتاری بود. بازی هواپیما و زیر دریایی و بازی دزد و پلیس. اینها را دوست داشتم اما بعد از آن نه. الان آخرین فیلمهایی که میآید چه داخلی و چه خارجی، همه را پیگیری میکنم. یعنی اینکه پیشزمینه هر دو را داشتم. دورهای که ویدیو ممنوع بود و باید آن را میپیچاندند لای پتو و شبها میرفتند فیلم اجازه کنند شبی 50 تومان. من با اولین قراردادم ویدیو خریدیم. با آن هم فکر میکنم 90 درصد فیلمهای فارسی را دیدم. مثلا میرفتم فیلم قیصر را بگیرم میگفتم 2 روز دیگر برای ما بگذار کنار. اجارهاش شبی 50 تومان بود که باید شناسنامه هم میگذاشتی. بعد میآمدی و میگفتی خب فلان فیلم را میخواهم. فیلم جدید که نداشتیم. جدید هم بروسلی و راکی و فرانکی بود. گرفتن این فیلمها واقعا سخت بود. اولین فیلم راکی را در مدرسه دیدم. کلا آن قهرمان داستان را دوست داشتیم. من اصلا آدم روشنفکر و ادا و اطواری نیستم. مثلا یک عینک بزنم و خودم را بگیرم. نه، من با کوچهمردها بزرگ شدم با کندو یاد گرفتم، با گوزنها یاد گرفتم. محله من داشمشتی و این چیزها زیاد بود. با اینها بزرگ شدم. ما توی محلهمان جوری بودیم که هر کسی قیصر را میدید تا 2 روز تعریف میکرد. محله ما در مدرسه و مسجد فیلم بروسلی میگذاشتند. بعد از آنکه میآمدیم بیرون همه همدیگر را میزدیم. چون تحت تاثیر فیلم قرار میگرفتیم. بعد از این اتفاقات، آمدم وارد فوتبال شدم که فکر میکنم همهاش شانس بود. اینکه در تیم مدرسه بازی کنم و اتفاقات بعدش. من از اولش هم دوست داشتم فرق کنم با آدمهای دیگر. حتی با بازیکنان تیم خودمان. این را هم ثابت کردم. در بازیهای دربی هم همیشه دنبال این بودم که یک چیز عجیب و غریب رو کنم.
اولین باری که با شما آشنا شدیم، شما در فجرسپاسی بازی میکردی و مامور مهار مهدویکیا شدی.
یادش بخیر...
عکس شما را روی جلد رفتیم.
همان شب هم دعوت شدم به تیم ملی و شما تیتر زدید «انصاریان از بازیکنان دیگر چه چیزی کم دارد، آقای پورحیدری» قشنگ یادم است. همان بازی بود که علی پروین بعد از 5 سال تازه آمده بود پرسپولیس. آن روز خیلی برایم مهم بود. تمام بازیکنانی که آمدند استقلال و پرسپولیس، جلوی این 2 تیم خوب بودند. منم جزو کسانی بودم که آن روزی که بازی کردم خیلی خوب کار کردم. جالب اینکه با علی کریمی هم رسیدیم تیم ملی. علی بازی سایپا گل زد، منم فجر. البته من همان هفته دعوت شدم اما علی کریمی یک هفته بعد. آنجا روزی بود که من گفتم اینجا جایی است که باید نشان بدهی کی هستی. به هر حال یک جایی باید استارت خوب دیده شدن را بزنی که برای من در این بازی اتفاق افتاد.
کلا خیلی دوست داشتی در توجهات باشی.
خیلی. جالب است اگر اوت بلند میانداختم حواسم بود دوربین دارد چه کار میکند. من تا وقتی که قرمزی بالای دوربین را نمیدیدم اوت نمیانداختم. من حتی دوربین طبقه 2 را میدیدم. قرمزی دوربین معلوم بود و اینکه دوربینها پاس میدهند به همدیگر کاملا مشخص است. کارگردان تلویزیونی این کار را انجام میدهد. هوش این را داشتم. من در مدرسه نه تئاتر بازی کردم و نه چیزی. فقط فوتبال بازی میکردم.
یعنی حتی در برنامههای فرهنگی مدرسه هم نبودی؟
یک دفعه گروه سرود بودم برای دهه فجر. رفتم سر صف که بگویم گروه سرود مدرسه تقدیم میکند که بعد گروه شروع کند به سرود خواندن. آن هم پشت بلندگو. من آمدم این را بگویم، یکدفعه خندیدم که همه افتادند روی زمین از خنده. کلاس چهارم دبستان بودم. وقتی بچهها را دیدم خندهام گرفت و دیگر نتوانستم کاری کنم.
پس چطور اینقدر راحت جلوی دوربین بازی میکنی؟
خیلیها میگویند خیلی راحت بازی میکنی و جوابم هم همیشه این است: من جلوی صد هزار نفر بازی کردم. 60 میلیون هم از تلویزیون دیدند. پس بازی جلوی دوربین خیلی سخت نیست. کلا فوتبال و سینما خیلی شبیه هم هستند. در سینما کارگردان داری، در فوتبال سرمربی. البته درصد زنده بودن آن متفاوت است. شاید همین بحث زنده بودن است که من تئاتر را بیشتر دوست دارم. چون زنده است. البته باز هم فوتبال زندهتر است. برای فوتبال صد هزار نفر میآمدند ورزشگاه اما برای تئاتر آخرش 2 هزار نفر میآیند. در حالی که ما فقط در تمرین 3 هزار تماشاگر داشتیم. من بین 60 میلیون نفر، جزو 25 بازیکن تیم ملی ایران بودم پس با خیلیها فرق داشتم. خیلی خوب میتوانستم نگاه کنم، خیلی خوب میتوانستم بازی کنم. برای همین توانستم 10 سال در پرسپولیس بازی کنم اما یک جایی است که همان نقطه شروع است. اگر آن را بگیری رفتی اما اگر نگیری هیچ. شاید خیلیها بهتر از من بودند اما من توانستم از آن اتفاق استفاده کنم.
یک خشونت در بازیات هست که شاید به محلهات برگردد.
صددرصد. من وقتی فوتبال بازی میکردم 110 بخیه خوردم. آن خشونت مال آن محله است، هیچ کاریش هم نمیتوانی بکنی. ما بزرگشده آنجا هستیم. در آنجا نمیتوانی انتظار داشته باشی خیلی شیک حرف بزنند. ما با دعوا بزرگ شدیم. با این حال در آن شرایط سعی کردیم یکسری مسائل را حل کنیم. آن هم در آن محلهای که هر روز دعوا داشتیم. گذشته خیلی تاثیر دارد.
در سینما سعی کردی نقش خودت را بازی نکنی. علی انصاریان نشدی. خیلیها مثل پژمان جمشیدی نقش خودشان را بازی کردند.
من در سریال زیر آسمان شهر و 2، 3 سریال دیگر خودم بودم اما الان نه. اتفاقا با پژمان هم بحثم همین است. سریال پژمان خوب بود اما اگر پژمان بخواهد همیشه پژمان را بازی کند کار خاصی نکرده. من در این 10 کار، هیچ وقت علی انصاریان نبودم. علی انصاریان در این 10 فیلم یا قاچاقچی بوده، یا دزد بوده، یا خلبان بوده یا راننده تاکسی. در این فیلمها همیشه اتفاقاتی افتاده که یک چیز جدید برایم پیش آمد. در کیمیا یک آدمی که از آن طرف آمده و تا وقتی که عینک روی چشمش است خوب حرف میزند. عینک را که برمیدارد تازه متوجه میشوی که چه اتفاقی افتاده.
من برعکس پژمان خودم را بازی نمیکنم و هیچوقت دنبال فیلم فوتبالی نمیروم. شاید برای یک فیلم فوتبالی بروم اما علی انصاریان را بازی نمیکنم.
چرا؟
چون هیچوقت نمیتوانم خودم را بازی کنم. (خنده)
اما پژمان خیلی خوب شد.
بله، خوب بازی کرد. پژمان نقش خودش را بازی کرد. من با او زندگی کردم. 20 سال است با هم رفیقیم اما من دوست ندارم خودم را بازی کنم. چون در 10 فیلمی که بازی کردم، تجربه خوبی به دست آوردم. من فیلمی را بازی کردم که وقتی سیروس الوند آن را دید گفت این فیلم را باید کسی بازی کرده باشد که 20 تا فیلم سینمایی بازی کرده. من از آن آدمهایی هستم که وقتی نقشی را بازی میکنم تا 2، 3 هفته بعدش هم آن نقش را همراهم دارم. بعد از فیلمی که بازی میکنم اگر پیشنهاد دیگری داشته باشم باید 10 روز بروم دنبال زندگی خودم که به حال اولم برگردم. ایرج «ستاره بودن» را بگذارم کنار، رضای «سوختن» را بگذارم کنار. اینها کمی برایم زمان میبرد.
خودت وقتی نگاه میکنی چه نظری داری؟
اولش خیلی جالب است. من تا وقتی که موسیقی و صدا نیاید، فیلمم را نگاه نمیکنم. بعدش هم باور کنید وقتی فیلمم را نگاه میکنم هیچچیز یادم نمیآید.
یعنی یادت نمیآید دیالوگهایت چی بوده؟
وقتی میخواستم نقش راننده تاکسی را بازی کنم اول میرفتم یک هفته، 10 روز راننده تاکسیها را میدیدم. مینشستم عقب با کلاه و صبح تا شب با راننده تاکسی بیرون بودم. شما از سوار شدن مرد و زن میفهمی که روز خوبش است یا روز بدش. از سلام کردن آنها و صورتشان میشود فهمید. یکی مثلا میآمد میگفت سلام خوبید؟ این نشان میداد روز خوبی برای او است. من یک هفته، 10 روز میرفتم فقط میدیدم که چطور سوار میکنند. توی سوخته هم نقشی بازی کردم که یک نفر 10 سال در ترکیه زندان بوده. این خیلی فرق میکند با زندانی در ایران. در ایران میشود با چند نفر حرف زد اما در ترکیه شرایط فرق میکند. شخصیت این نقش وقتی برگشته ایران خیلی چیزها تغییر کرده. یک سردی خاصی دارد. یک کاریزمای عجیب و غریب. در این فیلم مثلا من فقط میشنیدم و عکسالعمل نشان نمیدادم. یا اینکه در فیلم مجید واشقانی میگوید چرا حرف میزنم من را نگاه نمیکنی؟ یا موبایل بهم میدهند، زنگ میخورد اما نمیدانم چی هست. میگویند چرا جواب نمیدهی؟ میگویم عادت ندارم به چیزی که به آن عادت ندارم، خودم را عادت دهم.
در بین فوتبالیستهایی که رفتند در کار سینما معروفترینش اریک کانتونا است. احتمالا خیلی او را دوست داری و میخواهی مثل کانتونا شوی...
یک عکس دارم از کانتونا با کلاه که هر کس میبیند فکر میکند من هستم. روز اولی هم که برای خودم فرستاده شد فکر کردم خودم هستم و داشتم فکر میکردم این فیلم را کی بازی کردم. برای مادرم هم عکس را فرستادم بهم گفت این کدام فیلمت است؟ گفتم من نیستم، یکی دیگر است. گفت خودت هستی. قسم خوردم که من نیستم. این آدم جدا از سینما، کلا دوستداشتنی است.
کاملا معلوم است که دوستش داری...
شما بازیهای من را به یاد بیاورید، میبینید در اکثر آنها یقهام را بالا دادم. این آدم کلا الگوی من بود. حتی در رفتارهایش. کانتونا با همه فرق داشت. مثل همان کاراکتر مسی و رونالدو که کاملا متفاوت هستند. مسی خیلی آرام است اما رونالدو کاریزمای خاصی دارد.
یعنی بین مسی، رونالدو و کانتونا، کانتونا را انتخاب میکنی؟
- قطعا. شک نکنید. اول کانتونا بعد رونالدو، بعد هم مسی.
چرا مثل کانتونا تماشاگر نزدی؟ (خنده)
اصلا در این چیزها نیستم اما کلا این آدم یک اسطوره دوستداشتنی است. نمیشود دوستش نداشت. اتفاقا در فیلم کلاف من خیلی شبیه کانتونا شده بودم.
فیلم جدیدت چطور است؟
این فیلم برای جشنواره مسکو است. من وقتی به آقای پرستویی گفتم چنین نقشی به من پیشنهاد داده شد، گفت: «شک نکن و برو بازی کن. شاید خیلی سال بگذرد که بهت پیشنهاد بدهند خلبان بشی.» من هم پذیرفتم. از صبح وقتی لباس خلبان را میپوشیدم چنان حس خوبی داشتم که قابل وصف نیست. روزی 2 ساعت با هلیکوپتر پرواز میکردیم. هلیکوپتر هم یک چیز عجیب و غریب است.
چطور با ترسی که از هواپیما داری توانستی این نقش را بازی کنی؟
من که از هواپیما خیلی میترسم. در هلیکوپتر هم ترس داشتم. (خنده) ولی فیلمی بود که فکر میکنم خوب شود.
یک موضوعی برایم خیلی عجیب است. چرا بعد از فوتبال، مربیگری را انتخاب نکردی و سمت سینما آمدی؟
من 20 سال فوتبال بازی کردم. فوتبال هیچ چیز دیگری برایم نداشت. اگر شما هم یک روزی در کاری باشید که چیزی برایت ندارد و بمانی خیانت میکنی.
یعنی هیچ چیز تازهای نداشت؟
هیچ چیز. من در فوتبال همه چیز دیده بودم. از ورزشگاه با صد هزار تماشاگر، تا همه چیز.
اما مربیگری چیز دیگری است و داستان خودش را دارد.
دوستش نداشتم. من تا کلاس B آسیا هم رفتم اما علاقهای به مربیگری ندارم.
مدرسه فوتبال هم داشتی؟
بله هنوز هم دارم. ارتباط با بچهها را بیشتر از فوتبال حرفهای دوست دارم. این بچهها پاک و بانمک هستند از روی سادگیشان بعضی وقتها کارهایی میکنند، خندهدار. متاسفانه در این 20 سال در فوتبال چیزهایی دیدم که دوست ندارم بیشتر در آن باشم.
اما مدرسه فوتبالت را ادامه میدهی تا بهانهای باشد برای ماندن در فوتبال.
یک بهانهای که خودم دوستش دارم. بچهها با پاکی و سادگیشان دوستداشتنی هستند.
گفتی یک چیزهایی در فوتبال دیدی... منظورت چه چیزهایی است؟
ببینید خب من آدم آرامی در فوتبال نبودم. من از آن پرخاشگرها بودم...
یاغی...
حالا یاغی. من از این لفظ یاغی اصلا بدم نمیآید. شاید برای بعضیها جالب نباشد اما من حساسیتی به آن ندارم. در محله ما هم هر کس یک لقبی داشت. به من میگفتند علی TNT. یعنی هر جا میرفتم امکان نداشت دعوا نشود. دیدید مثلا میگویند فلانی دینامیت است هر جا میرود شر به پا میشود. من از آنهایی بودم که در محله و مدرسه و هر جا میرفتم حتی برای فوتبال، امکان نداشت دعوا نشود ولی الان که این اتفاقات افتاده خیلی درگیر این مسائل و فوتبال نمیشوم. این مساله را انگار خیلیها باور ندارند چون خیلی از دوستان لطف دارند و هنوز برای کارشناسی فوتبال به من زنگ میزنند اما واقعا فرصت نمیکنم بازیها را ببینم. الان واقعا نمیدانم شرایط تیمها به چه صورت است. به خاطر همین هم میگویم چیزی که نمیدانم دربارهاش حرف نمیزنم.
اهل کتاب خواندن هم هستی؟
بله، من کتابهای تاریخی خیلی دوست دارم. چندان اهل خواندن رمان و کتابهای فلسفی نیستم اما تا الان شاید 90 درصد کتابهای تاریخی را خواندم. تاریخ را خیلی دوست دارم. آخرین کتابی هم که خواندم نادر شاه افشار است. شخصیت او را دوست دارم یا کتاب خداوند الموت. دبیرستان که بودم کیمیا را خواندم و سینوهه. دوست دارم بدانم چه چیزهایی در تاریخ گذشته. البته تاریخی که تحریف نشده باشد. بعضی وقتها در کتابها و حتی فیلمها تاریخ تحریف شده. نباید این اتفاق بیفتد.
تا حالا شده فیلمی به شما پیشنهاد شده باشد که بازی نکنی؟
تا حالا 4، 5 فیلم به من گفتند که رد کردم. طنز بوده و منم گفتم من آدم طنازی نیستم که بخواهم طنز بازی کنم. به صورتم هم نمیخورد.
طنز کلا به شما نمیآید...
اصلا. صورتم نمیخورد. در 10 فیلمی که بازی کردم همهاش آدم جدی هستم. در همه هم نقش اول هستم که برای خودشان یک کاریزمایی دارند. در سکوتشان، در تنهاییشان، در همه چیز... من نمیتوانم نقش طنز بازی کنم. کار سختی است. خنداندن مردم کلا کار سختی است. طنز با لودگی و بیادبی فرق دارد. طنز یعنی کارهای رضا عطاران که واقعا لذت میبری. نمیتوانم هر طنزی را بپذیرم. اتفاقا چند روز پیش نهنگ عنبر را دیدم که خیلی خوب بود. بعد از فیلم زنگ زدم به رضا عطاران، قهقهه میزدم.
فکر میکنی سینما تا کی ادامه داشته باشد. زمینه کاریات دیگر عوض نمیشود؟ سینما هم به هر حال یک انتهایی دارد. مثل فوتبال.
واقعا. در 2 سال خدا را شکر خیلی اتفاقات خوب در سینما برایم افتاده. گرفتن جایزه در 2 سال جزو اتفاقاتی است که برای هر کسی نمیافتد. بعدش هم من در انتخاب نقشهایم خیلی دقت میکنم. مسعود کیمیایی وقتی هم سوختن را دیده بود و هم هدیه، خیلی راضی بود و این برایم مهم است.
وقتی در فوتبال بودی خیلی حرفهای شده بودی اما وقتی وارد سینما شدی اول راه بودی. آکادمیک سراغ سینما نرفتهای؟
نه. من خوب نگاه میکنم.
چطور یاد گرفتی بازی کنی یا اینکه چه جور دیالوگ بگویی؟
کلا یک اتفاق بود برایم که فهمیدم سینما چی است. یک جرقه بود که من بفهمم چه جور باید این کارها را انجام دهم. در این فیلم کیکاووس یاکیده درست حرف میزد، درست اجرا میکرد که من همه چیز را یاد گرفتم. کلا خوب نگاه میکنم و خوب متوجه میشوم. وقتی فیلمنامهای به من پیشنهاد میشود و آن را میخوانم میروم 7، 8 فیلم نگاه میکنم تا کاراکتری شبیه به آن پیدا کنم و از آن الگو بگیرم. پیدا کردن دوربین و نور هم فقط هوش است. سخت نیست زیاد. فقط باید یک مقدار بگذرد. باید بدانی توی خوشی چطور حرف بزنی، توی غم چطور. من در فیلم هدیه در 90 دقیقه 70 دقیقه گریه کردم. بدون اینکه قطرهای در چشم ریخته شود یا اینکه کسی در چشمم بزند. فقط خودم را در آن نقش میدیدم و 10 ثانیه بعد گریه میکردم. هدیه که تمام شد من 2 هفته درگیر آن بودم. سر چراغ قرمز گریهام میگرفت. توی خانه بدون دلیل گریه میکردم. یا در فیلم دیگری آدم پرخاشگری بودم که بعد از آن هم با همه دعوا داشتم. ناخودآگاه در وجودم میآمد. باید من را 10 روز رها کنند تا به خودم برگردم. یا حتی در فیلم ستاره بودن که نقش ایرج را بازی میکنم. یک آدمی هستم که زن و بچهدار است و خیانت میکند. خیلی غرق فیلم میشدم. در حرف زدنم. در همه چیز تغییر کرده بودم.
شما که اهل خواندن کتابهای تاریخی هستی، اگر قرار باشد نقش یک شخصیت تاریخی را بازی کنی، ترجیح میدهی کدام شخصیت باشی؟
کریم خان زند را خیلی دوست دارم اما دوست ندارم نقشش را بازی کنم.
چرا؟
چون خیلی آدم خوبی بود. (خنده) آنقدر مثبت و دوستداشتنی بوده که نمیشود نقشش را بازی کرد اما الان که نادرشاه افشار را خواندم و اینکه چه اتفاقاتی برای خودش و بچههایش افتاد برایم جالب است. حتی آقامحمدخان قاجار که خیلی شخصیت عجیبی داشت. اگر واقعا بخواهم نقشی تاریخی بازی کنم شاید آقامحمدخان قاجار را انتخاب کنم چون واقعا عجیب است حتی در مرگش. ناگفته نماند میرزاکوچکخان را هم خیلی دوست دارم. رییسعلی دلواری هم همینطور. کلا تاریخ را دوست دارم. از دوره دبیرستان هم دوست داشتم. شاید باور نکنید من تا الان 20 بار، عاشقانه فیلم «گلادیاتور» را دیدم. کلا 4، 5 فیلم است که خیلی حسودی کردم برای نقشهایش.
برای کدام نقشها بیشتر تمرین کردی؟
برای همه فیلمها کار کردهام و فقط یک مثال میزنم، (خنده) ندیدم این فیلم را متاسفانه اما نقش یک زندانی را بازی کردم که به زور بهش مرخصی میدهند. این آدم بیرون میآید و سر چهار راهها گیتار میزند. این پسر میدان فردوسی، وسط ستارخان، میدان انقلاب و ... گیتار میزند که من خودم این کار را میکردم. کسی هم نمیدانست من هستم. بعدش هم با پررویی میگفتم پول بدهید نان بگیرم. این پسر وقتی این جاها را میرود برمیگردد زندان که نقشه دزدیاش را بکشد. بعد که آمد بیرون کارش را انجام داد. باید دید فیلم از تو چه میخواهد. من نقشهای متفاوتی بازی کردم. یا نقش جدیدم که تکنسین یک هلیکوپتر است. این فیلم برای جشنواره مسکو ساخته میشود. یک فیلم امنیتی، پلیسی. ماجرایش خیلی جالب است. باید حتما ببینید. قصهاش را لو بدهم خوب نیست.
فیلمهای جشنواره امسال را دیدی؟
من سر کار هستم اما جشنواره هم تا وقتی فیلم نداشته باشم نمیروم.
کیمیا هم نقش پولدار داشتی.
نقشی بود که خودم دوست داشتم. یک آدم بد بود که خوشتیپ بود. همیشه از آدمهای بد و خلافکار یک نوع تیپ انتظار داری. یک آدمی که کاپشن خلبانی پوشیده و شلوار شش جیب دارد اما این آدم بد اینطور نبود.
چقدر برای بازی کردن نقشهایت از بچهمحلهایت الهام میگیری؟
- صددرصد (خنده).
هنوز هم با آنها هستی؟
صددرصد. البته خیلی از آنها زندان رفتند. یک سری هم فوت کردند.
شاید اگر فوتبالیست نمیشدی در همان راه قرار میگرفتی.
ببینید من فوقالعاده استعداد خلاف داشتم. اصلا بچه آرامی نبودم. میدانستم هر کاری بروم موفق میشوم حتی خلاف. محله ما همیشه دعوا بود. در آن محل اگر خوب بزرگ شوی فقط به خانواده ارتباط دارد. خانواده من هم ریشه مذهبی دارد. هم خانواده پدری هم خانواده مادریام فوقالعاده مذهبی بود.
شیخ حسین انصاریان با شما نسبتی دارند؟
بله، عمویم هستند. من از 13، 14 سالگی کار کردم. دستفروش بودم، شانسی آوردم فروختم. کلا بچههای آن محل دوست داشتند کار کنند که به پدر و مادر فشاری نیاید. من خیلی کار کردم.
تک پسری؟
نه، برادر بزرگتر دارم اما فوقالعاده آرام است. ما با هم رفتیم تبریز و برگشتیم کلا 10 جمله با هم حرف نزدیم. محمد خیلی آرام است. برعکس من که همیشه دعوا داشتم. من زمانی که دبیرستان بودم 4 بار مدرسه عوض کردم. آن زمان تیم جوانان هم بودم اما بیرونم میکردند چون برایشان مهم نبود چه کسی هستم. مهم این بود که امنیت مدرسهشان تامین شود.
برویم سر بحث استقلال. استقلال رفتنت خیلی غیرمنتظره بود. علی انصاریان سمبل پرسپولیس بود، بعد سر از استقلال در آورد. دنبال یک جذابیت تازه بودی یا اینکه مساله دیگری وجود داشت؟
رفتنم به استقلال یک موضوع عجیبی است. سالی که من رفتم استقلال، فصل قبلش 12 گل برای پرسپولیس زده بودم بعد رفتم باشگاه محمدحسن انصاریفرد مدیرعامل باشگاه گفت تو را نمیخواهیم. خودم مانده بودم چه اتفاقی دارد میافتد.
نپرسیدی چرا؟
نه. من یک مثال خوب برای خودم دارم. آدمی که میخواهد خودکشی کند میرود از یک ارتفاعی بپرد پایین. تصمیم میگیرد بپرد. با آسانسور میرود بالا، میرسد طبقه سیام. میرود جلو میگوید بپرم؟ یک نگاه میاندازد و در نهایت میپرد. طبقه بیستم میرسد میگوید شاید جایی باشد که گیر کنم و نجات پیدا کنم. طبقه دهم که میرسد پشیمان میشود اما میخورد زمین و همه چیز تمام میشود. تصمیم من هم مثل همین اتفاق بود. از یک جایی پریدم که دیگر نمیتوانستم کاری کنم. راه پشیمانی نداشتم.
یعنی اگر برگردی عقب، نمیپریدی؟
امکان ندارد.
پس چرا رفتی استقلال؟
لجبازی با خودم. اول از همه این بود. تصمیم گرفتم بپرم.
در آن مقطع کسی نگفت نکن.
اصلا. هیچکس نگفت این کار را نکن وگرنه این کار را نمیکردم. من وقتی بستم فهمیدم چه اتفاقی افتاده.
اولین ترکشهایی که به خاطر این قضیه به شما وارد شد چه بود؟
خانوادهام. من خانوادهای کاملا پرسپولیسی دارم. وقتی با استقلال بستم و رفتم خانه جو خیلی سنگین بود.
البته در دربی اصلا خوب نبودی.
اصلا یادم نمیآید. فقط میدانم نیکبختواحدی آمد توی زمین تماشاگران به او ناسزا میگفتند من آمدم توی زمین انتظار چنین اتفاقی را داشتم اما دیدم هواداران دارند مرا تشویق میکنند. نه تماشاگران استقلال بلکه تماشاگران پرسپولیس بودند. این اتفاق برای هیچکس نیفتاده بود. 100 هزار نفر فریاد میزدند علی انصاریان. دیگر نفهمیدم چه شد. یادم نمیآید. فقط توی زمین بودم.
اما برای استقلال خوب بازی کردی؟
من هر جا بودم خوب بازی میکردم. با تمام وجودم بازی میکردم. در استقلال هم 5، 6 گل زدم. حتی دماغم شکست. بازی با راهآهن هم از پشت سر ضربه خوردم بیهوش شدم و افتادم زمین. در هر تیمی بازی کردم سعی کردم تمام توانم را بگذارم.
اما خیلیها دوست نداشتند به استقلال بروی. بازیکنان استقلال را میگویم.
به هر حال سلیقه است دیگر. هر کسی یک سلیقهای دارد. الان هم همین است.
این نگاهها را احساس میکردی؟
صددرصد.
لجبازی باعث شد به استقلال بروی یا اینکه هیجان بازی مقابل پرسپولیس با لباس استقلال؟
اگر عقل الان را داشتم خیلی چیزها فرق میکرد اما آن موقع فقط لجبازی بود. من خودزنی کرده بودم. فکر میکردم به خودم ضرر میزنم اما دیدم از خودزنی من خیلیها ضرر کردند. خیلیها. هیچکس هم به من نگفت نرو. الان یادم میافتد هیچکس نگفت. تصمیم گرفتم و رفتم.
هیچوقت نپرسیدی چرا پرسپولیس تو را نخواست؟
اصلا. همیشه هم مادرم میگفت چرا نپرسیدی اما این کار را نکردم. من آن سال بهترین بازیکن پرسپولیس بودم و حتی به عنوان گلزنترین مدافع جایزه گرفتم.
فصل فوقالعادهای قبل از جام جهانی داشتی. دعوت شدی تیم ملی و آریهان تو را کنار گذاشت.
دقیقا همین است. زمانی که آریهان من را کنار گذاشت، اسم من را از لیست تیم ملی بیرون آوردند. 3 ماه مانده به جام جهانی خط خوردم. بایرنمونیخ را بازی کرده بودم. بهترین شده بودم اما خط خوردم.
آن زمان حتی با لوسیوی بایرنمونیخ مقایسه میشدی.
دقیقا. هیچوقت یادم نمیرود که حسین فرکی گفت به خاطر مشکلات انضباطی از لیست تیم ملی خط خوردی. من مشکل انضباطی نداشتم. فقط پرسپولیس مرا نخواست. قسم میخوردم اما تغییری نکرد. این در حالی بود که من قبلش با پای ورم کرده برای تیم ملی بازی کردم. کسانی که این کار را کردند زندگی من را عوض کردند. من با پرسپولیس زندگی میکردم. هیچکس مثل من برای پرسپولیس زحمت نمیکشید. مادرم به من میگفت: «مثل وحشیها بازی میکنی. چرا بقیه چیزیشان نمیشود اما هر دفعه تو میآیی بخیه خورده هستی؟» من یک سال با شکم درد بازی میکردم وقتی عمل کردم دکتر گفت چطور بازی کردی؟ چند سانت عضله شکمت پاره شده بود. الان هم نمیتوانم روی زمین بنشینم. زانویم درد میگیرد و پایم خواب میرود. الان عوارض آن را دارم میبینم.
با نگاه امروزت شاید اگر آن موقع بودی خیلی چیزها فرق میکرد.
خب وقتی سن بالاتر میرود خیلی چیزها تغییر میکند. شما الان عکس سال 80 را کنار عکس سال 94 میگذاری قابل مقایسه نیست. این که ظاهر است. در باطن هم خیلی چیزها تغییر میکند. همه چیز تغییر میکند. حرف زدن، برخوردها و خیلی چیزها.
اگر بگویند برگرد به 20 سال پیش و بین فوتبال و سینما فقط یکی را انتخاب کن، کدام را انتخاب میکردی؟
فوتبال.
هیجانش بیشتر است.
حالش خوب است.
با علی دایی خوب هستی؟
خیلی. البته با علی کریمی بهترم. این را هم بگویم امثال علی دایی کم هستند. اسطوره بودن در این مملکت سخت است اما دایی اسطوره است و خیلی هم اسطوره نداریم. همه جای دنیا ایران را با نام دایی میشناسند. علی دایی خیلی بزرگ است. نمیشود چشمها را بست روی علی دایی و یا روی علی کریمی. ما خودمان با آنها بازی میکردیم هیجان داشتم وای به حال بقیه. ما در دوره خوبی بازی کردیم.
حسرت بزرگ علی انصاریان چیست؟
جام جهانی.