به گزارش افکارخبر، تاریخ ورزش ایران، تاریخ «ناگفته»هاست. ورزش ایران در همه این سال ها چه قبل و چه بعد از انقلاب، نوشته نشده و مردم ایران کمتر از موضوعات، اتفاقات و مسائل پشت پرده با خبر هستند؛ چه در سال هایی که رسانه ها حضور کم رنگ تری داشتند و چه در این سال ها که حضوری به مراتب پررنگ تر دارند، کمتر خبرنگاری از زندگی قهرمانان آن روزها و این روزها نوشته است.
از مشکلات همیشگی ورزشکاران ایرانی؛ از کمبود امکانات تا راه دشوار قهرمانی. کاظم اولیایی، یکی از همین چهره هاست؛ مدیرعامل سابق باشگاه استقلال که همراه با این تیم قهرمان آسیا شد و البته با تیمش به لیگ دسته سه سقوط کرد. درباره تیمی که بعد از انقلاب بسیاری خواستار انحلالش بودند اما از آن روزهای سخت عبور کرد و ماند و حتی قهرمان آسیا شد.
روایت های کاظم اولیایی از آن حیث مهم است که همراه با بازیکنانش زندگی کرد و خود در بطن همه آن روزهای تلخ و شیرین بود. خاطرات مدیرعامل سابق باشگاه استقلال خواندنی است...
تاریخ فوتبال ایران بیش از آن که مکتوب باشد، شفاهی است. اگر علاقمند به پیگیری یک ماجرا حتی در مورد دو تیم پرسپولیس و استقلال باشید و بخواهید کتابی تهیه کنید، به هیچ می رسید! حتی بازیکنان این دو تیم و البته سایر تیم ها برخلاف همتایان شان در دنیا، یک کتاب خاطرات منتشر نکرده اند. چاره ای نمی ماند جز این که سری به آرشیو روزنامه ها و مجلات بزنید یا این که پای صحبت های بازیکنان و مسئولان بنشینید و تاریخ شفاهی را مکتوب کنید.
بخش بزرگی از این خاطرات البته در گذر زمان، از درجه اهمیت و حساسیت و امنیتی بودن شان کاسته می شود و دیگر نقل کردن شان کسی را تهدید نمی کند و میز کسی را به خطر نمی اندازد! آنچه می خوانید بخشی از خاطرات سید محمد کاظم اولیایی است؛ مدیرعامل سابق استقلال، یکی از آن مدیرانی که خودش را سینه سوخته آبی ها می داند.
یک راهپیمایی ضد نظام، جرقه واگذاری باشگاه ها شد
سال 1367 مقرر می شود یک بازی بین پاس تهران و استقلال تهران در امجدیه برگزار شود. در آن سال حسن امین بخش، رییس هیات فوتبال تهران بود و حسین آبشناسان هم ریاست فدراسیون فوتبال را بر عهده داشت. قرار بود این بازی جمعه برگزار شود که از قضا به دلیل آب و هوای بد و باران شدیدی که پنج شنبه باریده بود، تصمیم می گیرند بازی را از جمعه به شنبه منتقل کنند که در آن زمان اطلاع رسانی مثل حالا نبود که بشود به همه به سرعت خبر داد.
بازی را تعطیل کردند و مردم آمدند و با لغو بازی مواجه شدند. جمعیتی حدود دویست نفر جلوی در امجدیه جمع شدند. این اتفاق در حالی رخ داد که در آن زمان، نظام جمهوری اسلامی ایران در حال تقابل با گروهک های معاند و مخالف نظام بود. آن جمعیت، توسط عده ای، شعارهایشان به سمت مخالفت با نظام تغییر کرد و جمعیت تا خیابان مخبرالدوله آمدند و اعتراض به عدم برگزاری بازی، شکل تظاهرات علیه نظام به خود گرفت و با شکستن شیشه خودروها و مغازه ها همراه شد و مسئله کاملا رنگ و بوی امنیتی پیدا کرد.
شورای امنیت ملی به ریاست آیت الله هاشمی رفسنجانی تشکیل جلسه داد و یکی از خروجی های جلسه، محاکمه امین بخش و آبشناسان بود. آقای رفسنجانی در مورد بازی و تیم ها تحقیق می کنند و برای جلوگیری از این گونه پیشامدها، به این نتیجه می رسند که این دو تیم مردمی به مردم واگذار شوند.
این در حالی بود که پرسپولیس از اموال آقای عبدو بود و مصادره شده بود اما تدبیر ایشان بر این امر استوار می شود که باید مالکیت استقلال و پرسپولیس به بخش خصوصی برسد و از آن سال، اولین اقدام و تصمیم برای سر و سامان دادن به استقلال و پرسپولیس و روند خصوصی سازی این دو تیم کلید می خورد.
برای همین امر، پیشنهاد می شود که نمایندگان مجلس که منتخب مردم بودند، مسئولیت این دو تیم را در دست بگیرند. برای تیم پرسپولیس، مرحوم مجدآرا و احمد ناطق نوری و مهندس مظاهری، اعضای هیات مدیره می شوند و برای استقلال، دکتر آقامحمدی و مهندس میرولد و دکتر ایروانی انتخاب می شوند. مهندس میرولد، در تیم تاج ملایر بازیکن من بود. آن زمان، من بازیکن تیم بزرگسالان تاج همدان و همزمان مربی تیم جوانان ملایر بودم که در جام ولیعهد شرکت داشت.
دوستان داستان قرمز و آبی را نمی دانستند
مهندس میرولد، مدتی شاگرد من بود. ایشان با من تماس گرفت و گفت در این انتخاب ها به من می گویند برو در پرسپولیس مشغول شو ولی من می گویم استقلالی هستم و دوستان، داستان آبی و قرمز را نمی دانند. شما به این دوستان بگویید که من نمی توانم غیر از استقلال، در جای دیگری باشم.
این اتفاق ها نشان دهنده عدم توجه کافی دولتی ها به فوتبال و عدم شناخت آنها از فضای فوتبال در آن سال ها بود. در آن زمان، باشگاه ها جایگاهی مثل الان نداشتند. من با توجه به آشنایی که با دکتر آقامحمدی در زندان داشتم، موضوع را انتقال دادم. در زندان، حوزه ورزش زندانیان سیاسی با من بود و بیشتر آشنایی های ما از آن جا نشأت می گرفت. در کنار این نمایندگان مجلس، مظاهری به عنوان یک فرد اقتصادی و به وجود آورنده تمکن و ثروت، حضور داشت. این سیاست آقای هاشمی بود تا باشگاه ها بتوانند روی پای شان بایستند.
آقای آقامحمدی اساسنامه ای نوشتند اما کارها آنطور که باید، پیش نرفت و آقای ناطق جدا شدند. آقای پروین را خواستند ولی با ایشان هم توافق حاصل نشد و از آن سو سازمان حمایت از مستضعفین هم تمام املاک و دارایی ها را از دو باشگاه گرفت و از آن روز، روند نتیجه گیری و هویت مالی این دو باشگاه به مشکل برخورد.
استقلال در داخل و خارج 64 شعبه داشت
همان داستان بولینگ عبدو که اموالش مصادره شد و از طرف دیگر اموال استقلال هم در آ« زمان از بین رفت؛ یعنی در حقیقت گوشت را برداشتند و استخوان را پس دادند. آن زمان استقلال 64 شعبه داشت که حدود شصت شعبه در ایران و سه یا چهار شعبه در خارج از ایران به نام تاج، دایر بود. این شعبه ها در امارات، انگلستان، آمریکا و ترکیه مشغول به کار بودند که ملک آمریکا و لندن، استیجاری بودند اما ملک تاج در امارات، همان باشگاه ایرانیان است که خیلی هم فعال است.
اما ملک تاج در ترکیه، گویا بر اثر سهل انگاری ایرانی ها، توسط طرف ترکیه ای مصادره شده است. استقلال این روزها و تاج آن روزها، بسیار گسترده و از لحاظ املاک و دارایی، قدرت بسیاری داشت. باشگاه کوچک ما همین استقلال ونک بود که این روزها به نام باشگاه تنیس ونک شناخته می شود، یا استخر شنای حجاب، که در آن زمان فرح نام داشت نیز جزو مایملک استقلال به شمار می رفت.
نباید از حق بگذریم تیمسار خسروانی برای استقلال یا همان تاج، منشأ خدمات بسیاری بود. من با سلیقه سیاسی ایشان کاری ندارم اما از لحاظ ورزشی به واقع تاج یک باشگاه بزرگ و وسیع بود که به راحتی می توانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد. قضیه وسعت تا جایی پیش رفت که در هر گوشه از ایران، تیمی تحت نام تاج شکل گرفت و اگر قانون اجازه می داد، شاید تا چهار یا پنج تیم از لیگ دسته اول را تیم های تاجی تشکیل می دادند.
خدا مهندس غرضی را نگه دارد
تاج در 26 رشته ورزشی فعالیت می کرد که در 22 رشته، صاحب مدال شد. این حجم از وسعت، غیرقابل کتمان است اما پس از انقلاب، این باشگاه که قرار بود توسط مجموعه ای خارج از دولت اداره شود، به نحوی در اختیار مدیران دیگر قرار گرفت که هیچ منبع و هیچ مشخصه اقتصادی ثروت ساز قابل ذکری نداشتند و نهایت امر این که ما اساسنامه ای نوشتیم و شروع کردیم.
خدا آقای غرضی را نگه دارد؛ ایشان وزیر پست، تلگراف و تلفن بودند و به ما کمک کردند و یک دفتری پایین تر از میدان هفت تیر که البته ساختمان قدیمی هم بود در اختیار ما قرار دادند که اولین دفتر باشگاه استقلال بعد از انقلاب، آنجا بود و طراحی های خوبی برای استقلال در نظر گرفته شد. چیزی شبیه دانشگاه آزاد اسلامی که بر اساس آن قرار بود دولت یکسری زیرساخت هایی به باشگاه بدهد تا باشگاه با کمک آن، کسب درآمد کند.
آن زمان باشگاه ها، استانی و کشوری بودند و در استان بازی می کردند و قهرمان استان، به مسابقات کشوری فرستاده می شد. ما چند سال پیاپی قهرمان تهران و ایران شدیم. در آن زمان کلا از ایران، دو نماینده در آسیا حضور پیدا می کرد. یکی در لیگ قهرمانان و دیگری در جام در جام حضور پیدا می کرد که این تیم، قهرمان جام حذفی بود.
زمانی که استقلال در آن بازی ها حضور پیدا کرد، من مدیرعامل تیم بودم. همزمان با من، عباس انصاری فرد، مدیرعامل تیم پیروزی بود. ایشان، هم رییس دفتر غفوری فرد، هم رییس حراست سازمان تربیت بدنی و هم مدیرعامل سرخ پوشان بود. ما هم تیم را با همان سازمانی که داشت و بدون تفکر جدید، تقویت کردیم. با حضور منصور پورحیدری به عنوان سرمربی و ولی صالح نیا، به عنوان بدنساز و پرویز مظلومی، به عنوان کمک مربی، نیرویی به نام بن ژاک را نیز به تیم اضافه کردیم.
با کمک های پروین، مصطفوی رییس فدراسیون شد
حضور دژو بن ژاک مجارستانی داستان جالبی دارد و اینجا شروع می شود که داریوش مصطفوی با علی پروین، رفاقت خیلی خوبی داشت و با کمک های پروین، مصطفوی رییس فدراسیون شد اما در ادامه به دلایل مختلف با هم کنار نیامدند و همه چیز به هم ریخت؛ برای این که علی پروین از تیم ملی کنار برود، فدراسیون فوتبال با همکاری آقای افشارزاده به عنوان رییس کمیته ملی المپیک، دو مربی مجارستانی را به استخدام کمیته ملی المپیک درآورد که یکی برای هدایت تیم ملی المپیک و دیگری برای تیم ملی بود.
اینجا زور مصطفوی به علی پروین نرسید و این دو روی دسته کمیته ملی المپیک ماندند. من به آقای افشارزاده گفتم چرا دارید به این دو مربی حقوق مفت می دهید؟ ما نیاز به کمک داریم و اگر امکانش باشد، بن ژاک به تیم ما کمک کند و ما حقوق پنج هزار دلاریش را می دهیم.
بن ژاک، فرد خیلی مطلع و واردی بود و به فوتبال ما خیلی کمک کرد. حتی برای اولین بار، اصول بدنسازی فوتبال را او به ایران آورد و حمید بابازاده با و خیلی دوست بود و ارتباط داشت. برای مثال، ما قبل از رفتن به مسابقات که میزبانش بنگلادش بود، با نظر بن ژاک، اردوی تیم را در مکانی بین سمنان و مازندران که از لحاظ آب و هوایی به منطقه برگزاری مسابقات شباهت بسیاری داشت تعیین کردیم و به کمک آقای مصطفی نژاد، محل اردوی ما در یک هتل در مجموعه کارخانه نیمه ساخته کاغذ، که توسط هلندی ها بند شده بود، دایر شد و حتی چند بازی تدارکاتی هم در ساری و زیر باران برگزار کردیم تا شرایط شهر میزبان را کاملا درک کنیم.
شاید باورتان نشود وقتی در داکار مستقر شدیم، اعضای تیم هیچ واکنش منفی نسبت به آب و هوا نداشتند و خب در آن زمان فوتبال فقیر بود و توجه آنچنانی هم به فوتبال نمی شد چون مسائل جاری مملکت در اولویت بود. تیم های رقیب ما به شدت ثروتمند بودند و حتی یک طبقه از هتل را با تمام امکانات برای تیم پزشکی شان رزرو کرده بودند. این در حالی بود که ما حتی پزشک تیم را به سختی بردیم و مردد بودیم. با این تفاسیر، آن سال قهرمان آسیا شدیم و حتی سال 1991 هم در آن مسابقات شرکت کردیم.
به بازیکنان نفری پنجاه هزار تومان پاداش دادیم
باید قبول می کردیم که فوتبال در بین دولتی ها کمرنگ بود و ارزش چندانی نداشت و ما هم کج دار و مریز اداره اش می کردیم، خیلی هم زیر ذره بین نبودیم. شاید برای تان جالب باشد که بدانید پس از قهرمانی، به اعضای تیم نفری پنجاه هزار تومان پاداش دادیم. در آن سالی که در داکار قهرمان شدیم، کنفدراسیون فوتبال آسیا طی جلسه ای که قبل از مسابقات برای هماهنگی برگزار کرده بود، مقرر ساخت که اگر تیمی قهرمان شود، حق ندارد از عکس رهبران شان در جشن قهرمانی استفاده کند که این رار بیشتر متوجه ما بود چون وهابی ها حضور پررنگی در تصمیمات اتخاذ شده توسط کنفدراسیون فوتبال آسیا داشتند. ما که قهرمان شدیم، چند دانشجوی پزشکی حاضر در ورزشگاه مخفیانه عکس امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را بین بازیکنان پخش کردند که کنفدراسیون، همه را محروم و جریمه کرد که ظاهرا آقای غرضی، هزینه ده هزار دلاری جریمه ما را پرداخت کرد! به عنوان وزیر، برای برنامه ای در داکار حضور داشتند که با قهرمانی استقلال و آن حوادث، توأم شده بود. حتی یادم هست که به عنوان جایزه دولتی، به هر کدام از بازیکنان ما و اعضای تیم، یک خط تلفن ثابت و یک دست کت و شلوار البته به صورت دوخته نشده و به همان اندازه پارچه مانتویی برای همسرانشان نیز از طرف ایشان اهدا شد.
فنونی زاده از روی وزن پاکت فهمید پول کم است!
اما نکته جالب، پرداخت پاداش نقدی توسط کانون هواداران بود. به هر کدام از بازیکنان مبلغ پنجاه هزار تومان پرداخت شد که در این میان، مرتضی فنونی زاده وقتی بسته پاداشش را گرفت، کمی سبک و سنگین کرد و رو به من گفت: این کمه!
وقتی پول را شمردیم، دیدیم چهارتا اسکناس آن کم است. این جالب بود که بازیکن از روی وزن فهمیده بود پول کم است که آن هم برای کادو کردن و سایر اقدامات، از یک بسته این هزینه برداشت شده بود که از شانس فنونی زاده، همان بسته به او افتاده بود! شما ببینید سطح پاداش ها آن زمان برای اینچنین مقامی، همین قدر بود. مضاف بر این که ما حتی در مقطعی، نُه بازیکن ملی پوش داشتیم: عابدزاده، بیانی، رضا حسن زاده، رسول غفوری اصل، قلعه نویی، مختاری فر، رضا نعلچه گر، سرخاب، صمد مرفاوی، صادق ورمزیار و فنونی زاده که این اسامی یا ملی پوش بودند یا بازی ملی در کارنامه داشتند. ما خط هافبک تیم ملی را داشتیم. فنونی زاده در میانه میدان، دعواها را انجام می داد و امیر قلعه نویی با پاس های تودر و خاص، مهاجمان را تغذیه می کرد. اصلا قطری ها برای همین پاس های تودر، امیر قلعه نویی را جذب کردند. در سمت راست هم نامجومطلق و زرینچه از بهترین زوج های سمت راست ایران را تشکیل داده بودند که به کمک همین دو نفر، مرفاوی و سرخاب، بهترین گل ها را با ضربه سر و سانتر ارسالی این دو نفر زدند. آن سال سرخاب، بهترین بازیکن شد و نامجومطلق، تکنیکی ترین بازیکن جام لقب گرفت. ما دو عنوان بهترین داشتیم که الحق بهترین ها بودند اما سال بعدش در ضربات پنالتی به اتحاد عربستان باختیم و دوم شدیم.
این مقام ها این روزها بیشتر شبیه یک رویاست. ما آن سال ها با آن وضعیت اقتصادی کشور و در روزهایی که کمترین توجه به ورزش و فوتبال می شد، قله فوتبال آسیا را فتح کردیم اما حالا تیم های مان با این قراردادهای میلیاردی، از یک چهارم بالاتر نمی آیند. آن سال یادم است اوایل پول خرج کردن های اعراب بود و عین ریگ، در فوتبال پول می ریختند. درست بیست برابر استقلال خرج می کردند. ما قهرمان شده بودیم و ستاره های روی پیراهن تیم، دوتا شده بود. وقتی ما در حال بازگشت در فرودگاه داکار بودیم، خبر رسید بحث قهرمانی ما در هیات دولت مطرح شده و به عنوان اولین قهرمانی پس از انقلاب، از طرف دولت از ما استقبال رسمی می شود.
بازیکنان تیم قهرمان پول اضافه بار نداشتند
از طریق مرحوم ناصر حجازی، به من خبر این استقبال رسید و باید تیم را تر و تمیز در برابر اعضای دولت قرار می دادیم. به خاطر ارزانی بیش از حد بنگلادش، ما برای هر کدام از بازیکنان یک لباس یک دست خریدیم و هر چه پول داشتیم، خرج این تشریفات کردیم و پیش بینی اضافه بار بازیکنان را نمی کردیم. بازیکنان تیم که بارشان از 25 کیلو بیشتر بود، می بایست خودشان هزینه مازاد را به دولت بنگلادش پرداخت می کردند. یک عده گفتند ما نداریم و از این جور داستان ها ولی در آخر با هر زحمتی که بود و با قرض از این و آن و سه ساعت معطلی، سوار شدیم و به دبی رسیدیم اما آنجا همان بازیکنانی که از بی پولی می نالیدند، شروع کردند به خرید ادکلن های گرانقیمت و لباس های مد روز. یقه هر کسی که به من دروغ گفته بود را گرفتم. البته در فری شاپ دبی هم اتفاقاتی افتاد که نمی توانم بگویم؛ باشد برای بعدها. زمان قهرمانی استقلال، نوآموز رییس فدراسیون فوتبال بود و مصطفوی هم دبیر فدراسیون بود که برای آنها هم این قهرمانی سبب خیر شد.
بعد از آن رفتیم خدمت رییس مجلس آن زمان که امیدوارم ایشان نیز مشکل شان حل شود. آقای کروبی، خاطره جالبی برای مان تعریف کرد. ایشان گفتند ما که قبل از انقلاب منبر می رفتیم، پاکت می گرفتیم اما حالا که مسئول شدیم، پاکت که نمی دهند هیچ، پاکت هم می خواهند. ایشان به هر کدام از بچه ها، سکه ای دادند که آن زمان قیمتش 42 هزار تومان بود ولی برای فوتبالیست ها با ارزش بود. وقتی ما دو دوره پشت سر هم قهرمان شدیم و آن کارنامه درخشان را در مسابقات آسیایی به جای گذاشتیم، زمان دبیر مصطفوی، ساختار فوتبال کشور تغییر داده شد و قرار شد لیگ به وجود بیاید؛ در نتیجه آمدند برای استان ها سهمیه گذاشتند و از تهران تیم اول تا چهارم، برای لیگ انتخاب می شد و از سوی دیگر تیم استقلال با بحران بازیکنان پا به سن گذاشته روبرو شده بود. مثل عبدالعلی چنگیز، نعلچه گر، مختاری فر و شاهین بیانی و از سمت دیگر باشگاه کشاورز با یک پشتوانه قوی، در فصل نقل و انتقالات حاضر شد و سودای این را داشت تا قطب سومی در فوتبال ایجاد کند. کشاورز، آن سال به بازیکنانی مثل زرینچه، صمد مرفاوی، رضا حسن زاده و حمید بابازاده، نفری صد هزار تومان پیشنهاد داد و هدایایی مثل موتورسیکلت و فرش ماشینی هم به بازیکنانی که می خریدند، واگذار کرد.
چرا استقلال به دسته سه سقوط کرد؟
ما هم از این فضا استفاده کردیم و تیمی که پیر شده بود را با تصمیم قبلی در هیات مدیره، جوان کردیم. میرشاد ماجدی، ثاقبی فر، کوروش نشست زر، یعقوبی، مسعود غفوری اصل و ترکاشوند را آوردیم. همزمان با دگرگونی تیم ما، تشکیلات فوتبال کشور نیز دگرگون شد. آن سال ما در مسابقات شرکت کردیم و از بخت بد پنجم شدیم؛ در نتیجه نتوانستیم به لیگ کشوری وارد شویم. دو راه بیشتر نداشتیم یا اینکه یک سال صبر کنیم و در لیگ تهران مقام بیاوریم یا اینکه تیم را ببریم دسته سوم و با قهرمانی، یکراست صعود کنیم به جمع تیم های لیگ کشوری اما این مسابقات دسته سوم که می گویم، در یک محدوده زمانی سه ماهه تا شروع لیگ اصلی بود و ما می توانستیم با شرکت در این مسابقات، بدون اتلاف وقت و صبر کردن در لیگ اصلی، به کارمان ادامه دهیم. آن سال به تصمیم ناگهانی فدراسیون اعتراض کردیم ولی خود آقای نوآموز به ما دلگرمی دادند و گفتند شما به لیگ دسته سوم شخصیت می دهید و این حرکت ما باعث شد تلویزیون مسابقات دسته سوم را نیز پوشش دهد و از سمت دیگ رمی دانستیم هواداران با این اتفاق به راحتی کنار نمی آیند و این حرکت، باعث ایجاد تنش اجتماعی خواهد شد اما وقتی به هواداران توضیح می دادیم که انتخاب بین چنین مواردی بوده، حق را به ما می دادند. ما با برگزاری چهارده بازی، در عرضه سه ماه به لیگ جدید پا گذاشتیم.
عابدزاده سختکوش بود، علی حاج اکبری نازک نارنجی!
یادم می آید آن سال ها، دو بازیکن متضاد در ترکیب استقلال داشتیم؛ اولی احمدرضا عابدزاده که اگر به هر مشکلی می خورد، طلب تمرین بیشتر می کرد و به طور مثال اگر با پورحیدری حرفش می شد، یک ساعت بیشتر در زمین نظام آباد باقی می ماند و تمرین می کرد اما از آن طرف بازیکنی داشتیم به نام علی حاج اکبری که مرحوم حجازی از کرمان به ما معرفی کرد که خیلی نازک نارنجی بود و با کمترین حرفی قهر می کرد و یکراست می رفت کرمان!
با قاطعیت می توانم بگویم حاج اکبری عین قلیچ خانی قبل از انقلاب بود و شوت های وحشتناکی با هر دو پا روانه دروازه حریف می کرد. آقای لارودی یک لقب به این بازیکن دادند و تیتر یک ابرار ورزشی، از حاج اکبری تحت عنوان «مته الماسه» نام بردند ولی الان تنها خبری که از او دارم این است که یک مدرسه فوتبال را اداره می کند.
آن سال ها یک مصوبه در شورای عالی امنیت ملی رأی آورد، پیرامون این مسئله بود که باید بازی دو تیم یعنی استقلال و پرسپولیس، به صورت مستقیم پخش شود. شاید باورش سخت باشد ولی آنچنان استقبال از استقلال گسترده بود که صدا و سیما را متقاعدت کرده بود برای دیده شدن استقلال هم که شده، خبرها و فیلم های بازی را در بخش های خبری نشان دهد.
در آن سال ها ما یک مسابقه حذفی در شهر زابل داشتیم که از لحاظ امنیتی هم چندان جو مناسبی نداشت؛ به شکلی که وقتی ما برای بازی رفتیم، پنج تا اتوبوس تیم را محافظت می کرد و ده تا خودروی صدا و سیما تا بتواند بازی زابل را پخش مستقیم کند.
در زمان مدیریتم در استقلال یک تصمیم خیلی خوب گرفتم و یک تصمیم بد!
هر زمانی فدراسیون برای حق پخش ایراد می گیرد، آخرین دلیلی که صدا و سیما به آن استناد می کند، همین مصوبه شورای عالی امنیت ملی است که به نوعی فصل الخطاب است. ما هر شهری می رفتیم و با هر تیمی بازی داشتیم، به شدت استقبال می شد و استادیوم جای سوزن انداختن نداشت. هر کدام از این شهرها یک خاطره برای ما داشت. رهاورد سفر به ساری برای ما، آقای نظری جویباری بود. در آن زمان ما با کانون هواداران در ارتباط بودیم و وقتی مهمان ایشان بودیم، محمود فکری را پسندیدیم. در زمان مدیریتم در استقلال، یک تصمیم خیلی خوب گرفتم و یک تصمیم بد و هیچ گاه این دو اتفاق را فراموش نخواهم کرد.
در هر دو اتفاق هم، استقلال در خطر مرگ بود. آقای رشیدی، در جزیره خارک مسئول ورزشی ما بود. از ما دعوت کرد قبل از فصل، یک بازی با تیم شان انجام دهیم. با هواپیمایی نفت رفتیم آنجا. بچه های برازجان که استقلالی بودند از ما درخواست کردند بعد از بازی دوستانه، به برازجان برویم و فاصله برازجان و خارک، از دریا نزدیک به هم است و فاصله چندانی ندارند.
ما جمعه بازی را انجام دادیم و زمان برگشت مان یکشنبه بود که گفتیم شنبه به برازجان برویم. میزبان ما، بسیج و سپاه بود و برای رفتن به برازجان یک قایق مینی بوس در اختیار ما قرار داد. با وجود توصیه دوستان مبنی بر تلاطم دریا، من گفتم و پافشاری کردم که بازی باید انجام شود. رسیدیم و بازی را برگزار کردیم و بچه های تیم بعد از بازی سراغ خرید از بازار رفتند که قیمت های مناسبی داشت. تا بچه ها تکان بخورند هوا تاریک شد و ما درگیر توفان دریا شدیم. آنقدر عجله کردیم که یادمان رفت دریچه جلویی قایق را ببندیم. تا به خودمان آمدیم دیدیم آب قایق را گرفته و کم کم موتور قایق از کار افتاد. شب شده بود و قایق ما اسیر موج شده بود؛ درست عین فیلم ها نبود. باورکردنی نبود. تیم ممکن بود به خاطر یکدندگی و اصرار من از بین برود. سریع به پزشک تیم اطلاع دادم تا مراقب باشد اعضای تیم دریازده نشوند اما خود دکتر تیم از همه زودتر حالش خراب شد!
پورحیدری و یکه و دوستان دیگر کمی کمک کردند و آب را تخلیه کردیم. ناگهان متوجه بیسیم شدم که هنوز کار می کرد و به باتری وصل بود و ناخدا هم می ترسید اطلاع دهد چون در را چک نکرده بود و مقاومت می کرد. من هلش دادم و بیسیم را دستم گرفتم و تقاضای کمک کردم. یک یدک کش فیلیپینی ما را پیدا کرد و چون خطر نزدیک شدن وجود داشت، به ما گفتند داخل آب بیایید تا ما شما را نجات دهیم. در این گیرودار ناگهان مردم محلی با قایق های کوچک و لنج، پیدای شان شد و کمک کردند تا به ساحل- رسیدیم.
پرواز با خلبان مست!
اما تصمیم خوبم، مربوط به سفر نفباخور می شود که یکی از شهرهای ازبکستان است. ما با چارتر آسمان رفتیم و قرار بود در تاشکند فرود بیاییم و با اتوبوس تا شهر مقصد برویم اما وقتی سفیر را در آنجا ملاقات کردیم، به ما گفت یک مسیر خطرناک پر پیچ و خم ده ساعته پیش رو داریم. در این صورت و با توجه به زمان بندی که کنفدراسیون فوتبال آسیا انجام داده بود، ما صبح روز بازی می رسیدیم و این برای بازیکنان ما اصلا مناسب نبود و سفر به این سختی، باعث تحلیل رفتن بدن بازیکنان می شد. من گفتم با همان پروازی که آمدیم، با همان برویم. طی هماهنگی که با آقای عابدزاده رییس وقت هواپیمایی آسمان صورت گرفت، قرار شد خلبانی که از سفر امتناع می کرد را با پرداخت صد دلار همراه کنیم. البته خلبان ابتدا دویست دلار می خواست و من نباید قبول می کردم ولی انگار قسمت این بود که گره مشکل ما به دست همین پول باز شود.
بعد از یک ساعت و نیم رسیدیم اما خلبان مرا صدا کرد و گفت دو مشکل داریم، یک بنزین نداریم و دوم این که کسی در فرودگاه های محلی، انگلیسی بلد نیست و روسی صحبت می کنند و نمی توانند به مختصات و آدرس دقیق دهند تا با هماهنگی فرود بیاییم. باید در آن مرحله باشید تا بدانید وضعیت چقدر بغرنج می شود. وقتی ارتباط شما در حساس ترین لحظه با مشکل مواجه شود. قبل از این که هواپیما پرواز کند، من یکی از اعضای سفارت ایران را نیز با اصرار، همراه خودمان آوردم اما در همان اوضاع فهمیدیم که خلبان به شدت مست است. ناچار بودیم، باید به سرعت فرود می آمدیم. از یک طرف آنها از برج مراقبت، روسی پیام می دادند و خلبان ما انگلیسی بلد بود و مست بود و از سمت دیگر بنزین کافی نداشتیم! با هزار زحمت و با کمک دوستی که از سمت سفارت و با اصرار من همراه مان شده بود توانستیم حرف های برج مراقبت را به فارسی و سپس از فارسی به انگلیسی ترجمه کنیم تا بتوانیم فرود بیاییم.
شانس آوردیم نامجو دستگیر نشد
تمام این اتفاق ها تا زمانی قابل مدیریت است که دیگران از آن مطلع نباشند و تا این موضوع بین بازیکنان درز کرد، هر کدام یک جور نسبت به آن شرایط، واکنش نشان دادند. در آن وضعیت، روحیه و شجاعت شاهرخ بیانی قابل ستایش بود ولی افرادی مثل امیر قلعه نویی کمی ترسیده بودند که یک واکنش عادی محسوب می شود. عابدزاده هم نترس بود ولی آزارش زیاد بود.
ما برای یک بازی عازم یمن بودیم، برای سوخت گیری در عربستان نشستیم. من برای احوالپرسی با سفیر ایران از هواپیما پیاده شدم و خواستم به سفیر بگویم که نوآموز و آقا محمدی به دلیل مرتبه سیاسی که داشتند، نمی توانند پیاده شوند و در همین گیرودار بودیم که ناگهان در مانیتورهای امنیتی دیدم که مجید نامجومطلق، شعار می دهد و از قضا شعاری می دهد که سعودی ها را خشمگین کرده است. صحبتم با سفیر را نیمه کاره گذاشتم و به سرعت خودم را به مجید رساندم و مانع کارش شدم تا دستگیر نشود. نامجومطلق این کاره نبود و فکر کنم از طرف کسی شیر شده بود تا آن کار را انجام دهد. به هر حال شانس آوردیم دستگیر نشدیم.
نتایج استقلال در لیگ دسته سوم چگونه بود
مسابقات فوتبال سوپرجام باشگاه های تهران در سال 72، برای تعیین تیم های تهرانی برای لیگ قهرمانی باشگاه های کشور، با شرکت هفت تیم برگزار شد. در پایان تیم های پرسپولیس، پاس، سایپا و کشاورز به عنوان نمایندگان فوتبال تهران در لیگ 72 شناخته شدند. استقلال، تیم قدیمی و یکی از افتخارآفرینان فوتبال کشور، در این رقابت ها از گردونه مسابقات خارج شد و از لیگ فوتبال 72 کنار رفت. این جام برای اولین بار در تهران برگزار می شد و در تاریخ فوتبال جهان بی سابقه بود که تیمی مستقیما از دسته اول به دسته سوم روانه شود؛ در صورتی که تیم استقلال در سال 1371 به مقام پنجم رسیده بود اما این قضیه حداقل این حُسن را برای فدراسیون وقت فوتبال داشت که بتواند در کتاب حوادث تاریخی فوتبال، نام خود را برای همیشه به ثبت برساند.
استقلال در دسته سوم با هدایت سوکوموروخوف، فدرتمندانه ظاهر شد و با غلبه بر کلیه رقبای خود قهرمان دسته سوم شد و با تکیه بر قانونی جدید (!) مستقیما از لیگ دسته سوم به دسته اول صعود کرد.
مسابقات لیگ فوتبال دسته سوم ایران با حضور 32 تیم و در چهار گروه به شکل رفت و برگشت برگزار شد. تیم فوتبال استقلال تهران در گروه دوم با تیم های ابومسلم مشهد، شموشک نوشهر، آلومینیوم سازی اراک، راه آهن شاهرود، جاوید کرج، استانداری ارومیه و بسیج زنجان به رقابت پرداخت که در پایان با به دست آوردن بیشترین امتیاز به مرحله دوم صعود کرد که در مرحله دوم با تیم های تولی پرس قزوین، پورا تهران و ایرانجوان بوشهر همگروه بود که در این مرحله نیز توانست به مقام اول این گروه برسد و در نیمه نهایی، تیم فوتبال پارس خودرو و در فینال نیز تیم پلی اکریل را شکست داد و به مقام قهرمانی این دوره از مسابقات رسید. استقلالی ها در لیگ سه، در مجموع 22 بار به میدان رفتند. در این دیدارها چهارده پیروزی، شش تساوی و دو شکست در کارنامه شان به ثبت رسید. وحدت ارومیه در دیدار با استقلال، به تساوی رسید و شموشک نوشهر در مقابل استقلال به یک برد و یک باخت دست یافت.
تیم های پورا و ایرانجوان بوشهر و پلی اکریل اصفهان با یک تساوی و یک باخت به کار خود مقابل استقلال خاتمه دادند. موفق ترین تیم مقابل استقلال، تولی پرس قزوین بود که موفق شد با یک پیروزی و یک تساوی و جمعا چهار امتیاز از شش امتیاز دیدار رفت و برگشت را نصیب خود سازد. استقلال با 43 گل زده و پانزده گل خورده به کار خود پایان داد. عباس سرخاب با ده گل زده، بهترین گلزن استقلال بود. استقلال با مربیگری یوگنی سوکوموروخوف روسی و با این نفرات در رقابت های دسته سوم به میدان رفت:
حمید بابازاده، پیروز جغتاپور، عباس سرخاب، شاهین بیانی، ایمان عالمی، حسین تراب پور، قاسم سیانکی، جواد زرینچه، محمود فکری، محمدرضا مهرانپور، محمد نوری، علی حاج اکبری، قاسم کشاورز، کوروش تشت زر، جمشید امیرخانلو، ژورس غازاریان، امیر قلعه نویی، غفوری های اصل و محمدرضا حدادی.