هفدهم ربیع الاول از بزرگترین روزها و اعیاد برای مسلمانان است. همواره شاعران مسلمان برای مناسبتهای مختلف شعرها سروده و تقدیم معصومین (ع) کرده اند.
اخبار مذهبی- هفدهم ربیع الاول روز ولادت پیامبر گرامی اسلام نیز در مرکز توجه شاعران آیینی بوده و اشعاری را تقدیم پیامبر اکرم(ص) کرده اند که در زیر گزیدهای از آن را میخوانید:
هادی ملک پور
ای صدای تو آشنای همه
ای نگاهت گره گشای همه
مهر تابنده، رهنمای همه
خیر بی انتها برای همه
تا نبودی بشر ثبات نداشت
به حیات خود التفات نداشت
آمدی نور شب شکن باشی
علت روح در بدن باشی
مرهم زخم مرد و زن باشی
آمدی پیشوای من باشی
که به دلهای مرده جان بدهی
سرّ لولاک را نشان بدهی
جلوهی تو دلیل دیدنها
رفتن و دیدن و رسیدنها
منم و شوق دل بریدنها
شوق از تو سخن شنیدنها
جان من از تو خواهشی دارد
با صدایت نوازشی دارد
آمدی با نوید اسلامت
وعدهی بهترین سرانجامت
تو بخوان باصدای آرامت
آیه آیه بنوشم از جامت
تو بخوان تا که کفر خسته شود
لات، عزا، هبل شکسته شود
به زمین رنگ آسمان دادی
تا خدا راه را نشان دادی
تن بی روح را تکان دادی
و خودت سخت امتحان دادی
گفتی انسان بیا به آسانی
اشهدت را بگو مسلمانی
خشکسالی گذشت و … باران شد
روزی بندهها فراوان شد
عاشقی سخت بود و آسان شد
آنکه آسان گرفت سلمان شد
به علی کاش امت ایمان داشت
کمی از رنگ و بوی سلمان داشت
علی آن ره شناس و راهنماست
سرشناسی در عالم بالاست
آینه آینه صفات خداست
خوب بنگر خدا در او پیداست
کیست حیدر حقیقت ازلی
چیست قرآن به غیر وصف علی
رضا قاسمی
دلبری تکسوار میبینم
در زمستان؛ بهار میبینم
زلف یار است؛ این که رویا نیست؟!
یا که نه؛ باز، تار میبینم!
در کویری که خار میروید
همه جا لالهزار میبینم
دعویِ شاعری ندارم؛ چون
شعر، را در شعار میبینم
گفتم از حق؛ شبیه منصورم
سرِ خود را به دار میبینم
طبع شعرم؛ همیشه میجوشم
مستم و باز، باده مینوشم
امشب از بوی بادهها مستم
پس نپرسید، که چرا مستم
تا همه بشنوند، حال مرا
باده در دست، بیصدا مستم
روی سجاده نیز، انگور است
امشب از خوشهی دعا مستم
ریختم مِی میان ظرفِ قنوت
ذکرم این است, «رَبًّنا مستم»
مستی و راستیست، حالت من
حرفِ حق را بپرس، تا مستم
وَحْدَهُ لا الٰهَ الّا حق
حق علی هست و مابقی ناحق
از علی گفتم و لبمتر شد
ساقی آمد شراب، کوثر شد
خواستم مختصر شود مدحش
مختصر هم سه جلد، دفتر شد
آنقدر از علی زدم فریاد
با دمم گوش دشمنش کر شد
اولالامر از علی گفتهست
از ازل هر کسی پیمبر شد
پس محمد هم از دَم بعثت
هر چه میگفت، مدحِ حیدر شد
گفته احمد علیست، راه نجات
بر رسول و وصیّ او صلوات
پس اگر خوب اگر بدیم، همه
پیرو راه احمدیم همه
تشنهی دیدن علی هستیم
اگر از شوق، در زدیم، همه
ما رسولان مرتضی هستیم
وقت مدحش، محمّدیم، همه
فارسهای قبیلهی سلمان
اهل ایرانِ مشهدیم، همه
شیعیان پیمبریم، اما
امتش را سرآمدیم، همه
چونکه عشاق مرتضی هستیم
حاصل رنج مصطفی هستیم
پاسداریم، عشق و وحدت را
اینچنین میخریم، عزت را
زیر انوارِ تابش قرآن
همه جا دیدهایم، عترت را
شیعهایم و نفاق، را دشمن
یار هستیم، اهل سنّت را
اهلِ لعنیم، لعن هر کس که
علنی میکند «خیانت» را
بین خود نیز، دشمنیم همه
هر کسی که شکسته بیعت را
کوریِ چشمهای نادانها
مرگ، بر دشمن مسلمانها
سید علی احمدی
آنگونه که به یُمن قدومت در این سرا
ساوه بدون آب و سماوه پرآب شد
این ساوههای چشم مرا هم سماوه کن
ناگفته این دعای دلم مستجاب شد
آن کس که هفت درب سما بسته شد بر او
ابلیس بود تا نشود محرم رموز
من را که آشنای شمایم، به دست خود
بالا ببر که تا بشوم همدم رموز
با مقدم تو بتکدهها زیر و رو شدند
یعنی که بت به پای شما سجده میکند
بی اختیار، پای قَدَر سست میشود
حتی به جبر، بر تو قضا سجده میکند
وقتی به پای تو سرِ کسریٰ شکسته شد
وقتی به دست تو دلِ ماهی دو نیم شد
دیگر حساب زخم زبانها مشخص است
دیدند آیه آمد و شخصی عقیم شد
آن، تخت پادشاه که وارونه شد نبود
بخت خیال بود، مراد محال بود
ساده نبود این که زبانها گرفته شد
نطق جهان به منطق علم تو لال بود
بعد از هزار سال غضب در بلاد فارس
با رحمت تو هیبت آتشکده شکست
شاید هم از فراق تو آنگونه میتپید
بعد از وصال تو تب هجران او نشست
هر چه که بود آتش ما چیز دیگری است
ما را برای سوختنت آفریدهای
این اشک را که بر رخ ما غلت میخورد
بهر حسین بی کفنت آفریدهای
امیر عظیمی
میبنوش از پیالهی توحید
سجدهای کن حوالهی توحید
میرسد از سلالهی توحید
آنکه در عرش احمدش خوانند
در زمین هم محمدش خوانند
آمنه ماهتاب آورده
گوهری نابِناب آورده
طفل نه، آفتاب آورده
هدیهای از خداست این کودک
خاتمالانبیاست این کودک
معنی لفظ آبرو آمد
صاحب تاج تُنفِقوا آمد
طاق کسری بلرز او آمد
تیری از او به چشم شیطان رفت
ابرهه زیر سنگ باران رفت
او امین خدا و مخلوق است
از وجودش وجود مرزوق است
تشنه کام زلالش عیّوق است
غضب او حمیم میسازد
یکنگاهش کلیم میسازد
کعبه حرمت گرفت با احمد
دین اصالت گرفت با احمد
وحی قوت گرفت با احمد
پیکر شرع را نبی جان است
کلماتش تمام قرآن است
مجلسآراست همچو گل اخلاق
بین خلق و خداست پل اخلاق
مصطفای مکارمالاخلاق
علّت بعثتش همین بودهاست
صادقالوعده و امین بودهاست
مکتب مصطفی، ابوذرساز
حُبّ زهراش، حوضکوثرساز
بیتعارف، نبیست حیدرساز
بی محمد اگر وجود نبود
بی علی هم نبی نبود نبود
احمد و حیدرند یک ریشه
ذوب وحدانیت خداپیشه
جرعه نوشاند از یک اندیشه
عبد حقّند و مست فاطمهاند
هردو ممنون دست فاطمهاند
دست زهرا کمال پروده
چشمهساری زلال پرورده
یازده بیمثال پرورده
کار زهراست عزتی گر هست
دین و قرآن و عترتی گر هست
اسماعیل شبرنگ
میوزد در سینهها عطر گلستان شما
میدمد نور خدا از عمق چشمان شما
نوبهاری در دل ماه ربیع الاوّل است
خنده زد گل در حضور روی خندان شما
یا رسول الله ص گفتم پر گرفتم تا خدا
شد مدینه مقصد این عبد حیران شما
اوج معراج دل ما گنبد خضرای توست
میدرخشد آفتاب از صبح تابان شما
هر دلی که دور شد از تو کویری میشود
تشنه ام تا که ببارد باز باران شما
هر کسی مهجور ماند از آیههای بندگی
زود آدم میشود با صوت قرآن شما
حلم و تقوا و جهاد نفس و ایمان با عمل
قطرهای از شرح اقیانوس برهان شما
بارها گفتی که جان من فدای فاطمه س
جان عالم گردد آقاجان به قربان شما
عاشقی ایرانی ام از شیعیان حیدرم
پیرو سلمانم و عمری مسلمان شما
امتداد نور تو در صادق آل عباست
در مسیر جعفریم از لطف و احسان شما
حاجت ما را به دست شاه مشهد دادهای
خاکبوس بچههای توست ایران شما
حال و روزم نیست خوب، اما مداوا میشوم
تا که زانو میزنم در نزد خوبان شما
این شب عیدی تفضّل کن برات کربلا
کاش میشد در حرم باشم به فرمان شما
منتظر هستیم تا مهدی عج بیاید از حجاز
غرق آرامش شود قلب پریشان شما
یاابالقاسم ص ضیاء هر دوعینی خوب من
مُنتهای حُسنی و جدّ حسینی خوب من
حمید رمی
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفتهام از یک عصاره بنویسم
عصارهای که رسید و زمین به آب رسید
عصارهای که چکید و شراب ناب رسید
در آن زمان که بشر محو بتپرستی بود
تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود
بقای نسل بهتدریج رو به پستی بود
بنای بتکدهها حُکم چیرهدستی بود
تمام نور رسید و جهان چراغان شد
رسید و یکشبه یک طایفه مسلمان شد
بهگوش باش خداوندگار گمراهی
رسیدهاست سحر در پسِ شبِ واهی
وزیده است نسیم خوش سحرگاهی
به سوی چاهِ عدم تا ابد بشو راهی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
خبر رسیده دوباره خلیل آمده است
خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید
به خلق جاذبۀ روی عشق مینازید
خجالت از نَفَس سرد ماه میبارید
به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید
خدا به چهرۀ او دین راستین میگفت
به آفرینش خود، باز آفرین میگفت
به سردی نَفَس آدمی حرارت داد
زمین خشکِ هوسباز را طراوت داد
به ذات گمشدۀ عاشقی کرامت داد
به مادّیّت این خاک، معنویّت داد
برای کسب شرابش زمین سبو میشد
جهان به یُمن قدمهاش، زیر و رو میشد
دو قطره اشک محمد، دوسال باران بود
رسول میشود از بس به فکر انسان بود
شکست خوردۀ این روزگار، شیطان بود
و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان بود:
دوباره بر همه حجت، تمام خواهد شد
چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد
رضا رسول زاده
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را
شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را
به بوی عطرِ تنت، یاس گیج شد، اُفتاد
خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را
تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت
عُروج میدهی هردَم نمازخوانها را
تو خواستی که توجُّه به قامتت نشود
کنارِ خویش نشاندی اگر جوانها را
به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند
کشیدهای پیِ خود خِیلِ کاروانها را
میانِ مُشتِ تو سنگی خُداخُدا میگفت
نخوانده درس، تو از بَر شدی زبانها را
مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت
که گفته حق به کتابش یکایک آنها را
علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی
به این صفات گرفتید، روح و جانها را
چه ارتباطِ عجیبی ست در میانِ شما
که مات کرده تمامیِ نکته دانها را
علی کنارِ تو، یعنی: تو در کنار خدا
کشانده اید به دیوانگی روانها را
قیامت است به دستانِ دخترت زهرا
شفیعهای که پناه است بی اَمانها را
همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم
همان که داده خُدا دستِ او کرانها را
همان که بر حَسَنش سَجده میکند یوسف
که وا گذاشته حُسنَش همه دهانها را
همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد
که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را
همان که زینبِ او داده با عَمَل تعلیم
شجاعتی که خودش داشت، خطبه خوانها را
مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن
بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را
نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر
نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را
حسن کردی
آمد و با نسیم امدنش
خاک تیره ستاره کاری شد
و هوای گرفتهی مکه
از نفسهای او بهاری شد
نوری از سمت آسمان حجاز
تا فراسوی خاک میبارید
هرگز از یادها نخواهد رفت
آن شبی را که سنگ هم خندید
از حضورش جهان به خود امد
دل دریای ساوه خالی شد
پشت ایوان محکم کسری
پی تعظیم او هلالی شد
روشن از چشمهای او خورشید
بندهی پاک بی بدل امد
کعبه حس کرد روز میلادش
لرزه بر پیکر هبل امد
افتخار قریش قبل از او
به بلندای قامت بت بود
داخل کعبه هم به جای خدا
صحبت از قدر و قیمت بت بود
جهل، نان شب خلایق بود
از زمین شرک کهنه میجوشید
آفتاب حیات تنها بر
پسران قبیله میتابید
تا چهل سال بعد باید که
چشم بر راه یک سحر باشد
آخرین انتخاب معلوم است
وحی امد پیامبر باشد
عشق ناگاه جان تازه گرفت
تا محمد رسول دنیا شد
دین به دنیای ادمی برگشت
شأن انسان دوباره احیا شد
محسن راحت حق
آغاز کردم عشق را با «یامحمد»
زیباترین ذکر است برلبها محمد
خاتم شدن بر انبیا.. ثابت نموده
دردانهی هستی بود تنها محمد
اوصاف او حتی قلم بیچاره کرده
پست اند مخلوقات وشد بالا محمد
قلبش پر از مهر و عطوفت.. مهربانی
دارد دلی واسعتر از دریا محمد
گویای این مطلب شده رفتار احمد
بر کل ابنا بشر «بابا» محمد
مجنون شده صدیوسف مصری به خالش
سازد ز هر کس، عاشق شیدا محمد
زیباترین وصفی که او را شادکرده
این جمله باشد «یا اباالزهرا محمد»
ما شیعیان حیدر وصدیقه هستیم
ما را بخر سوگند بر مولا محمد
خیلی دلم تنگ استای آیینه مهر
با یک نگاهی کن مداوا یا محمد
کرببلا رویای هر قلب حسینی است
ما را رسان تا تربت اعلا محمد
مهدی رحیمی
ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش میگردد و بسیار خوشحال است
فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است
زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است
پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال، اقبال است
محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است
به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز مثقال است
نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است
جهان را میزند برهم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر، دست میم روی شانهی دال است
به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است
اگرچه نیستم مثل قَرَن گرم اویس، اما
دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است
اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است
تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است
هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حال است
به پایان آمد این ابیات، اما خوب میدانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوهی کال است