شب سوم شعبان سال چهارم هجری فرا رسیده و خانه کوچک، اما سرشار از مهر و معنویت امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س)، در انتظار مهمانی است که با قدومش، شور و شادی را برای دومین بار، به خانه علی بن ابیطالب (ع) میآورد.
رسول خدا (ص) نیز، در انتظار است؛ انتظار شیرینی که زیاد طول نمیکشد و حسین (ع) با قدوم مبارکش، زمین را سرافراز میکند. برخی از مورخان و محدثان مسلمان، چنین روایت کردهاند که اسماء بنت عمیس، نوزاد را نزد رسولخدا (ص) آورد. پیامبر اسلام (ص) که شادی در چهره نورانی و ملکوتیاش موج میزد، نوزاد را در آغوش گرفت و بوسید. فرشتگان از عرش به زیر آمدند تا برترین خلق را به واسطه تولد حسین (ع) تهنیت گویند. امین وحی بر رسولخدا (ص) نازل شد و پیام پروردگار جهانیان را به پیامبرش رساند: «نام او را حسین بگذار.»
«حسین از من است»
امام حسین (ع) در خانهای پرورش یافت که ساکنانش، به عالیترین صفات انسانی مزیّن بودند؛ مادر بزرگوارش، صدیقه کبری (س) و پدر گرامیاش، امیرمؤمنان، علی بن ابیطالب (ع)، برترین مؤمنان پس از رسولخدا (ص) و بهترینِ آفریدگان پروردگار، بعد از محمد مصطفی (ص) بودند.
بیتردید پرورش یافتن در چنین خانهای، افزون بر موهبتهای ممتاز الهی که به سرور آزادگان جهان اعطا شده بود، نقشی مهم در پرورش سجایای عالی شخصیت او داشت. امام حسین (ع) تمام دوران کودکی را در یثرب گذراند؛ شهری که پس از هجرت رسولخدا (ص) مفتخر به میزبانی از آن حضرت شد و مدینهالنبی نام گرفت.
در کوچههای همین شهر بود که رسولخدا (ص)، در مقابل چشمان حیرتزده مردم، با نوادگان خود بازی میکرد، آنها را بر دوش خود مینشاند و با عشق و علاقه در آغوش میکشید. مهاجر و انصار بارها از رحمت للعالمین شنیده بودند که «حسینُ مِنّی و أنا مِن حُسین؛ حسین از من است و من از اویم.»
درک این محبت وصفناپذیر، برای اعرابی که در دوران حیاتشان، جز با تشر و کجخلقی، کودکان را مخاطب قرار نمیدادند، ممکن نبود؛ علت اینکه رسولخدا (ص)، گاه بر خلاف روش همیشگی خود، سجده را طولانی میکرد تا نوادهاش، حسین (ع)، از شانههای مبارک او پایین بیاید و از شدت علاقه به نوادگانش، گاه خطبه را رها میکرد و با عجله از منبر فرود میآمد و در پی آنها میدوید تا در آغوششان بگیرد، برای جامعهای که تا چندی قبل، دختران خود را زنده به گور میکرد، قابل هضم نبود. انعکاس این حیرت را میتوان در روایات متعددی دید که از سوی مهاجر و انصار نقل شده است؛ روایاتی که گاه به حد تواتر میرسد و در اصالت آن، نمیتوان تردیدی وارد کرد.
در سایه مهر خیرالمرسلین (ص)
«محبالدین طبری» عالم شافعی مذهب، در کتاب «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» حکایتی شیرین و جذاب از علاقه پیامبرخدا (ص) به امام حسین (ع) آورده است.
وی مینویسد: «روزی رسول خدا (ص) به مهمانی میرفت. در کوچه، امام حسین (ع) را دید که با بچهها مشغول بازی است. [پیامبر (ص)]جلو رفت و میخواست او را بگیرد. امام حسین (ع) به این طرف و آن طرف میدوید.
رسول خدا (ص) هم میخندید [و در پی امام حسین (ع) میدوید]تا این که او را گرفت. یک دست را زیر چانه و دست دیگر خود را پشت سر نوهاش گذاشت؛ آنگاه سر او را بلند کرد و بوسید؛ سپس فرمود:: حسین از من است و من از حسینم، کسی که او را دوست میدارد، خداوند دوستدار اوست.»
امام حسین (ع) و برادر بزرگوارش، غالباً همراه پیامبرخدا (ص) بودند؛ حتی هنگامی که آنحضرت به خانه اصحاب میرفت یا در مسجد با یارانش به گفتگو مینشست، حسنین (ع) بر گرد او میچرخیدند و گاه پای سخنان جد بزرگوارشان مینشستند و به کلام گهربار وی، گوش فرا میدادند.
دکتر عایشه بنتالشاطی، بانوی مسلمان و اندیشمند معاصر، در کتاب خود با عنوان «تراجم سیّدات بیت النّبوّة»، روایتی را در این باره، به نقل از منابع معتبر حدیثی، بازگو کرده که شنیدنی است. وی مینویسد: «اسامه بن زید میگوید: شبی رسولخدا (ص) برای کاری به خانه ما آمد. در را باز کردم و دیدم حضرت چیزی زیر عبا دارد.
وقتی گفتوگوی ما به پایان رسید، عرض کردم:ای رسول خدا! آن چیست [که زیر عبا پنهان کردهاید]؟ حضرت عبایش را کنار زد و دیدم که حسنین (ع) هستند. رسولخدا (ص) فرمود: این دو، پسر من هستند، خدایا! من آنها را دوست دارم و دوست دارم کسی را که آنها را دوست بدارد.» علامه مجلسی در جلد ۴۳ کتاب شریف «بحارالانوار»، روایتی را قریب به همین مضمون نقل و روایتی دیگر را ضمیمه آن کرده است: «امام حسین (ع) نزد پیامبر میآمد، در حالی که آن حضرت بر فراز منبر خطبه میخواند. از منبر بالا میرفت و بر دوش رسول خدا (ص) مینشست و پاهایش روی سینه مبارک آن حضرت آویزان بود ... و پیامبرخدا (ص) بدون اینکه حسین (ع) را از خود براند، او را نگه میداشت تا وقتی که سخنرانیاش تمام شود.»
شرافت کسا و مباهله
امام حسین (ع) از اصحاب «کسا» است؛ همان وجودهای نورانی که رسولخدا (ص) گرد خود جمع کرد و درباره آنها فرمود: «هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیتی وَخاَّصَّتی وَحاَّمَّتی لَحْمُهُمْ لَحْمی وَدَمُهُمْ دَمی، یؤْلِمُنی ما یؤْلِمُهُمْ وَیحْزُنُنی ما یحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ؛ اینها اهلبیت من و خواص و نزدیکان من هستند، گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است، هر چیزی که آنها را بیازارد، مرا آزرده خاطر میکند؛ با اندوه آن ها، اندوهگین میشوم و با هر کسی که با آنها بجنگد، در جنگم.»
(اهلبیت (ع) در قرآن و حدیث؛ ج. ۱؛ ص. ۴۲) افزون بر این، امام حسین (ع) در زمره کسانی است که رسولخدا (ص) به حکم آیه شریفه «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْد مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَللَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَی الْکَاذبینَ؛ پس هر که در این [باره]پس از دانشی که تو را [حاصل]آمده، با تو محاجه کند، بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» (آلعمران-۶۱)، آنها را با خود به جایی در بیرون مدینه آورد تا با سران مسیحی نجران مباهله کند؛ واقعهای که سرانجام با عقبنشینی نجرانیان، به پایان رسید؛ اما عظمت امیرمؤمنان (ع)، همسر گرامیاش حضرت فاطمه زهرا (س) و حسنین (ع) را، بیش از پیش، در چشم مؤمنان آشکار کرد. امام حسین (ع) شش یا هفت ساله بود که رسولخدا (ص) رحلت فرمود. در واپسین ساعات حیات خیرالبشر (ص)، امام حسین (ع) به همراه مادر بزرگوارش، به دیدار پیامبرخدا (ص) میرفت و شاهد آخرین سخنان ملکوتی آن یگانه عالم بود.