امام هادی (ع) فرمود: من اتق الله یتقی هر کس از خدا، پروا کرده و ترسان باشد، همگان از او پروا خواهند کرد. (تحف العقول، ص. ۵۱۰) پروای از خدا و ترس از او (تقوا) در حقیقت وجود آدمی، سپری فولادین میسازد که در عین نفوذ ناپذیری، بینهایت تأثیرگذار در سایر اشیاء عالم از جمله انسانها است.
در روایت داریم: از نشانههای مؤمن این است که از هیچ چیز نمیترسد بلکه همه اشیاء حتی حشرات، خزندگان، درندگان زمین و پرندگان آسمان از او بیمناک و خائف بوده و در برابرش خاضع و تسلیمند، زیرا که وی در پرتو دینداری و رعایت حدود الهی، قدرتمند و عزیز شده است. نیز سفارش گردیده که: از خدا بترس تا دیگران نیز از تو واهمه داشته باشند. (میزان الحکمهًْ، ج. ۱، ص. ۱۱۵ و غررالحکم، ج. ۱، ص. ۳۴۰)
معروف است که امام خمینی (ره) میفرمود: والله قسم من جز از خدا از هیچ کس نترسیدم. در جریان دیدار شواردز نادزه، وزیر خارجه ابرقدرت آن روز (شوروی سابق) در ملاقاتش با امام در جماران نقل میکنند که از خوف امام دستهایش میلرزید و با زحمت فراوان سعی میکرد اضطراب و ترس خود را از دیگران مخفی کند.
ترس از خدا، به اندازه معرفت خدا
این را نیز داریم که هر انسانی که از خدا نترسد، خدا وی را از همه چیز خواهد ترساند. باید توجه داشت که منشأ و ریشه ترس از خدا، معرفت و شناخت خدا است. به میزانی که معرفت به خدا بیشتر باشد، ترس و خوف بنده از خداوند نیز فزونی خواهد یافت.
امام صادق (ع) فرمود: هر کس خدا را شناخت از او خواهد ترسید و شخصی که از خدا ترسید قطعاً دل از دنیا خواهد برید. در قرآن نیز میفرماید: در میان بندگان خدا فقط علمای ربانی از خدای خویش خشیت دارند (فاطر، ۲۸) در مقابل، حب جاه و شهرت از عوامل بازدارنده از ترس خداست. (اصول کافی، ج. ۳، ص. ۱۱۱-۱۱۰)
از امام رضا (ع) پرسیدند: حقیقت توکل چیست؟ فرمود: این است که جز از خدا از هیچ چیز نترسی. همچنین فردی که از خدا، ترس ندارد، در دنیا و آخرت امیدی به او نیست. (تحف العقول، ص، ۴۷۰-۴۶۹)
این نکته واضح است که منظور از ترس خدا، ترس از گناه و معصیت و نهایتاً ترس از غضب الهی و عذاب آخرت است.
آمرزش گناهان گذشته، بهخاطر ترس از خدا
امام سجاد (ع) نقل میفرماید: مردی با خانواده خود از راه دریا به مسافرت رفت. از قضا کشتی آسیب دید و غرق شد و فقط زن همان خانواده زنده ماند. زن به کمک تختهای خود را به یکی از جزایر رسانید. در آن جزیره مرد فاسدی زندگی میکرد که به همه گناهان آلوده شده بود.
زن برای درخواست کمک نزد او آمد. مرد گفت: تو انسان هستی یا جن؟ گفت؛ انسانم. مرد خواست فکر پلید خود را با زن عملی کند. ناگاه دید زن بینهایت لرزان و ترسان است. گفت: چرا اینقدر پریشان و مضطرب هستی؟ زن با دست اشارهای به آسمان کرد و گفت: از او میترسم. مرد گفت: مگر تاکنون فحشاء مرتکب شدهای؟ زن گفت: به خدا سوگند نه. مرد گفت: تو که هیچ گاه کار زشتی انجام ندادهای این چنین میترسی در حالی که تو را من مجبور میکنم. قسم به خدا که ترس و اضطراب شایسته من است.
گویا زنگ بیدار باش شنیده باشد، بدون ارتکاب تصمیم خود، به طرف منزل خویش روانه شد و در عین حال به فکر توبه و استغفار بود.
روزی همان مرد جایی میرفت و در بین راه به راهبی رسید و آفتاب سوزان برسر آنها میتابید. راهب به جوان گفت: دعا کن خدا ابری بفرستد تا از سوزش آفتاب در امان باشیم. جوان گفت: من کار خیری ندارم تا از او چیزی بخواهم. راهب گفت: پس من دعا میکنم و تو آمین بگو. پس از مدت کوتاهی ابری بالای سر آنها سایه انداخت و با هم در سایه ابر مسافت طولانی را طی کردند.
بر سر دو راهی از هم جدا شده و هر یک راه خود را در پیش گرفتند. راهب مشاهده کرد که ابر نیز به همراه جوان رفت. گفت:ای جوان، گویا تو از من بهتر هستی. دعا به خاطر تو مستجاب شد نه من. سرگذشت خود را برایم نقل کن که چکار کردهای؟ جوان ماجرا را بیان داشت. راهب گفت:، چون ترس از خدا تو را فرا گرفت، گناهان گذشتهات آمرزیده شده است. از این به بعد مراقب خودت باش. (اصول کافی، ج. ۳، ص. ۱۱۱)
نقل میکنند: رسول اکرم (ص) با اصحاب نشسته بودند که جوانی آمد و پیراهنش را درآورد و روی ریگهای داغ غلطید. حضرت از دور نظاره میکرد و او مکرر به خودش میگفت: بچش حرارت دنیا را قبل از آنکه گرفتار آتش جهنم شوی. وقتی بلند شد و خواست برود، پیامبر فرمود: او را پیش من بیاورید. فرمود: برای چه این کار را میکردی؟ گفت: خوف خدا. فرمود: این خوف حقیقی است. جوان رفت. حضرت فرمود: بروید به او بگویید برایتان دعا کند. زیرا دعایش مستجاب است. او سه دعا کرد: خدایا ما را هدایت کن، توشه و اندوخته ما را تقوا قرار بده، بهشت را نصیب ما فرما. (طریق موصل، ص. ۴۸)