توبه به معنى بازگشتن از گناه و کار بد، و نام نهمین سوره قرآن مجید است. نام این سوره از آیه ۱۰۵ آن گرفته شده است. در این سوره داستان متخلّفین از جنگ تبوک آمده است. سوره توبه تنها سوره اى از قرآن است که بدون "بسم اللّه الرّحمن الرّحیم" آغاز مى شود. زیرا اعلان جنگ به مشرکان و برائت از آنان است. پاره اى از موضوعات این سوره عبارتند از: قطع رابطه با مشرکان، جهاد در راه خدا، ستایش مجاهدان راه خدا، لزوم تحصیل علم، و پرهیز از تراکم ثروت، داستان هجرت پیامبر (ص)، موضوع ماه هاى حرام، گرفتن جزیه از اقلّیت هاى مذهبى، سرنوشت منافقان و موضوع زکات. این سوره در مدینه نازل شده و ۱۲۹ آیه دارد.
برای این سوره ده نام ذکر کرده اند، ولی نام «توبه» به دلیل آیات فراوانی که در این باره سخن گفته است و نام برائت به خاطر آمدن در ابتدای سوره، مشهورتر است.
سوره توبه تنها سورهای است که با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز نشده است. درباره دلیل این امر از قول امام علی علیه السلام آمده است: «بسم الله الرحمن الرحیم برای امان دادن و رحمت است و سوره برائت برای دفع امان و جنگ نازل شده است» ۲ از این رو در ابتدای این سوره "بسم الله" نیامده است.
از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: «هر کس سوره انفال و توبه را قرائت نماید، من شفاعت کننده و گواهی دهنده به سود او در روز قیامت هستم که او از نفاق مبرّا است و به تعداد همه مردان و زنان منافق در دنیا، ده حسنه به او عطا میشود و ده گناه از او پاک شده و ده درجه بر درجات او افزوده میشود و عرش و حاملان آن در ایام حضورش در دنیا، بر او درود میفرستند.»
امام صادق علیه السلام: «کسی که سوره انفال و توبه را در هر ماه قرائت کند، هرگز نفاق وارد قلب او نمیشود و از شیعیان امیرالمومنین علی علیه السلام خواهد بود.»
در تفسیر عیاشی پس از نقل این روایت اضافه کرده است: و روز قیامت بر سفرههای بهشتی همراه شیعیان امام علی علیه السلام روزی میخورد تا اینکه مردم از حساب فارغ شوند.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿۳۴﴾
اى کسانى که ایمان آورده اید بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان اموال مردم را به ناروا مى خورند و [آنان را]از راه خدا باز مى دارند و کسانى که زر و سیم را گنجینه مى کنند و آن را در راه خدا هزینه نمى کنند ایشان را از عذابى دردناک خبر ده (۳۴)
یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ ﴿۳۵﴾
روزى که آن [گنجینه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پیشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ کنند [و گویند]این است آنچه براى خود اندوختید پس [کیفر]آنچه را مى اندوختید بچشید (۳۵)
تفسیر:کنز ممنوع است
در آیات گذشته سخن از اعمال شرک آمیز یهود و نصارى بود که براى دانشمندان خود یک نوع الوهیت قائل بودند، آیه مورد بحث مى گوید: آنها نه تنها مقام الوهیت را ندارند بلکه صلاحیت رهبرى خلق را نیز دارا نیستند، بهترین گواه این سخن خلافکاریهاى گوناگون آنها بود.
در اینجا روى سخن را به مسلمانان کرده، مى گوید:
اى کسانى که ایمان آورده اید بسیارى از علماى اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند (یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله).
جالب اینکه همانگونه که سیره قرآن است در اینجا حکم را روى همه افراد دانشمندان یهود و راهبان نبرده بلکه با تعبیر کثیرا در حقیقت اقلیت صالح را استثناء کرده است، و اینگونه دقت در سایر آیات قرآن نیز دیده مى شود که در سابق به آن اشاره کرده ایم.
اما اینکه آنها چگونه اموال مردم را بیهوده و بدون مجوز و به تعبیر قرآن از طریق باطل مى خورند در آیات دیگر کم و بیش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواریخ آمده است.
یکى اینکه: حقایق تعلیمات آئین مسیح (علیه السلام) و موسى (علیه السلام) را کتمان مى کردند تا مردم به آئین جدید (آئین اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نیفتد و هدایایشان قطع نشود، چنانکه در آیات ۴۱ و ۷۹ و ۱۷۴ سوره بقره به آن اشاره شده است؛ و دیگر اینکه: با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل و باطل را حق مى کردند و به نفع زورمندان و اقویا حکم باطل مى دادند، چنانکه در آیه ۴۱ سوره مائده به آن اشاره شده است.
یکى دیگر از طرق نامشروع در آمدشان این بود که به نام بهشت فروشى و یا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را که منحصرا در اختیار خداوند است به مردم مى فروختند که در تاریخ مسیحیت سر و صداى زیادى بپا کرده و بحثها و جدال هایى برانگیخته است!.
و، اما جلوگیرى کردنشان از راه خدا روشن است زیرا آیات الهى را تحریف مى کردند و یا به خاطر حفظ منافع خویش مکتوم مى داشتند، بلکه هر کس را مخالف مقام و منافع خود مى دیدند متهم مى ساختند، و با تشکیل محکمه هاى تفتیش مذهبى آنها را به بدترین وجهى محاکمه و به شدیدترین وضعى محکوم و مجازات مى کردند؛ و اگر به راستى آنها اقدام به چنین کارى نکرده بودند و پیروان خویش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زیادترى آئین حق یعنى اسلام را از جان و دل پذیرفته بودند، بنابراین به جرئت مى توان گفت:: گناه میلیونها انسان که در ظلمت کفر باقى مانده اند به گردن آنها است!.
هم اکنون نیز دستگاه کلیسا و یهود براى دگرگون ساختن افکار عمومى مردم جهان درباره اسلام به چه کارهائى که دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجیب و وحشتناکى که نسبت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) روا نمى دارند.
این موضوع به قدرى دامنه دار است که جمعى از علماى روشنفکر مسیحى صریحا به آن اعتراف کرده اند که روش سنتى کلیسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام یکى از علل بیخبر ماندن غربیها از این آئین پاک است.
سپس قرآن به تناسب بحث دنیا پرستى پیشوایان یهود و نصارى به ذکر یک قانون کلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى گوید: کسانى که طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى کنند و در راه خدا انفاق نمى نمایند آنها را به عذاب دردناکى بشارت ده (و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم).
(یکنزون) از ماده (کنز) بر وزن و به معنى (گنج) است که در اصل به معنى جمع و جور کردن اجزاء چیزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را (کناز اللحم) مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و یا اشیاء گران قیمت اطلاق گردیده است.
بنابر این در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان کردن نیز افتاده است.
(ذهب) به معنى (طلا) و (فضه) به معنى نقره است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البیان) درباره این دو لغت تعبیر جالبى کرده اند و گفته اند: اینکه به (طلا) (ذهب) گفته مى شود براى آن است که به زودى از دست مى رود و بقائى ندارد (ماده (ذهاب) در لغت به معنى رفتن است) و اینکه به (نقره) (فضه) گفته مى شود به خاطر آن است که به زودى پراکنده و متفرق مى گردد (انفضاض در لغت به معنى پراکندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اینگونه ثروتها همین نامگذارى آنها کافى است!.
از آن روز که جامعه هاى انسانى شکل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در میان انسانها رواج داشت، هر کس مازاد احتیاجات خود را از فراورده هاى کشاورزى و دامى و غیر آن در معرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادلهها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زیرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا که مبادله جنس به جنس مشکلات فراوانى ایجاد مى کرد، زیرا چه بسا افرادمازاد نیاز خود را مى خواستند بفروشند ولى چیز دیگرى در آن حال مورد نیازشان نبود که با آن بخرند، اما مایل بودند آن را به چیزى تبدیل کنند که هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خویش را فراهم سازند، از اینجا مسئله اختراع (پول) مطرح شد.
پیدایش (نقره) و از آن مهمتر (طلا) به این فکر تحقق بخشید و این دو فلز به ترتیب پول ارزان قیمت و گرانقیمت را تشکیل دادند و به وسیله آنها گردش معاملات رونق بیشتر و چشمگیرترى پیدا کرد.
بنابر این فلسفه اصلى پول همان گردش کاملتر و سریعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است، و آنها که پول را به صورت (گنجینه) پنهان مى کنند نه تنها موجب رکود اقتصادى و زیان به منافع جامعه مى شوند بلکه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پیدایش پول است.
آیه فوق صریحا ثروت اندوزى و گنجینه سازى اموال را تحریم کرده است و به مسلمانان دستور مى دهد که اموال خویش را در راه خدا، و در طریق بهره گیرى بندگان خدا به کار اندازند، و از اندوختن و ذخیره کردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهیزند، در غیر این صورت باید منتظر عذاب دردناکى باشند.
این عذاب دردناک تنها کیفر شدید روز رستاخیز نیست بلکه مجازاتهاى سخت این دنیا را که بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پیدایش اختلافات طبقاتى دامان فقیر و غنى را مى گیرد نیز شامل مى شود.
اگر در گذشته مردم دنیا به اهمیت این دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى توانیم به آن پى ببریم، زیرا نابسامانیهائى که دامن بشر را، بر اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بیخبر، گرفته و به شکل آشوبها و جنگها و خونریزیها ظاهر مى شود بر هیچکس پوشیده نیست.
جمع ثروت تا چه اندازه کنز محسوب مى شود؟
در میان مفسران در مورد آیه فوق گفتگو است که آیا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نیازمندیهاى زندگى (کنز) محسوب مى شود، و طبق آیه فوق حرام است؟
یا این که این حکم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حکم زکات بوده و سپس با نزول حکم زکات بر داشته شده؟
و یا این که اصولا آنچه واجب است پرداختن زکات سالانه است و نه غیر آن، بنابراین هر گاه انسان اموالى را جمع آورى کند و هر سال مرتبا مالیات اسلامى آن یعنى زکات را بپردازد مشمول آیه فوق نخواهد بود.
در بسیارى از روایات که در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده تفسیر سوم به چشم مى خورد مثلا در حدیثى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) چنین مى خوانیم: (اى مال ادیت زکاته فلیس بکنز): (هر مال که زکات آن را بپردازى کنز نیست)؛ و نیز مى خوانیم: هنگامى که آیه فوق نازل شد کار بر مسلمانان مشکل گردید و گفتند با این حکم هیچیک از ما نمى تواند چیزى براى فرزندان خود ذخیره کند و آینده آنها را تاءمین نماید... سرانجام از پیامبر سؤ ال کردند، پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: (ان الله لم یفرض الزکوة الا لیطیب بها ما بقى من اموالکم و انما فرض المواریث من اموال تبقى بعدکم): (خداوند زکات را واجب نکرده است مگر به خاطر این که باقیمانده اموال شما براى شما پاک و پاکیزه باشد، لذا قانون ارث را درباره اموالى که بعد از شما مى ماند قرار داده است) یعنى اگر گردآورى مال به کلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
در کتاب (امالى) (شیخ) از پیامبر نیز همین مضمون نقل شده است که هر کس زکات مال خود را بپردازد باقیمانده آن کنز نیست.
ولى روایات دیگرى در منابع اسلامى مشاهده مى کنیم که مضمون آن با تفسیر فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نیست، از جمله حدیثى است که در مجمع البیان از على (علیه السلام) نقل شده که فرمود: (ما زاد على اربعة آلاف فهو کنز ادى زکوته او لم یودها و ما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب الیم)
(هر چه از چهار هزار (درهم) که ظاهرا اشاره به مخارج یک سال است بیشتر باشد (کنز) است خواه زکاتش را بپردازند یا نه، و آنچه کمتر از آن باشد نفقه و هزینه زندگى محسوب مى شود، بنابراین ثروتاندوزان را به عذاب دردناک بشارت ده)؛ و در کتاب (کافى) از (معاذ بن ثیر) چنین نقل شده که مى گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم مى گفت:: (شیعیان ما فعلا آزادند که از آنچه در دست دارند در راه خیر انفاق کنند (و باقیمانده براى آنها حلال است)، اما هنگامى که (قائم) ما قیام کند تمام کنزها و ثروتهاى اندوخته را تحریم خواهد کرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان کمک گیرد و این مفهوم کلام خداست که در کتابش فرموده (و الذین یکنزون الذهب و الفضة ...).
در شرح حال (ابوذر) نیز کرارا و در بسیارى از کتب این مطلب نقل شده است که او آیه فوق را در برابر معاویه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فریاد مى زد: (بشر اهل الکنوز بکى فى الجباه و کى بالجنوب و کى بالظهور ابدا حتى یتردد الحر فى اجوافهم): (به گنج اندوزان بشارت ده که هم پیشانى آنها را با این اموال داغ مى کنند و هم پهلوها و هم پشتهایشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حرکت در آید)!؛ و نیز استدلال (ابوذر) در برابر (عثمان) به آیه فوق نشان مى دهد که او معتقد بوده است که آیه مخصوص مانعان زکات نیست، بلکه غیر آنها را نیز شامل مى شود.
از بررسى مجموع احادیث فوق به ضمیمه خود آیه مى توان چنین نتیجه گرفت که در شرائط عادى و معمولى یعنى در مواقعى که جامعه در وضع ناگوار و خطرناکى نیست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زکات کافى است و باقیمانده کنز محسوب نمى شود (البته باید توجه داشت که اصولا با رعایت موازین و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراکم نمى شود، زیرا اسلام آنقدر قید و شرط براى آن قائل شده است که تحصیل چنین مالى غالبا غیر ممکن است).
و، اما در مواقع فوق العاده و هنگامى که حفظ مصالح جامعه اسلامى ایجاب کند حکومت اسلامى مى تواند محدودیتى براى جمع آورى اموال قائل شود (آنچنانکه در روایت على (علیه السلام) خواندیم) و یا به کلى همه اندوختهها و ذخیره هاى مردم را براى حفظ موجودیت جامعه اسلامى مطالبه کند (آنچنان که در روایت امام صادق (علیه السلام) درباره زمان قیام قائم آمده است که با توجه به ذکر علت در آن روایت سایر زمانها را نیز شامل مى شود زیرا مى فرماید: (فیستعین به على عدوه).
ولى تکرار مى کنیم که این موضوع تنها در اختیار حکومت اسلامى است و او است که مى تواند چنین تصمیمى را در مواقع لزوم بگیرد (دقت کنید).
و، اما داستان (ابوذر)، ممکن است ناظر به همین موضوع باشد که در آن روز جامعه اسلامى آنچنان نیاز شدیدى داشت که اندوختن ثروت در آنروز مخالف منافع جامعه و حفظ موجودیت آن بود؛ و یا اینکه نظر (ابوذر) به اموال بیت المال بود که در دست عثمان و (معاویه) قرار داشت، و مى دانیم این گونه اموال را با وجود مستحق و نیازمند لحظه اى نمى توان ذخیره کرد، بلکه باید به صاحبانش داد و مسئله زکات در اینجا به هیچوجه مطرح نیست.
به خصوص همه تواریخ اسلامى اعم از شیعه و اهل سنت گواهى مى دهد که عثمان اموال کلانى از بیت المال را به خویشاوندان خود داد، و معاویه از آن کاخى ساخت که افسانه کاخ هاى ساسانیان را زنده کرد و ابوذر حق داشت که در برابر آنها این آیه را خاطرنشان سازد!.
ابوذر و اشتراکیت
مى دانیم از ایرادهاى مهمى که به خلیفه سوم گرفته شده مسئله تبعید خشونت آمیز (ابوذر) به سرزمین بد آب و هواى (ربذه) است که منتهى به مرگ این صحابى بزرگ و این مجاهد فداکار راه اسلام گردید همان کسى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) درباره او نقل کرده اند: (آسمان سایه نیفکند و زمین در روى خود حمل نکرد کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد).
این را نیز مى دانیم که اختلاف (ابوذر) با (عثمان) بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اینکه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلکه سرچشمه اختلاف تنها ریختوپاش خلیفه سوم از بیت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.
ابوذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا که به بیت المال مربوط مى شد بسیار سختگیر بود و مى خواست همه مسلمانان روش پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) را در این زمینه تعقیب کنند، اما مى دانیم در عصر خلیفه سوم جریان امور طور دیگرى بود.
به هر صورت هنگامى که سخنان صریح و قاطع این صحابى بزرگ بر خلیفه سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد، اما (ابوذر) این بار صریحتر و قاطعتر در برابر اعمال (معاویه) بپاخاست تا آنجا که (ابن عباس) مى گوید معاویه به عثمان نوشت اگر نیازى به شام دارى (ابوذر) را باز گردان که اگر در شام بماند این منطقه از دست تو خواهد رفت.
(عثمان) نامه اى نوشت و (ابوذر) را احضار کرد و طبق بعضى از تواریخ به (معاویه) دستور داد او را با ماموران خشن که شب و روز او را به سوى (مدینه) راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى که (ابوذر) به هنگام ورود به (مدینه) بیمار شد و، چون حضور او در مدینه نیز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به (ربذه) فرستاد و در همانجا از دنیا رفت.
کسانى که مى خواهند از خلیفه سوم در این باره دفاع کنند گاهى (ابوذر) را متهم مى کنند که او عقیده اشتراکى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالکیت شخصى را انکار مى کرد؟!؛ و این تهمت بسیار عجیبى است، آیا با اینکه قرآن با صراحت تمام مالکیت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اینکه ابوذر از نزدیکترین افراد به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) بود و در دامان قرآن پرورش یافته بود، و در زیر آسمان راستگوتر از او پیدا نمى شد، چگونه مى توان چنین نسبتى را به او داد؟
بیابان نشینهاى دور افتاده این حکم اسلامى را مى دانستند، آیات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنیده بودند، آیا باورکردنى است که نزدیکترین شاگردان پیامبر از این حکم بى خبر باشد؟
آیا جز این است که متعصبان لجوج براى تبرئه خلیفه سوم و از آن عجیبتر براى تبرئه دستگاه معاویه چنین تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقیب مى کنند؟!
آرى ابوذر با الهام از آیات قرآن مخصوصا آیه (کنز) معتقد بود.
و صریحا این عقیده خود را اظهار مى داشت، که بیت المال اسلام نباید به صورت ملک خصوصى اشخاص در آید، و نباید از این اموال که حق محرومان و نیازمندان در آن است و باید در راه تقویت اسلام و مصالح مسلمین به کار افتد، حاتم بخشى کرد، و یا افسانه کاخهاى (کسرى) و (قیصر) را از نو زنده نمود.
به علاوه (ابوذر) عقیده داشت در آن روز که گروهى از مسلمانان سخت در مضیقه هستند ثروتمندان جمعیت نیز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمایند.
اگر ابوذر گناهى داشته همین بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى امیه و راویان چاپلوس و متملق و دینفروش براى دگرگون ساختن چهره این مرد مجاهد چنین تهمتهاى ناروائى را به او بسته اند.
گناه دیگر (ابوذر) این بود که عشق و علاقه خاصى به امیر مؤ منان على (علیه السلام) داشت این گناه نیز به تنهائى کافى بود که دروغ پردازان بنى امیه قدرت جهنمى خود را براى لکه دار ساختن حیثیت (ابوذر) به کار گیرند، ولى دامان او آنچنان پاک بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن که همه این دروغ پردازان را رسوا ساخت!
از جمله دروغهاى عجیبى که براى تبرئه خلیفه سوم در اینجا به ابوذر بسته اند این است که طبق نقل (ابن سعد) در (طبقات) مى گویند: جمعى از اهل کوفه به (ابوذر) در همان زمان که در (ربذه) بود گفتند: این مرد (یعنى عثمان) اینهمه کارها را با تو کرد آیا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زیر آن با او به نبرد برخیزیم؟ (ابوذر) گفت:: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطیع فرمانش خواهم بود!.
این دروغ پردازان هیچ توجه نکردند که اگر او چنین تسلیم فرمان خلیفه بود این قدر مزاحم او نمى شد که حضورش در مدینه بار سنگینى بر خاطر خلیفه باشد و بهیچوجه نتواند او را تحمل کند؛ و عجیبتر از آن سخنى است که نویسنده (المنار) در ذیل همین آیه مورد بحث ضمن اشاره به جریان ابوذر مى گوید که داستان (ابوذر) نشان مى دهد که در عصر صحابه (مخصوصا عثمان) چه اندازه اظهار عقیده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا که (معاویه) جرئت نکرد به (ابوذر) چیزى بگوید بلکه به بالاتر از خود یعنى خلیفه نوشت و از او دستور خواست!
به راستى تعصب چه کارها که نمى کند آیا تبعید به سرزمین گرم و خشک و سوزان (ربذه) سرزمین مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فکر و محبت به علماء بود؟ آیا سپردن این صحابى بزرگ را به دست مرگ دلیل بر حریت عقیده محسوب مى شد؟ آیا اگر معاویه از ترس سیل افکار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابوذر نکشید دلیل بر این است که نسبت به او احترام مى گذاشت؟
و باز از عجائب این داستان این است که مدافعان از خلیفه مى گویند: تبعید ابوذر به حکم قانون (تقدیم دفع مفسده بر جلب مصلحت) صورت گرفت، زیرا گرچه بودن ابوذر در مدینه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند ولى عثمان عقیده داشت که ماندن او در مدینه به خاطر طرز تفکر انعطاف ناپذیر و خشنى که درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشیده و او را به خارج از مدینه فرستاد و، چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان، در اینجا ایرادى به عمل هیچکدام وارد نخواهد شد!.
راستى ما نمى دانیم چه مفسدهاى بر وجود ابوذر در مدینه مترتب مى شد؟
آیا باز گرداندن مردم به سنت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) مفسده است؟
چرا (ابوذر) به خلیفه اول و دوم که در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ایراد نکرد؟
آیا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشاء فساد بود؟
آیا تبعید ابوذر و بریدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آیا ادامه کار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظیم که خود او هم قربانى آن شد نیانجامید؟
آیا این مفسده بود و ترک آن مصلحت؟!
ولى چه مى توان کرد؟ هنگامى که تعصب از در وارد مى شود منطق از در دیگر فرار مى کند.
به هر حال راه و رسم این صحابى بزرگ بر هیچ محقق منصفى پوشیده نیست و نیز هیچ راه منطقى براى تبرئه خلیفه سوم از آزارى که به ابوذر رسانید وجود ندارد.
کیفر ثروت اندوزان!
در آیه بعد اشاره به یکى از مجازاتهاى اینگونه افراد در جهان دیگر مى کند و مى گوید: (روزى فرا خواهد رسید که این سکهها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى کنند و پیشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند کرد)
(یوم یحمى علیها فى نار جهنم فتکوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم)
و در همین حال فرشتگان عذاب به آنها مى گویند: (این همان چیزى است که براى خودتان اندوختید و به صورت کنز در آوردید و در راه خدا به محرومان انفاق نکردید) (هذا ما کنزتم لانفسکم).
(اکنون بچشید آنچه را براى خود اندوخته بودید و عواقب شوم آن را دریابید)
(فذوقوا ما کنتم تکنزون)
این آیه بار دیگر این حقیقت را تاءکید مى کند که اعمال انسانها از بین نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند که در جهان دیگر برابر انسان مجسم مى شوند و مایه سرور و شادى و یا رنج و عذاب او مى گردند.
در اینکه در آیه فوق چرا از میان تمام اعضاء بدن تنها (پیشانى) و (پشت) و (پهلو) ذکر شده در میان مفسران گفتگو است، ولى از ابوذر چنین نقل شده است که: او مى گفت: این به خاطر آن است که حرارت سوزان در فضائى که در پشت این سه نقطه قرار دارد نفوذ مى کند و تمام وجود آنها را فرا مى گیرد(حتى یتردد الحرفى اجوافهم)
و نیز گفته شده این به خاطر آن است که با این سه عضو در مقابل محرومان عکس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى کشیدند، و زمانى به علامت بى اعتنائى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى کردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند لذا این سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سیمشان داغ مى کنند!
در پایان این بحث مناسب است به یک نکته ادبى که در آیه موجود است نیز اشاره کنیم و آن اینکه در آیه مى خوانیم: (یوم یحمى علیها) یعنى در آن روز آتش به روى سکهها ریخته مى شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى که معمولا در این گونه موارد کلمه (على) به کار برده نمى شود، بلکه فى المثل گفته مى شود: (یحمى الحدید) آهن را داغ مى کنند.
این تغییر عبارت شاید به خاطر این باشد که اشاره به سوزندگى فوق العاده سکهها شود، چون اگر سکه اى را در آتش بیفکنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود که اگر آن را به زیر آتش کنند و آتش به روى آن بریزند، قرآن نمى گوید.
سکهها را در آتش مى گذارند بلکه مى گوید آنها را در زیر آتش قرار مى دهند تا خوب گداخته و سوزان شود و این تعبیر زنده است که شدت مجازات اینگونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو مى کند.