نهج البلاغه با مرور قرنها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزونتر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است. این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی(ع) درباره قرآنآمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان میپذیرد و نه اسرار آن منقضی میشود. در سخن مشابهی نیز آمده است : «لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را میتوان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی میشود و از بین میرود.
سخنان امام علی(ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت پراکنده وجود داشت. سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بیش از هزار سال از عمر این کتاب شریف میگذرد. هر چند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاشهایی به عمل آوردند، اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.
موَفِی کَلام آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ; وَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً; وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَة، وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَة فِی بَحْر لُجِّیٍّ. وَ إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر.
امام(علیه السلام) در گفتار دیگرى در همین زمینه فرمود: گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند. گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند. گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى از این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند. گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست، این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند. (بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع گردد).
مرحوم سید رضى در ابتداى این گفتار حکیمانه مى گوید: امام(علیه السلام) در سخن دیگرى که در همین معنا (اشاره به گفتار حکیمانه قبل است) بیان کرده چنین مى فرماید: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»; (وَفِی کَلام آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ). امام(علیه السلام) تقسیم سه گانه اى در این گفتار حکیمانه و پرمعنا براى آمرین به معروف و ناهین از منکر بیان کرده، که این قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانى است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسایل به مبارزه با منکرات برمى خیزند. منظور از نهى از منکر با قلب (همانگونه که در تفسیر حکمت گذشته آمد) این است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضایت ندهد هرچند نتواند بیش از این کارى انجام دهد و یا بتواند و کوتاهى کند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصیحت کند، اعتراض نماید و گاه لازم است فریاد بکشد. معناى انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پیشگیرى از منکر یا برچیدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگیرى فیزیکى به سبب مقاومت عاملین به منکر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه این که امام(علیه السلام) این سه را به ترتیب اهمیت ذکر کرده است: نخست انکار با ید سپس لسان و بعد قلب. این که امام(علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى تمام خصال نیک را در خود جمع کرده، به سبب این است که کارى فراتر از آن تصور نمى شود و این که بعضى از شارحان نهج البلاغه کمک هاى مالى را قسم چهارم ذکر کرده اند صحیح به نظر نمى رسد زیرا کمک هاى مالى نیز جزء اقدامات عملى است که با دست انجام مى شود.
آنگاه امام(علیه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَمُضَیِّعٌ خَصْلَةً). شک نیست که افراد ناتوان و یا توانمند فاقد مسئولیت کامل، نخستین چیزى را که ترک مى کنند اقدامات عملى در راه نهى از منکر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصیحت و اعتراض مى کنند. آن ها در برابر دو قسمتى که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملى با منکر ـ در صورتى که قدرت داشته باشند ـ مسئولیت سنگینى در پیشگاه خدا دارند. سپس امام(علیه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَة). تعبیر امام(علیه السلام) به «اشرف الخصلتین» در واقع ازقبیل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتین الاشرفین» مى باشد. آرى آن ها مهمترین بخش از نهى از منکر را که بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به کمترین آن که مزاحمتى براى هیچ کس تولید نمى کند قناعت نموده اند و آن ها ضعیف ترین ناهیان از منکرند. ولى این مرحله نیز داراى تأثیر قابل توجهى است زیرا تنفر قلبى سبب مى شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر این تنفر نباشد او نیز به گناه خو مى گیرد و به صف گنهکاران مى پیوندد. در حکمت 201 نیز گذشت که امیرمؤمنان(علیه السلام)اشاره به داستان قوم ثمود مى کند که یک نفر از آن ها آمد ناقه اى را که معجزه آشکار صالح(علیه السلام) بود پى کرد و به قتل رساند ولى خداوند این کار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرماید: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ) و امام(علیه السلام) در توجیه آن مى فرماید: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا; ناقه ثمود را یک نفر پى کرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا قلباً به آن راضى بودند». آنگاه امام(علیه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى کند که متفاوت با این سه گروه اند و آن ها کسانى هستند که تمام مراحل نهى از منکر را رها کرده و بى خیال از کنار منکرات جامعه مى گذرند. مى فرماید: «گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست. این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند»; (وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاءِ). چه تعبیر جالب و گویایى! زنده کسى است که داراى حس و حرکت باشد و مؤمن زنده کسى است که در برابر زشتى ها حرکتى از خود نشان دهد. کسى که هیچ گونه حرکتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است. از دیدگاه اسلام (کتاب و سنت) گروهى ظاهراً از دنیا رفته اند و در میان ما نیستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى در واقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمایان است. مگر زندگى چیزى جز نشان دادن آثار حیات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا مى گوید: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ). امیرمؤمنان على(علیه السلام) در گفتار حکیمانه اى که خطاب به کمیل بیان کرد مى فرماید: «هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر; ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پایان دنیا زنده اند». بنابراین، زندگى بى خاصیت مرگ است، مرگى توأم با آثار حیات مادى. آنگاه امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این کلام پرمعنا به بیان اهمیت امر به معروف و نهى از منکر به صورت کلى پرداخته، مى فرماید: «(بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور»; «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَة فِی بَحْر لُجِّیٍّ). این تعبیر به راستى تعبیر عجیبى است; تمام کارهاى نیک: نماز و روزه و زکات و حج و حتى جهاد فى سبیل الله در برابر امر به معروف و نهى از منکر بسیار کوچک و ناچیز است. دلیلش این است که این دو وظیفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن کارهاى نیک و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نیز به تدریج به فراموشى سپرده مى شود و این است دلیل برترى این دو بر آنها. آنگاه امام(علیه السلام) در آخرین بخش از کلام نورانى خود به افراد ضعیف النفس هشدار مى دهد و مى فرماید: «(بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر پیشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»; (وَ إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر). بسیارند کسانى که گمان مى کنند اگر به سراغ انجام این دو وظیفه بروند جانشان یا نانشان به خطر مى افتد در حالى که چنین نیست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و این تفکر، تفکرى است شرک آلود و بى گانه از حق. جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمى را بازگو مى کند و آن این که انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و اى بسا بیان حق، آن ها را بیدار و یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هایى بازدارد. جالب این که ابن ابى الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن زیاد یا یزید بن معاویه مى کند و مى گوید: مصداق این سخن روایتى است که مى گوید: زید بن ارقم، ابن زیاد ـ و گاه گفته شده یزید بن معاویه ـ را دید که با چوبدستى خود به دندان امام حسین(علیه السلام)مى زند در آن زمانى که سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زید بن ارقم فریاد زد و گفت: چوب را بردار. بسیار دیدم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این دندان ها را مى بوسید. نمونه دیگر آن سخنى است که عبدالله بن عفیف ازدى در مسجد کوفه در برابر ابن زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید. هنگامى که ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش براى قدرت نمایى به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت، خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت شدیدى به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کرد و آن حضرت را به دروغگویى نسبت داد، عبدالله بن عفیف ازدى (که چشمش نابینا بود) از میان جمعیت برخاست و فریاد زد: «یا ابْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الکذّابَ وَابنَ الکَذّابِ أنتَ و أبوکَ و مَنِ اسْتَعْمَلَکَ وأبوهُ یا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَتَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمین؟; اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویى و پدر توست و کسى که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل مى رسانى و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گویى؟». (قابل توجه این که او ابن زیاد را ابن زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد). ابن زیاد که انتظار چنین سخنى را از هیچ کس نداشت خشمگین شد و گفت: گوینده این سخن کیست؟ عبدالله بن عفیف گفت: منم اى دشمن خدا! آیا خاندان پاکى را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پیراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه; کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله)، انتقام بگیرند… . به این ترتیب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى امیه و خونخواهى امام حسین(علیه السلام)را در دل ها با سخنانش پاشید و هرچند سرانجام در این راه شهید شد ولى کار خود را کرد. مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه دیگرى ذکر مى کند و آن این که مروان دستور داد روز عید (فطر یا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از اداى نماز عید شروع به خواندن خطبه کرد. مردى برخاست و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) کردى. اوّلاً منبر را روز عید بیرون آوردى (در حالى که خطبه را باید ایستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانیاً خطبه نماز عید را قبل از نماز مى خوانى (در حالى که خطبه نماز عید، بعد از نماز است) ابوسعید در آن صحنه حاضر بود، پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانید این مرد وظیفه خود را انجام داد. من از پیامبر(صلى الله علیه وآله)شنیدم که فرمود: هرکس کار منکرى را ببیند اگر بتواند باید آن را با دست خود و عملاً تغییر دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و این ضعیف ترین مرحله ایمان است. قابل توجه این که تغییر دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عید به قبل از آن ـ به گفته ابوبکر کاشانى (نویسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به این سبب بود که سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند.
ناچار زمان آن را تغییر دادند. داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد(علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزى از این گفتار امام(علیه السلام)است. البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بیت المال قطع کرد ولى امام سجاد(علیه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد. داستان هاى زیادى در تاریخ اسلام از این دست دیده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منکر به خطر افتاد ولى این در موارد نادرى بود که با کلیتى که امام امیرمؤمنان(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتى ندارد زیرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد. نکته امر به معروف و نهى از منکر در تعلیمات اسلامى درباره این دو فریضه اسلامى آیات فراوان و روایات بسیارى وارد گردیده و مقدار اهمیتى که به آن ها داده شده در هیچ موضوع دیگرى تا این حد دیده نمى شود. قرآن مجید، امت اسلامى را بهترین امت ها شمرده و در تأیید آن نکاتى فرموده که نخستین آن مسئله امر به معروف و نهى از منکر و سپس ایمان به خداست. مى فرماید: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ). در شش آیه قبل از آن دستور مؤکد دیگرى به صورت گروهى دراین باره مى دهد، مى فرماید: «(وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند». به این ترتیب، هم عنوان بهترین امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سایه امر به معروف و نهى از منکر حاصل مى شود. امام باقر(علیه السلام) نیز درباره اهمیت این دو وظیفه در حدیث معروفى مى فرماید: «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ یسْتَقِیمُ الأَمْرُ; امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریق صالحان است، دو فریضه بزرگ الهى است که بقیه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسیله این دو، راه ها امن مى گردد، و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین مى شود، و در سایه آن زمین ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه کارها روبه راه مى گردد». براى اهمیت این دو فریضه الهى همین بس که از روایات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه که امیرمؤمنان(علیه السلام) در واپسین ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُکُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّى عَلَیکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ; امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمى گردد». آیه 63 سوره مائده علماى اهل کتاب را سخت نکوهش مى کند که براثر ترک امر به معروف و نهى از منکر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پایان آیه مى گوید: چه زشت است کارى که آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ). در خطبه قاصعه تعبیر تند دیگرى درباره تارکان امر به معروف و نهى از منکر دیده مى شود، مى فرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَینَ أَیدِیکُمْ إِلاَّ لِتَرْکِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِى; خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علّت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت». فلسفه این اهمیت ـ همان گونه که در بالا اشاره شده ـ این است که قوانین الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد که نظارتى بر آن باشد و این نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحیه امر به معروف و نهى از منکر است که اگر ترک شود اجراى احکام الهى یا متوقف مى شود و یا سست. درباره اهمیت این دو فریضه بزرگ الهى و معناى معروف و منکر و مراحل امر و نهى و شرایط آن مى توان کتاب یا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نیز در کنار مسئله جهاد، کتابى به عنوان کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر دیده مى شود. در این جا این سخن را با حدیث نابى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) که در کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسى آمده است پایان مى دهیم، فرمود: «لاَ یزَالُ النَّاسُ بِخَیر مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض وَ لَمْ یکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ; مردم همواره در طریق خیر و سعادت اند تا زمانى که امر به معروف و نهى از منکر را انجام مى دهند و تعاون بر نیکى و تقوا مى نمایند. زمانى که این ها ترک شود برکات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض دیگر سلطه پیدا مى کنند و یاورى در زمین و آسمان نخواهند داشت».