سوره مائده به معنى سفره آراسته از غذا است. مائده نام پنجمین سوره قرآن که از آیه 112 این سوره گرفته شده است. قسمتى از این سوره درباره تقاضاى حواریّون و یاران حضرت عیسى(ع) است که از او خواستند سفره اى آراسته از غذا براى آنان از طرف خداوند نازل شود. بعضى از موضوعات مطرح شده در این سوره عبارتند از: بیان معارف اسلامى، موضوع رهبرى بعد از رسول خدا(ص)، نفى اعتقاد مسیحیت به تثلیث، موضوع وفاى به عهد و عدالت اجتماعى، شهادت به عدل، داستان هابیل و قابیل فرزندان حضرت آدم(ع) و تحریم قتل نفس و معرفى غذاهاى حلال و حرام و بیان قسمتى از احکام مربوط به وضو و تیمّم. این سوره 120 آیه دارد و در مدینه نازل شده است. نام های دیگرش «عقود» و «المنقذه» است.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در فضیلت این سوره نقل شده است: «هرکس که سوره مائده را قرائت نماید، به تعداد همه یهودیان و مسیحیان که در این دنیا نفس کشیده اند، ده حسنه به او داده می شود و ده گناه از گناهان او پاک می گردد و ده درجه به درجاتش افزوده میگردد.»
ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «سوره مائده یکباره بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و 70هزار فرشته هنگام نزول، آن را همراهی می کردند.»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۵۷﴾
اى کسانى که ایمان آورده اید کسانى را که دین شما را به ریشخند و بازى گرفته اند [چه] از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و [چه از] کافران دوستان [خود] مگیرید و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید (۵۷)
وَ إِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْقِلُونَ ﴿۵۸﴾
و هنگامى که [به وسیله اذان مردم را] به نماز مى خوانید آن را به مسخره و بازى مى گیرند زیرا آنان مردمى اند که نمى اندیشند (۵۸)
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ ﴿۵۹﴾
بگو اى اهل کتاب آیا جز این بر ما عیب مى گیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده است ایمان آورده ایم و اینکه بیشتر شما فاسقید (۵۹)
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۶۰﴾
بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه ترند (۶۰)
وَ إِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ ﴿۶۱﴾
و چون نزد شما مى آیند مى گویند ایمان آوردیم در حالى که با کفر وارد شده و قطعا با همان [کفر] بیرون رفته اند و خدا به آنچه پنهان مى داشتند داناتر است (۶۱)
وَ تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۶۲﴾
و بسیارى از آنان را مى بینى که در گناه و تعدى و حرامخوارى خود شتاب مى کنند واقعا چه اعمال بدى انجام مى دادند (۶۲)
لَوْلَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ﴿۶۳﴾
چرا الهیون و دانشمندان آنان را از گفتار گناه[آلود] و حرامخوارگیشان باز نمى دارند راستى چه بد است آنچه انجام مى دادند (۶۳)
وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَ کُفْرًا وَ أَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ ﴿۶۴﴾
و یهود گفتند دست خدا بسته است دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمت خدا دور شوند بلکه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مى بخشد و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمین براى فساد مى کوشند و خدا مفسدان را دوست نمى دارد (۶۴)
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿۶۵﴾
و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگارى کرده بودند قطعا گناهانشان را مى زدودیم و آنان را به بوستانهاى پر نعمت درمى آوردیم (۶۵)
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ ﴿۶۶﴾
و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است عمل میکردند قطعا از بالاى سرشان [برکات آسمانى] و از زیر پاهایشان [برکات زمینى] برخوردار مى شدند از میان آنان گروهى میانه رو هستند و بسیارى از ایشان بد رفتار مى کنند (۶۶)
بیان آیات
این آیات از دوستى کفار و اهل کتابى که خدا و آیات خدا را استهزا مى کنند نهى مى کند و زشتیها و صفات پلید آنان و عهد شکنیشان را نسبت به خدا و مردم بر مى شمرد. در ضمن مردم مسلمان را به رعایت عهد و پیمان تحریک نموده و نقض عهد و پیمان شکنى را مذمت مى کند و با اینکه ممکن است شان نزول آنها مختلف باشد، لیکن همه داراى یک سیاقند.
یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم ...
راغب گفته است (هزو) به معناى مزاحى است که در غیاب کسى و یا پنهان از چشم او انجام شود، و گاهى هم این کلمه اطلاق مى شود به شوخى هائى که نظیر مزاح علنى است . و درباره (لعب ) هم مى گوید وقتى گفته مى شود: (لعب فلان - فلانى لعب کرد) که کارى را بدون اینکه غرض صحیحى از آن در نظر داشته باشد انجام دهد.
و معلوم است که وقتى چیزى را به باد مسخره مى گیرند که داراى وصفى باشد که داشتن آن وصف آن را از نظرها ساقط و غیر قابل اعتنا کند و اشخاص براى این، آنرا مسخره مى کنند که به سایرین بفهمانند که آن چیز در نظرهایشان غیر قابل اعتنا است، و آنان آن چیز را به بى اعتنائى تلقى کرده اند. همچنین است (لعب ) یعنى وقتى چیزى را بازیچه مى گیرند که هیچ گونه استفاده عقلائى از آن برده نشود، مگر اینکه غرض صحیح و عقلائى متعلق شود به یک امر غیر حقیقى مانند تفریح و ورزش .
بنابر این اگر مردمى دینى از ادیان را استهزا مى کرده اند، خواسته اند بگویند که این دین جز براى بازى و اغراض باطل به کار دیگرى نمى خورد، و هیچ فایده عقلائى و جدى در آن نیست؛ گرنه کسى که دینى را حق مى داند و شارع آن دین و داعیان بر آن و مؤمنین به آن را در ادعا و عقیده مصاب و جدى مى داند و به آنان و عقیده شان به نظر احترام مى نگرد، هرگز آن دین را مسخره و بازیچه نمى گیرد. پس اینکه مى بینیم در صدر اسلام کسانى دین اسلام را مسخره مى کرده اند، مى فهمیم آنان اسلام را یک امر واقعى و جدى و قابل اعتنا نمى دانسته اند.
بنابر این از آیه شریفه چند چیز مى توان استفاده کرد:
علت نهى از محبت کفار
اولا - علت نهى از محبت کفار، چه استفاده مى شود علت این نهى این بوده است که چون دوستى بین دو طایفه باعث اختلاط ارواح آنان است، و هرگز بین دو طایفه که یکى مقدسات و معتقدات دیگرى را مسخره مى کند دوستى و صمیمیت برقرار نمى ماند. از این رو مسلمین باید دوستى کسانى را که اسلام را سخریه مى گیرند ترک کنند، و زمام دل و جان خود را بدست اغیار نسپارند، و گرنه اختلاط روحى که لازمه دوستى است باعث مى شود اینان عقاید حقه خود را از دست بدهند.
ثانیا - تناسبى که در مقابله جمله (یا ایها الذین آمنوا) با جمله (الذین اتخذوا) است و نیز نکته اى که در اضافه دین مسلمین در کلمه (دینکم ) هست آن چرائى را که گفته شد روشن مى سازد.
ثالثا - نکته دیگرى که از آیه استفاده مى شود اینست که در جمله (و اتقوا الله ان کنتم مؤ منین ) چیزى نظیر تاکید براى نهى در جمله (لا تتخذوا) وجود دارد که نهى و علتش را تاکید مى کند، در حقیقت جمله (لا تتخذوا) را به عبارت عمومى ترى تاکید کرده ، مى فرماید: مؤمن و کسى که متمسک به ریسمان و دست آویز ایمان شده دیگر معنا ندارد راضى شود به اینکه اغیار، دین او و آنچه را که او به آن ایمان دارد مورد سخریه و استهزا قرار دهند.
پس این مسلمین اگر ایمان به خدا دارند یعنى راستى اسلام را دین خود - نه وسیله گذراندن امر دنیایشان - مى دانند چاره اى در کار خود جز تقوا و پرهیز از دوستى با کفار ندارند. این بود نکاتى که گفتیم از آیه استفاده مى شود و احتمال دارد جمله (و اتقوا الله ان کنتم مؤمنین ) در مقام بیان مطلبى باشد که نظیرش در چند آیه قبل ، آنجا که فرمود: (و من یتولهم منکم فانه منهم ) گذشت و بنابر این احتمال معناى آیه چنین مى شود: در صورتى که شما از ایشان (از کفار) نیستید پس از خدا بترسید و آنها را دوست مگیرید، لیکن معناى اول ظاهرتر بنظر مى رسد.
و اذا نادیتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا...
این آیه ثابت مى کند آن ادعاى گذشته را که فرمود: کفار دین مؤمنین را به بازى و مسخره مى گیرند، و مراد از (نادیتم ) اذانى است که در اسلام قبل از هر نماز گفته مى شود و واجب یومیه تشریع شده است. بطورى که گفته مى شود جز در این آیه در هیچ جاى دیگر قرآن ، از اذان اسمى برده نشده است .
ضمیر (ها) در (اتخذوها) به صلات یا به مصدرى که از کلمه (نادیتم ) استفاده مى شود یعنى(مناداه ) برمى گردد، و چون ضمیر راجع به مصدر را هم مى توان مذکر آورد و هم مونث از این رو فرموده : (اتخذوها) و آنرا مونث آورده است و جمله (ذلک بانهم قوم لا یعقلون ) از قبیل تذییل بمنزله جواب از عمل آنان و بیان این جهت است که صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان براى اینست که آنان مردمى سبکسر و بى عقلند، و نمى توانند از نظر تحقیق به این اعمال دینى و عبادتهائى که عبادت حقیقى است بنگرند، و فواید آن را که همانا نزدیکى به خداى تعالى و تحصیل سعادت دنیا و آخرت است درک کنند.
قل یا اهل الکتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله ...
راغب در کتاب مفردات القرآن خود مى گوید: (نقمت الشى ء) (بصداى بالاى قاف و صداى زیر آن ) هر دو به معناى انکار و خرده گیرى و عقوبت زبانى یا عملى است و در آیات زیر نقمت به همین معنا است : (و ما نقموا الا ان اغنیهم الله ) (و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله ) (هل تنقمون منا...) و در بعضى موارد به معناى عقوبت و کیفر مى آید مانند این آیه : (فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى الیم - انتقام گرفتیم از آنها و در دریا غرقشان کردیم ).
بنا بر گفته وى، معناى آیه مورد بحث این مى شود: آیا کراهت و خرده گیرى هاى شما جز براى ایمانیست که در ما سراغ دارید؟ و مى بینید که ما به خدا و آنچه خداوند نازل کرده ایمان آورده ایم و شما چون توفیقى نیافته اید و همچنان به فسق خود باقیمانده اید؟! و این لحن گفتار زیاد است نظیر کسى که به دیگرى مى گوید: آیا اعتراض و خرده گیرى تو، جهت و دلیل دیگرى جز این دارد که چرا من عفیفم و مانند تو فاجر نیستم ؟! یا اینکه مى گوید آیا تو در خرده گیرى از من حرف حسابى دیگرى جز این دارى که من توانگرم و تو فقیرى و چرا من مانند تو تهى دست نشدم ؟! و همچنین امثال این تعبیرات که در مورد مقابله و ازدواج فراوان بکار مى رود.
بنابر این ، معناى آیه این مى شود که آیا شما در خرده گیرى از ما جز این که چرا ما مؤمن گشته و مانند بیشتر شما فاسق نشدیم دلیل دیگرى دارید؟! و چه بسا گفته اند که (لام )تعلیل در جمله (و ان اکثرکم فاسقون ) در تقدیر است و معناى آیه اینست: آیا این خرده گیرى هاى شما جز بعلت اینست که شما بیشترتان فاسقید و فسق شما، شما را بر این عمل وا میدارد؟! و این جمله که مى فرماید: ما ایمان آورده ایم به خدا و به آنچه که به ما نازل کرده و به آنچه که قبلا فرستاده ؛ در حقیقت به منزله اینست که بفرماید: ما ایمان آوردیم به خدا و آنچه به ما نازل کرده و آنچه به شما قبلا فرستاده بود. چون کتابى که قبل از قرآن فرستاده همان انجیل و توراتى است که اینها پیروان آنند. و در اینکه نفرمود: آنچه به شما فرستاده ، تعریض به مخاطبین است. در حقیقت مى خواهد بفهماند که شما دستورات الهى خود را هم عمل نکردید و به آنچه که با خدا عهد کرده بودید وفا نکردید و پر واضح است که یهود و نصارائى که به کتاب آسمانى خود عمل نکند یهود و نصارا نیست و مى توان گفت که انجیل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات و انجیل نیستند.
پس در خطاب به آنان مى توان گفت: انجیل و توراتى که خداوند قبلا فرستاده بود، و فشرده معناى آیه اینست که: ما در کتابهاى آسمانى بین این کتاب و آن کتاب فرق نمى گذاریم و به هر آنچه که خداوند به پیغمبرانش نازل کرده و همچنین به همه پیغمبران ایمان داریم و مانند شما نیستیم که بین فرستادگان خداوند فرق قایل مى شوید، شما همان کسانى هستید که مى گویید: (نومن ببعض و نکفر ببعضى ) یعنى پاره اى را مى پذیریم و پاره دیگر را قبول نداریم ، بعضى از پیغمبران را مى پذیریم و بعضى را نمى پذیریم و نیز مى گفتید به آنچه اول روز به مسلمانها نازل شده ایمان بیاورید و به آنچه آخر روز نازل شده کافر شوید و خدا در معرفى آنان مى فرماید: (ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا اولئک هم الکافرون حقا و ا عتدنا للکافرین عذابا مهینا).
اگر ایمان به خدا قابل استهزاء باشد، عدم ایمان به خدا و پرستش طاغوت بدتر و رسواتر است
قل هل انبئکم بشر من ذلک مثوبه عندالله من لعنه الله ...
مفسرین گفته اند این آیه دستورى است که خداوند به نبى خود داده که وى کفارى را که دین اسلام را استهزا مى کرده اند از راه تسلیم مواخذه نماید، و در محاوره و استدلال با آنان راه انصاف را پیش گیرد تا زودتر آنان را قانع و یا ساکت کند، و آن راه اینست که بگو ما تسلیم گفته شما شده و قبول مى کنیم که ایمان به خداوند غلط و شر است ، لیکن اگر بنا شود شر و غلط رسوا و استهزا شود نخست باید چیزى را به باد استهزا گرفت و مسخره نمود که از هر شرى بدتر و از هر غلطى غلطتر است و اتفاقا آن غلطتر از هر غلط راه و روش خود شما است و به فرضى که ما گمراه باشیم شما از ما گمراه ترید، براى اینکه لعنت خداوند شامل حال شما است و مسخ شدگانى به میمون و خوک از ملت شما و پرستندگان طاغو ت از شمایند، این همه عیب را در خود نادیده گرفته در پى عیب مایید؟. با اینکه عیب ما مؤمنین (به فرض که ایمان به خداوند عیب شمرده شود) در برابر معایب شما بسیار ناچیز است .
منظور از (مثوبه ) در اینجا به معناى ثواب و اجر نیست، بلکه به معناى مطلق پاداش است ، چه خوب و چه بد، و بعید هم نیست که کنایه باشد از عاقبت یا صفتى که لازم و غیر قابل زوال است ، کما اینکه از تقیید آن به (عند الله - نزد خداى ) هم استفاده مى شود زیرا آنچه در نزد خداست ثابت و لا یتغیر است و بر این معنا خداى متعال هم حکم کرده و فرموده : (و ما عندالله باق ) و فرموده : (لا معقب لحکمه ) بنابراین چون مثوبت هم از چیرهائى است که نزد خداوند است پس باقى و دائمى است .
کلمه (ذلک ) اشاره است به آنچه در مؤمنین باعث نقمت و خرده گیرى کفار شده است ، یعنى ایمان به خدا و آیات خدا و بنابراین که کلمه (ذلک) اشاره باشد به ایمان مؤ منین نه به خود آنان ، ناگزیر باید گفت در آیه نکته اى نظیر قلب بکار رفته است ، براى اینکه اگر قلب در کار نبود و کلام مستوى بود بایستى گفته مى شد: لعنت و مسخ و پرستش طاغوت بدتر و در ضلالت شدیدتر است از ایمان به خدا و کتب آسمانیش ، نه اینکه گفته شود کسانى را که خدا لعنت کرده و عده اى از آنان را بصورت میمون و خوک مسخ کرده و کسانى که طاغوت مى پرستند بدتر و گمراه ترند از مؤ منین به خدا. زیرا یا باید گفت فلان کس از فلانى بدتر است یا فلان عمل از فلان عمل ، و اما گفتن فلان کس از فلان عمل بدتر است جز با قلب یا موصوف را در جاى صفت بکار بردن صحیح نیست و این هر دو ممک ن است و دومى در قرآن بسیار شایع است مانند آیه (و لکن البر من آمن بالله ) که موصوف یعنى (من ) در جاى صفت یعنى (ایمان ) بکار رفته است .
و کوتاه سخن ، چکیده معناى آیه اینست که : اگر به نظر شما ایمان ما مسلمین به خدا و کتب آسمانیش که به پیغمبرانش نازل کرده عمل زشتى است ، بارى پس گوش فرا دهید تا شما را به عملى زشت تر از آن خبر دهیم تا اگر کمر مخالفت با عملیات زشت را بسته اید نخست در پى از بین بردن آن شوید، و آن عمل ، عملى است که در خود شما است . و چه بسا کسانى که گفته اند از آیه قبلى که فرمود: (هل تنقمون منا) استفاده مى شود که کلمه(ذلک ) در آیه مورد بحث اشاره است به گروه مؤ منین و بنابراین سخن ، کلام ، کلامى مستوى خواهد بود، زیرا بنابراین حرف ، معناى آیه اینچنین مى شود: آیا به شما سراغ ندهیم کسانى را که از مؤ منین بدترند تا به خرده گیرى آنان بپردازید؟ آن اشخاص خود شمائید که دچار لعنت و مسخ و پرستش طاغوتید.
عده دیگرى گفته اند (ذلک ) اشاره است به مصدرى که از (تنقمون ) استفاده مى شود و آن مصدر عبارت است از (نقمه ) بنابراین قول ، معناى آیه اینچنین مى شود: آیا شما را به عواقب وخیم کارهاى زشت تر از خرده گیرى تان اطلاع بدهم ؟ آرى شما اعمالى دارید که بمراتب خطرناکتر و وخیم تر است ا ز این عمل زشتتان و آن پرستش طاغوت و اعمال زشت دیگرتان است .
و اذا جاوکم قالوا آمنا و قد دخلوا بالکفر و هم قد خرجوا به ...
خداى تعالى در این آیه از نفاق درونى آنان خبر مى دهد، و اشاره مى کند به پلیدیهائى که در هنگام برخورد با مسلمین در دل نهان دارند و چنین مى فرماید: اینان وقتى به شما بر مى خورند دم از ایمان مى زنند، و ایمان خود را به رخ شما مى کشند، و حال آنکه در عین کفر به شما برخورده اند، و وقتى هم که از شما جدا مى شوند کافرند، خلاصه اینان در همه احوال کافرند. در ادعاى دین دارى ماهرند در حالى که خداى تعالى به کفر درونى آنان و نقشه هائى که براى فریب دادن شما مسلمین در دلهاى خود مخفى کرده اند عالم است .
بنابراین ، جمله (و قد دخلوا بالکفر و هم قد خرجوا به ) عبارت دیگر اینست که کسى بگوید: اینان تغییر حالت نداده اند خیال نکنید که وقتى نزدشما مى آیند و از نزد شما بیرون مى روند کافر آمده و با دلى سرشار از ایمان مى روند، نه کافر آمده و کافر مى روند.
ضمیر (هم ) در جمله (و هم قد خرجوا به ) براى تاکید و مشخص کردن آنها در نفاق و تثبیت کفرشان ذکر شده است و گرنه حاجتى به ذکر آن نبود. عده اى هم گفته اند معناى آیه اینست که این منافقین همواره و در احوالات مختلف کفر متحولند و هر ساعتى در یک حالتى از حالات کفرند.
و ترى کثیرا منهم یسارعون فى الاثم و العدوان و اکلهم السحت ...
ظاهرا مقصود از (اثم - گناه ) در اینجا چنانچه از آیه بعدى که مى فرماید: (عن قولهم الاثم و اکلهم السحت )) استفاده مى شود، همان خوض و خرده گیرى در آیاتى است که بر مؤ منین نازل شده ، و مراد، گفتن مطالبى است که در معارف دین موجب کفر و فسق مى شود. بنابراین مى توان گفت گناهان سه گانه اى که در آیه اسم برده شده است گناهانى است که نسبت به سایر گناهان زبانى و عملیشان کلى تر است و در حقیقت مشتى است از خروار و نمونه ایست از بسیارى که در ایشان است . چون آنان هم مرتکب به گناهان زبانى و هم به گناهان عملى اند و مقصود از گناهان عملیشان یا همان تعدى نسبت به مؤ منین است و یا گناهانى است که بین خود و خداى خود دارند، مانند خوردن اموال مردم به باطل و سحت ، مثل رشوه و ربا و نظائر آنها.
سرزنش علماء اهل کتاب به جهت گنهکارى اهل کتاب و سکوت آنان در مقابل آن معاصى
آیه شریفه مورد بحث پس از آنکه نمونه اى از رذایل و گناهان آنان را مى شمارد آنگاه به مذمت آن رذائل پرداخته و مى فرماید: (لبئس ما کانوا یصنعون ) سپس بدنبال آن ، علماى آنان یعنى ربانیین و احبار را توبیخ مى کند، و به این جرمشان مواخذه مى نماید که آنان حضور داشتند و آلودگیها و گناهان ملت خود را مى دیدند، و مى توانستند ایشان را راهنمائى نموده و از منکر نهى شان نمایند، و لیکن نکردند و آنان را از این گونه گناهان موبقه و بس بزرگ جلوگیرى ننمودند، با اینکه عالم به احکام دین خود بودند و مى دانستند که این گونه کارها گناه و نافرمانى خداست . و در این باره مى فرماید:
لو لا ینهیهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم و اکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون
و چه بسا از اینکه در این آیه مانند آیه قبلى (عدوان ) را همراه (اثم ) ذکر نکرده بتوان استفاده کرد که (اثم و عدوان ) هر دو یکى و عبارتست از تجاوز قولى نسبت به حدود خداى سبحان ، در مقابل (اکل سحت ) که نمونه معصیت عملى آنان است ، و بنابراین مقصود از جمله(یسارعون فى الاثم و العدوان و اکلهم السحت ) نشان دادن و بیان نمونه اى از گناهان قولى ایشان است ، که عبارتست از اثم و عدوان و گناه دیگر فعلى آنها که (یسارعون ) (مسارعه )به معناى کثرت در سرعت و مبالغه در آنست و سرعت ضد بطى ء و کندى است و فرق بین سرعت و عجله بنا بر آنچه از موارد استعمال این دو کلمه استفاده مى شود اینست که سرعت بیشتر مساس با عمل بدنى و جوارح دارد. بخلاف عجله که بیشتر در امور قلبى و روانى استعمال مى شود، نظیر فرقى که بین خضوع و خشوع و خوف و خشیت است . چه خضوع و خوف مربوطند به جوارح و خشوع و خشیت مربوطند به دل .
و راغب در کتاب مفردات راجع به معناى این کلمه گفته است سرعت ضد بطى ء و بمعناى تندى است ، هم در اجسام استعمال مى شود و هم در افعال گفته مى شود: (سرع ) (بضم راء) یعنى شتاب کرد و در معناى وصفى گفته مى شود: سریع ، و وقتى گفته مى شود:(اسرعوا، و مسرع ) معنایش اینست که حرکت شتران آنها تند شد کما اینکه وقتى گفته مى شود (ابلدوا) معنایش اینست که حرکت شترانشان بلید و کند شد.
و (سارعوا) و (تسارعوا) نیز بدین معنا است ، کسانى دیگر گفته اند مسارعه و عجله هر دو به یک معنایند، فرقى که در بینشان هست اینست که مسارعه بیشتر در کار خیر و عجله بیشتر در کار بد استعمال مى شود. وقتى از ایشان سوال مى شود: اگر چنین است پس چرا در آیه مورد بحث عجله بکار برده نشده ؟ با اینکه شتاب یهود در اثم و عدوان و کارهاى زشت بوده ؟ در پاسـخ مى گویند صحیح است ، لیکن استعمال مسارعه در خصوص این آیه با اینکه مى بایستى عجله بکار برده مى شد براى اشاره به این نکته است که کفار یهود در پى کارهاى زشتند و کار زشت خود را زیبا و پسندیده مى دانند لیکن این گفتار در فرق بین سرعت و عجله خیلى بعید بنظر مى رسد.
وجوهى که در معناى سخن یهود که گفتند: (یدالله مغلولة )، گفته شده است.
و قالت الیهود ید الله مغلوله علت ایدیهم و لعنوابما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء
در معناى این آیه و اینکه یهود به چه مناسبت این کلمه کفرآمیز را گفته است وجوهى چند است : یکى اینکه ملت و دین یهود، نسخ در احکام دین را جایز نمى دانسته و لذا به نسخ تورات بهیچ وجه رضا نمى داد و زیر بار این حرف که تورات به وسیله انجیل نسخ شود نمى رفت و یکى از اعتراضات و نقاط ضعفى را هم که در دین اسلام مى دیدند و به رخ مسلمین مى کشیدند این بود که مى گفتند شما مسلمین پیرو کتابى هستید که بعضى از آیاتش بعض دیگر را نسخ مى کند، و نیز از همین جهت (بداء) را هم براى خداى تعالى در امور تکوینى جایز نمى دانستند و آنرا هم یکى دیگر از نقاط ضعف اسلام و قرآن مى دانستند، چون از بعضى از آیات قرآن (بداء) استفاده مى شود و ما شمه اى از بحث در مسأله بداء را در ذیل آیه (ما ننسخ من آیه او ننسهانات بخیر منها او مثلها) در جلد اول این کتاب و در جاهاى دیگر آن گذراندیم ، و بعید نیست که آیه شریفه مورد بحث در مقام بیان همین عقیده یهود باشد. لیکن جوابى که خداى تعالى از این گفتار یهود داده با این احتمال نمى سازد چون در جوابشان مى فرماید: (بل یداه مبسوطتان ) و از این جواب استفاده مى شود که یهود این گفتار ناروا را درباره روزى دادن خدا گفته اند.
وجه دوم اینکه بگوییم گویا داستان از این قرار بوده که دیده اند مسلمین در فقر و تنگدستى و دشوارى بسر مى برند، لذا این حرف را راجع به مؤ منین زده اند و غرضشان از این حرف استهزا به خداى تعالى بوده و مى خواسته اند بگویند (العیاذ بالله ) خدا قادر نیست بر اینکه فقر را از بین مؤ منین زایل کند و ایشان را بى نیاز ساخته و از ذلت فقر نجات دهد. این وجه هم خالى از اشکال نیست ، زیرا بودن این کلمه کفرآمیز یهود راجع به فقر مؤ منین با اینکه این آیه در سوره مائده است و این سوره در روزگار وسعت و رفاهیت مسلمین نازل شده سازگار نیست .
وجه سوم اینکه کسى بگوید این حرف را یهود براى این زده که آنروز خداوند ایشان را گرفتار قحطى و خشک سالى کرده و در نتیجه نظام و شیرازه زندگى شان مختل و از هم گسیخته بوده است و آنان از باب شکوه از اوضاع خود این کلمات کفرآمیز را مى زده اند. و این وجه خیلى بعید نیست و روایاتى هم که متصدى بیان شاءن نزول آیات قرآنى است آنرا تایید مى کند لیکن اشکالى که دارد اینست که سیاق آیات با آن سازگار نیست . چه این آیات در مقام نقل کلماتى که یهود در شکوه از اوضاع خود براى خود گفته نیست بلکه در مقام این هستند که خرده گیرى هاى یهود را از مسلمین حکایت کنند.
وجه چهارم که از همه وجوه بنظر نزدیک تر است ، اینست که گفته شود وقتى امثال و نظائر آیات : (من ذاالذى یقرض الله قرضا حسنا) و (و اقرضوا الله قرضا حسنا) به گوش یهود رسیده آن آیات را بهانه کرده و خواسته اند مسلمین را مسخره کنند و بگویند این چه خدائى است که براى ترویج دین خود و احیاى آن اینقدر قدرت مالى ندارد که حاجت خود را رفع کند، و ناچار دست حاجت و استقراض بسوى بندگان خود دراز مى کند؟! و این وجه علاوه بر اینکه از وجوه سابق بنظر نزدیک تر است مورد تایید روایات شان نزول هم هست .
به هر تقدیر این حرف یعنى نسبت دست بستگى در پاره اى از حوادث به خدا دادن ، خیلى از یهود و معتقدات دینیش که هم اکنون در تورات موجود است دور نیست . چه تورات جایز مى داند پاره اى از امور، خداى سبحان را به عجز در آورد و سد راه و مانع پیشرفت بعضى از مقاصدش بشود، مثلا جایز مى داند که اقویاى از بنى نوع آدم جلو خواسته خداوند را بگیرند کما اینکه از خلال داستانهائى که از انبیاى سلف مانند آدم و غیر آن نقل مى کند بخوبى استفاده مى شود. آرى صرفنظر از اینکه در خصوص آیه مورد بحث ممکن است غرض یهود استهزا بوده ، لیکن عقایدى که هم اکنون از یهود در دست است تجویز مى کند که چنین نسبت هاى ناروائى به خداى تعالى بدهند که ساحتش مقدس و منزه از آنست .
غیر از یهود کسى دشمن خود را اینطور استهزا و هجو نکرده است ، آرى چون غیر یهود کسى در معتقداتش عقیده اى که مبداء و منشاء براى چنین حرف خطرناکى باشد ندارد، یهود است که معتقداتش چنین جراتى به او داده است .
(غلت ایدیهم ) این جمله نفرین به آنها است . البته نفرینى که مشابه است با منقصتى که به ساحت قدس خدا نسبت داده اند، یعنى دست بستگى و سلب قدرت بر انجام خواسته خود. بنابراین چون سلب قدرت خود یکى از مصادیق لعنت و دورى از رحمت خداست پس عطف جمله (و لعنوا بما قالوا) بر جمله (غلت ایدیهم ) عطف تفسیرى خواهد بود. زیرا قول خداى تعالى همان عمل اوست و نفرین آن جناب و کسى را لعنت کردنش همان معذب کردن آنکس است به عذاب دنیوى یا اخروى که یکى از مصادیق آن دست بستگى و عجز است. بسیارى هم احتمال داده اند که جمله (غلت ایدیهم ) نفرین نباشد بلکه از اخبار غیبى و اخبار به عذابى باشد که یهود در کیفر این گفتار ناروا و جسارت به پروردگار به آن مبتلا مى شود، لیکن وجه اول بنظر نزدیک تر است .
معناى جمله : (بل یداه مبسوطتان) و معانى (ید) در موارد اضافه به خداى سبحان
اما جمله (بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء) این جمله جواب از گفته یهود است که با کلمه(بل) که براى اضراب و اعراض است افتتاح شده است و این جمله یعنى جمله (یدا مبسوطتان ) جمله ایست معروف و شایع و کنایه است از داشتن قدرت .
در اینجا سوالى پیش مى آید و آن اینست که یهود گفته بود دست خدا بسته است و (ید) را مفرد ذکر کرده بود با این حال چرا خداى تعالى در جواب آنها فرمود: (یداه ) و (ید) را بصورت تثنیه ذکر فرمود؟ جواب اینست که اصولا در ادبیات عرب دست کنایه است از قدرت و دو دست کنایه است از کمال قدرت و از همین جهت خداى تعالى بصورت تثنیه آورد تا به کمال قدرت خود اشاره کرده باشد کما اینکه در آیه (قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى استکبرت ام کنت من العالمین ) نیز براى افاده همین معنا به صورت تثنیه آورد، عرب هم وقتى میخواهد در سلب قدرت از کسى مبالغه کند و بگوید فلانى بهیچ وجه قدرت بر آن عمل و حق مداخله در آنرا ندارد مى گوید: (لا یدین بهاله ) یعنى فلانى هیچ گونه اختیارى در آن کار ندارد، بسیارى از علماى لغت براى کلمه (ید) معانى زیادى غیر از (دست ) ذکر کرده اند، و لیکن باید دانست که این کلمه داراى چند معنا نیست بلکه تنها به معناى دست است و در سایر معانى بطور استعاره بکار مى رود. چون آن معانى امورى هستند که از شوون مربوط به دست مى باشند، مانند انفاق و سخاوت که از جهت بسط منتسبند به دست ، و مانند ملک و سلطنت که از جهت قدرت بر تصرف و وضع و رفع منتسبند به آن ، و امثال اینها، پس معناى این کلمه در آیات کریمه قرآن بحسب اختلاف مورد، مختلف مى شود، مثلا در آیه مورد بحث و آیه (ان تسجد لما خلقت بیدى ) معنایش قدرت و کمال آنست و در آیه (بیدک الخیر و آیه (فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى ء) و آیه (تبارک الذى بیده الملک ) و امثال اینها به معناى سلطنت است و در آیه (لا تقدموا بین یدى الله و رسوله )) معنایش حضور و مانند آن است و اما جمله(ینفق کیف یشاء) بیان است براى جمله (یداه مبسوطتان ).
معناى اینکه فرموده : (آنچه بر تو نازل شده قرآن بر طغیان و کفر یهود میافزاید)
و لیزیدن کثیرا منهم ما انزل الیک من ربک طغیانا و کفرا
این جمله و سایر جملات تا آخر آیه بطورى که از سیاق آن استفاده مى شود کلامى است که بمنظور توضیح جمله (و قالت الیهود) ریخته و پرداخته شده است و در جمله (و لیز یدن )بخصوص اشاره است به اینکه این جرات و جسارت یهود نسبت به خداوند عظیم و لب به مثل (یدالله مغلوله ) گشودنشان هیچ از یهود بعید نیست ، زیرا اینان مردمى هستند که در دشمنى با ادیان و در کفر، از قدیم الایام مشخص و ممتاز بودند و اصولا مردمانى حسود و ستم پیشه اند، و معلوم است چنین مردمى وقتى خبردار شوند که خداى متعال قریش را بر آنان فضیلت داده ، و از بین ایشان شخصى را به نبوت برگزیده تا چه اندازه حسدشان تحریک مى شود، بنابراین قریش جز این نباید از یهود توقع داشته باشد و نباید از شر آنان و از اینکه آتش طغیان و کفرشان تیزتر شود ایمن بنشینند.
آرى یهود در دنیاى قبل از اسلام خود را اشرف ملل مى دانست و سیادت و تقدم بر سایر اقوام را حق مسلم خود مى پنداشت و خود را اهل کتاب ، و سایر اقوام آنروز را امى و بى سواد و وحشى مى نامید. و به دنیاى آنروز فخر مى فروخت و ربانیین و احبار خود را به رخ عالمیان مى کشید و به علم و حکمت خود مى بالید. لیکن دوران آن سیادت خیالى و تمدن تو خالى سر آمد و آوازه پیغمبرى که از قریش یعنى منحطترین اقوام که همواره در برابر علم یهود و دانشمندان شان سر فرود مى آورد مبعوث شده بود وهمچنین آوازه کتاب وى گوش یهود را خراش داد، مخصوصا وقتى در آن کتاب نظر کر ده و آن را کتابى آسمانى و مهیمن ، یعنى ناظر بر سایر کتب آسمانى یافت و دید که کتابى است سرشار از حق و حقیقت و مشتمل بر عالى ترین تعلیمات روحى و کامل ترین طریق هدایت ، بیش از پیش به ذلت و بى ارجى کتاب خود که سالها به رخ عالمیانش مى کشید پى برد، لاجرم از آن خواب و خیال بیدار شده و بخود آمد در حالى که هر لحظه به خشم درونى و کفر و طغیانش افزوده مى شد و اینکه مى بینید خداى تعالى در این آیه مى فرماید: آیاتى که بتو نازل شده (قرآن ) طغیان آنها را مضاعف مى کند، معنایش این نیست که (العیاذ بالله ) قرآن سبب ضلالت آنها است بلکه به این عنایت است که گفتیم اصولا جنس یهود بخودى خود جنسى حقود و حسود و کینه توز است و نزول قرآن سبب شد آن آتش تیزتر شود و معارف حق و دعوت صریحى که در قرآن است باعث شد آن کفر و حسد طغیان کند و به همین عنایت است که خداى تعالى در مواضع عدیده اى از قرآن کریم هدایت و ضلالت را به خود نسبت مى دهد، از آن جمله مثلا مى فرماید: ( کلا نمد هولا من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا) و در خصوص قرآن مى فرماید: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منین و لا یزید الظالمین الا خسارا) چون اضلال و نظایر آن مانند بدبختى و شقاوت وقتى از خداى تعالى ناپسند و مذموم است که ابتدائى باشد، یعنى خداوند کسى را بدون جهت گمراه و یا بدبخت کند و اما اگر پاداش و اثر گناهى باشد که خود آدمى مرتکب شده یا مثلا گناهى کرده که موجب خشم خداوندى و رسیدن به درجه بالاترى از گمراهى شده باشد این گمراهى هاى متجدد نسبت به خداى تعالى مذموم نیست .
کما اینکه خود پروردگار متعال در قرآن به همین معنا اشاره کرده و فرموده (و ما یضل به الا الفاسقین ) و نیز مى فرماید: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و بالاخره برگشت زیاد شدن کفر و طغیان آنها به سبب قرآن به این است که خداوند توفیق را از آنها سلب نموده عنایت الهى شامل حال آنها نباشد تا در نتیجه از کفر و طغیان خود بر نگردند و تسلیم آیات الهى نشوند و به دعوت حقه خداوند ایمان نیاورند، و ما در سابق در تفسیر آیه و (ما یضل به الا الفاسقین )در جلد اول بحثى راجع به این موضوع گذراندیم .
اینک بر سر مطلب خود شده و مى گوییم : همانطورى که سابقا هم اشاره کردیم گویا آیه مورد بحث براى این باشد که رفع استبعاد و تعجب از رفتار وقیحانه یهود و جرات و جسارتش نسبت به خداوند بکند و هویت یهود را که خود را ملتى تربیت شده و اهل کتاب و سایر ملل را وحشى و بى سواد مى نامیدند بلکه مدعى فرزندى و دوستى با خدا بودند به عالمیان نشان دهد تا همه بدانند (العیاذ بالله ) پسران خدا و دوستانش تا چه انداز ه در اسائه ادب نسبت به خدا وقیح و بى شرم و جسورند.
و نیز همه بدانند اگر یهود روز بروز بر کفر و عناد خود مى افزاید براى همین است که خداوند به ایشان سخط کرده و نور دلشان را خاموش نموده و ایشان هم خود مستوجب چنین سخطى بوده اند، و نیز بدانند که این طغیان و کفر روز افزون و آثار شومى که یکى پس از دیگرى متوجه یهود خواهد شد سرنوشتى است حتمى ، چون در آیه به دو وسیله مطلب را تاکید کرده ، یکى (لام ) در (لیزیدن ) و یکى هم (نون ) تاکیدى که در آخر همان کلمه است ، و در اینکه نخست طغیان و سپس کفر را ذکر فرموده اشاره است به همان ترتیب طبیعى این دو، چه در خارج هم مى بینیم که کفر از آثار طغیان و زائیده آنست .
و القینا بینهم العداوه و البغضاء الى یوم القیامه
ظاهر اینکه این جمله در سیاق جملاتى قرار گرفته که درباره یهود است ، این است که ضمیر (هم ) در (بینهم ) به یهود برگردد و لو اینکه افتتاح این سیاق به اهل کتاب شده و اهل کتاب تنها یهود نیستند، بنابراین ، مقصود از (عداوت ) و (بغضاء)، تشتت عقاید و اختلاف مذاهب خواهد بود که خداى تعالى هم در مواضعى از کلام خود به آن اشاره کرده و فرموده : (و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه ... فما اختلفوا الا من بعد ما جاء هم العلم بغیا بینهم ان ربک یقضى بینهم یوم القیمه فیما کانوا فیه یختلفون ) و آیات دیگر. و اما عداوت ؛ گویا مراد از عداوت ، خشم توام با تجاوز عملى است ، و مراد از بغضاء تنها خشم درونى است که ممکن است با تجاوزات عملى هم همراه با شد و یا نباشد. در نتیجه وقتى این دو کلمه با هم ذکر شوند هر دو معنا را افاده م ى کنند و مى رسانند که خداى حکیم در بین یهود هم خشم و نفرت درونى ، و هم نزاع انداخته و در جمله (الى یوم القیامه ) نکته ایست و آن اینکه این امت تا قیامت باقى خواهند ماند و منقرض نخواهند شد.
کلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله
(ایقاد نار) به معناى مشتعل ساختن آتش است ، کما اینکه (اطفاء نار) خاموش کردن آن است و معناى آیه روشن است ، احتمال مى رود جمله (کلما اوقدوا...) بیان باشد براى جمله (و القینا) و بنابراین معناى آیه اینطور مى شود که : هر وقت یهود خواست دست به اقداماتى بزند و آتش جنگى را با رسول الله (صلى الله علیه و آله ) و مسلمین دامن زند خداوند بین سران آنها عداوت و بغضاء و اختلاف کلمه انداخت و بدین وسیله آن آتش را خاموش ساخت ؛ همانطورى که مى بینید در این آیه نویدى است براى مسلمین ، چه از سیاق آن استفاده مى شود که براى همیشه سعى و کوشش یهود علیه مسلمین و بر افروختن آتش جنگ و ایجاد فتنه شان (البته آتش جنگى که علیه اسلام و ایمان مى افروزند) بى نتیجه و خنثى است ، و اما جنگهائى که ممکن است بین آنان و مسلمین در گیرد لیکن نه علیه دین و ایمان بلکه بر سر اینکه یکى از دیگرى گوى سبقت را در میدان سیاست و یا قومیت بر باید از آیه استفاده نمى شود که در این گونه پیشامدها هم خدا نوید پیروزى مسلمین را داده باشد، زیرا این مطلب از سیاق آیه خارج است .
و یسعون فى الارض فسادا و الله لا یحب المفسدین
(سعى ) سیر سریع را گویند، و کلمه (فسادا) مفعول له آن است یعنى سعى و کوشش یهود همه براى آن است که زمین را علیه دین پر از فساد کنند و خداوند مفسدین را دوست ندارد، و چون آنان را دوست ندارد زمین خود و بندگانش را بدست آنان نمى سپارد، و نمى گذارد آنان به آرزوى پلید خود نایل شوند، و سعى و کوشش آنان بیهوده خواهد ماند (و خدا داناتر است ). همه این مطالب که تاکنون گفته شد بیان است براى جمله (غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا)، آرى ، چه دست بستگى بالاتر از این که براى همیشه نمى توانند علیه اسلام ، مسلمین و ایمان آنها (نه چیرهاى دیگر) آتش افروزند و بمنظور رسیدن به آن هدف فحشا و فساد را در زمین ترویج کنند.
و لو ان اهل الکتاب آمنوا و اتقوا لکفرنا عنهم سیاتهم ...
در اینجا به اول مطلب - که روى سخن با همه اهل کتاب بود - برگشته و دوباره خطاب را به همه شان متوجه مى کند، و در خاتمه کلام بطور ملخص عموم اهل کتاب را متوجه مى کند به اینکه چگونه نعمت بزرگ سعادت دو جهان را به رایگان از دست دادند، و چه آسان جنت نعیم و نعمت حیات سعیده را از کف دادند؛ و مراد از تقوا بعد از ایمان ، پارسائى و پرهیز از محرمات الهى و از گناهان کبیره است ، یعنى گناهانى که خداوند در قرآن کریم وعده دوزخ به مرتکب آن داده است ، پس مراد از (سیئات ) که خدا وعده کرده اگر آنان کبایر را مرتکب نشوند آن سیاتشان را ببخشد، عبارتست از گناهان صغیره ؛ در نتیجه این آیه از جهت مضمون مطابق خواهد بود با آیه (ان ما تنهون عنه نکفر عنکم سیاتکم و ندخلکم مدخلا کریما).
و لو انهم اقاموا التوریه و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم
منظور از تورات و انجیل ، دو کتابیست آسمانى که قرآن کریم یکى را نازل برموسى (علیه السلام ) و دیگرى را نازل بر عیسى (علیه السلام ) مى داند، نه این کتابهائى که فعلا در دست است و بنام انجیل و تورات نامیده مى شوند، چه اینها تورات و انجیل حقیقى و آسمانى نیستند، بلکه مجموعه اى هستند که دست تحریف به این صورتشان در آورده است.
مراد از: (ما انزل الیهم ) در آیه : (ولو انهم اقاموا التوریة و الانجیل و ما انزل الیهم ...)
و مراد از جمله (ما انزل الیهم ) که بعد از تورات و انجیل ذکر شده سایر کتبى است که منسوب است به انبیاى سلف ، و آنروز در دسترس اهل کتاب بوده است ، مانند (مزامیر) داود (علیه السلام ) که قرآن آن را (زبور) خوانده است و امثال آن .
و احتمال اینکه مراد از (ما انزل الیهم ) قرآن باشد احتمال بعیدى است ، چه قرآن با احکام خود شرایع و احکام آن دو را نسخ کرده ؛ با این حال چگونه ممکن است در آرزوى عمل به انجیل و تورات قرآن هم به آن دو عطف شود و گفته شود: اگر اهل کتاب تورات و انجیل و قرآن را عمل مى کردند فلان طور مى شد؟! زیرا از نظر قرآن تورات و انجیل عمل کردنى نیستند. ممکن است کسى بگوید عمل به قرآن در حقیقت عمل به انجیل و تورات اصلى هم هست ، چه آن دو کتاب به آمدن قرآن بشارت داده و بنى اسرائیل را به عمل و گرویدن به آن توصیه کرده اند، عینا داستان قرآن و آن دو کتاب داستان آیات ناسخه قرآن است با آیات منسوخه آن ، یعنى همچنان که عمل به آیات ناسخه قرآن عمل به همه قرآن است عمل به قرآن ناسخ هم ، عمل به تورات و انجیل منسوخ است ، زیرا دین خدا واحد است و مزاحمت و دوئیتى بین ادیان الهى نیست ، چیزى که هست بعضى از کتابهاى آسمانى و بعضى از احکام یک کتاب مصلحت تشریع آنها موقت و محدود است ، و ابدى و همیشگى نیست .
و این احتمال خوبى است لیکن با کلمه (اقاموا) سازگار نیست براى اینکه اقامه تورات و انجیل به این است که به همان کیفیتى که هست و با تمام جزئیاتش محفوظ شود، نه اینکه تنها آیاتى که در بشارت به اسلام و قرآن است اقامه و حفظ و مابقى آن متروک شود؛ پس معلوم مى شود مراد از اقامه ، اقامه تورات و انجیل است قبل از اینکه قرآنى نازل شود و آن دو را نسخ کند؛ و اما نسخ تورات بتوسط انجیل ، آن بسیار مختصر و ناچیز و غیر قابل اعتنا است ، پس احتمال اینکه مراد از جمله (ما انزل الیهم ) قرآن باشد، احتمال صحیحى نیست ، زیرا صرفنظر از آنچه گفته شد اصولا قرآن را نباید جزء کتابهائى شمرد که به یهود و نصارا نازل شده است، چه قرآن کتابى جهانى است و روى سخنانش با قوم خاص و ملت مخصوصى نیست ، بنابراین مقصود از جمله (ما انزل الیهم ) همانست که گفتیم ، یعنى ما سواى انجیل و تورات از سایر کتابها و اقسام وحى هائى که به انبیاى بنى اسرائیل رسیده مانند زبور داود (علیه السلام ) و غیر آن ، و مراد از اقامه این کتابها، حفظ عملى یعنى استفاده کردن از دستورات آنها است در بین جامعه و عمل کردن همه به شرایع آن ، و اعتقاد به معارفى است که راجع به مبدء و معاد در آنها بیان شده است ، البته آن کتابهائى که دستخوش تحریف مغرضین نشده و یا از بین نرفته است ، زیرا تحریف شده هاى آنها از اعتبار ساقط و از بین رفته هاى آنها هم مورد امر و مامور به نیست .
(لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ) مراد از خوردن در این آیه مطلق تنعم و تمتع است چه اینکه از راه خوردن باشد و یا از راههاى دیگر، و استعمال خوردن در مطلق تصرفات و تنعم هاى بدون مزاحم ، در لغت عرب شایع و متداول است ، و مراد از بالا و پائین ، آسمان و زمین است ، بنابراین ، آیه شریفه بجاى اینکه بفرماید: اگر اهل کتاب به دستوراتى که در دست داشتند عمل مى کردند به نعمت هاى آسمانى و زمینى متنعم مى شدند، بطور کنایه مى فرماید: از بالاى سر و زیر پاى خود مى خوردند. در حقیقت این آیه شریفه مطلبى را بیان مى کند که آیه زیر در مقام بیان آنست : (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون ).
مؤثر بودن اعمال بشر در نظام طبیعت
از این آیه و آیه مورد بحث مى توان نکته اى را استنباط کرد و آن این است که ایمان این موجود یعنى نوع بشر و عمل صالح وى در نظام عالم از جهت ارتباطش با زندگى خود او، تاءثیر دارد، به عبارتى دیگر، کفر او و عمل زشتش در فساد عالم باز از جهت ارتباطش با نوع بشر موثر است ، پس اگر انسان به صلاح و سداد گراید - از اینگونه آیات استفاده مى شود که - نظام دنیا هم از جهت ایفاء به لوازم سعادت زندگى بشرى هم از جهت دفع بلا از او و توفیر نعمت براى او صالح خواهد شد، و این دو آیه در افاده این مطلب متفرد نیستند، بلکه این مطلب را از آیات بسیارى مى توان استفاده کرد، از آن جمله این آیه است که صریحا عملیات بشر را موثر در نظام کون میداند: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا لعلهم یرجعون قل سیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبل کان اکثرهم مشرکین ) و نیز این آیه :(و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم ) و آیات دیگر، و ما در جلد دوم این کتاب مختصرى راجع به این موضوع بحث کردیم .
منهم امه مقتصده و کثیر منهم ساء ما یعملون
(اقتصاد) به معناى گرفتن قصد، و قصد به معناى میانه است ، پس اقتصاد به معناى میانه روى در ا مور و پرهیز از افراط و تفریط در امور است ، و امت مقتصده امتى است که در امر دین و تسلیم نسبت به دستورات الهى میانه رو و معتدل باشد. این آیه شریفه مطلب تازه اى را بیان مى کند و آن اینست که آنچه تاکنون از معایب و پلیدى هاى اهل کتاب بر شمردیم مربوط به فرد فرد آنها نیست چه در بین اهل کتاب هم مردمى معتدل و میانه رو بوده اند که هیچ یک از این معایب و کجرویها را نداشته اند و اگر مى بینید گفتار گذشته ما بطور عموم بود، مصحح آن این بود که اکثریت اهل کتاب همان آلودگان بودند و مردان پاک در آنها اندک و انگشت شمار بودند، از این لحن بخوبى استفاده مى شود که قرآن عزیز تا چه اندازه رعایت حق و انصاف را مى کند، و تا چه پایه در حفظ حق مراقبت دارد، و چگونه رضا نمى دهد حقى از حقوق پامان شود، اگر چه بسیار اندک باشد، این نکته از مطاوى آیات و جملات سابق هم که مى فرمود:(و ان اکثرکم فاسقون ) و یا مى فرمود: (و ترى کثیرا منهم ) و یا مى فرمود: (و لیزیدن کثیرا منهم ) استفاده میشد، چه در نیمه این جملات مطلب را به اکثریت آنان نسبت داده نه به همه ، لیکن هیچ کدام از این جملات مورد بحث صراحت ندارد، زیرا در این جمله از آن اقلیت صالح قدردانى کرده و نامشان را به نیکى برده است .