در تعالیم شگرف اسلام از عناصری امید بخش سخن به میان آمده است، که آدمی را نسبت به آینده زندگی اش امیدوار می سازد. یکی از این عناصر «توکّل» می باشد که سرمایۀ بسیار مهم و ارزشمندی در حیات انسان مؤمن است، و نقشی اساسی را در رشد و ترقی و پیشرفت او ایفاء می کند. بویژه می توان در مواجهه با ناهنجاری های «اجتماعی، روحی و معنوی» از این فضیلت اخلاقی بسیار بهره برد.
حقیقت توکّل
یکی از مسائل بسیار مهمی که در این اختصار می بایست به آن پرداخته شود، مسألۀ فهم دقیق و عمیق توکل است، تا آدمی دچار انحراف در مفهوم این سرمایه ارزشمند نشود. بدین بیان که برخی افراد، تنبلی و سستی و ضعف در عقیدۀ خود را، به توکّل نسبت می دهند؛ و بر همین اساس بدون اینکه قدمی بردارند ـ و نیز بدون آنکه به مقدمات کار توجّه داشته باشند ـ معتقدند با توکل به خدا امورشان سامان می یابد. به عنوان مثال: شتری را در بیابان رها می کند، هنگامی که به او گفته می شود: گم می شود، و یا آن را می دزدند، در پاسخ می گوید: توکّل به خدا!!! و یا اگر به او گفته شود به فلانی کمک کن تا مشکل او رفع شود، می گوید: به خدا توکل نماید؛ و یا اگر گفته شود برای رزق و روزی خانواده باید کاری یا فعالیتی را انجام دهی، می گوید: به خدا توکّل می کنم!!!
این نوع تفکر گاهی ـ که صاحب این فکر متأسفانه خود را مؤمن نیز می داند ـ تنبلی را به دین نسبت داده، و اسباب انحراف خود و دیگران را فراهم می سازد؛ زیرا برداشت سطحی این گونه افراد از دین، مفاهیم ارزشی و کاربردی ـ همچون این فضیلت اخلاقی (توکّل) ـ را از بین می برند. لذا مناسب است دربارۀ توکّل از این جهت به طور دقیق بحث شود و معنای صحیح آن از آیات و روایات تبیین شود.
«توکّل واقعی» آن است که انسان مؤمن، خدای تعالی را وکیل امور خویش قرار دهد. به این معنا که پس از هر تلاش و کوششی، و توجّه نمودن به اموری که در تدبیر کار یا فعالیتی لازم باشد، امور را به خدای بزرگ بسپارد؛ و به لطف آشکار و نهان و عنایت او تکیه نماید.
توکّل در حقیقت یک امر نفسانی است. زیرا حقیقت این فضیلت اخلاقی، همان اعتماد نمودن قلبی در تمام کارها به خدای متعال است. البته این بدین معنا نیست انسان که به اسباب عادی و طبیعی، و آنچه که خدای قادر متعال در مسیر زندگی وی قرار داده، بی توجّه باشد.
انسان مؤمنی که به خدای تعالی توکل و تکیه دارد، هیچگاه توکّل را با استفاده کردن از اسباب عادی در تضادّ نمی بیند؛ بلکه خداوند را سبب اسباب می داند. چرا که چنین شخصی به این حقیقت باور دارد که همه چیز به امر و دستور ذات اقدس اله انجام می پذیرد. لذا انسان متوکّل در علم و آگاهی خود، سبب بودن سبب را به خداوند متصل می نماید. به همین جهت این نوع علم و باور و آگاهی، در حقیقتِ توکّل نقش مهمی را ایفاء می کند. چرا که مرحوم فیض کاشانی دربارۀ حقیقت توکّل می نویسد: «اعلم أنّ التوکّل من أبواب الإیمان و جمیع أبواب الإیمان لا ینتظم إلّا بعلم و حال و عمل و التوکّل کذلک ینتظم من علم هو الأصل، و من عمل هو الثمرة، و حال هو المراد باسم التوکّل؛ توکّل از درهای ایمان است و تمام ابواب ایمان دارای سه رکن است، علم، حالت و عمل. علم ریشۀ آن است و اعمال متوکلانه میوۀ آن، و حالت و اخلاق درونی مصداق توکّل است».
یکی از مسائلی که بسیار مهم است رعایت شود، این است که انسان مسیر زندگی خود را باید به گونه ای تنظیم نماید که حتی به اندازۀ یک لحظه از حقیقت توحید ـ چه در مقام نظر و چه در مقام عمل ـ خارج نشود، و از جانب دیگر فقط به اسباب ظاهری دلبسته نباشد، و به نوعی به شرک در عمل مبتلا و آلوده نشود.
بنابراین انسان مؤمن برای موفقیت در هر کاری هم باید از اسباب طبیعی بهره جوید، تا بر مشکلات پیروز شده و هر مانعی را از سر راه بردارد، و هم باید به الطاف بی کران نهان و آشکار پروردگارش تکیه نماید.
به همین جهت در حدیثی نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) ضمن سؤالی از حضرت جبرئیل(ع) می فرمایند: « گفتم: توکّل بر خداوند عز و جل چیست؟ گفت: دانستن این نکته که مخلوق، نه زیانى مى زند و نه سودى مى رساند، نه چیزى مى دهد و نه جلو چیزى را مى گیرد، و نیز بر کندنِ چشم امید از مردم است...».(یعنی همه چیز را از سوی خدا و به اذن فرمان او بداند). سپس رسول رحمت و مهربانی(ص) در ادامه می افزاید: « هرگاه بنده چنین باشد، دیگر براى احدى جز خداوند کار نمى کند و امید و بیمش از کسى جز خداوند نیست و چشم طمع به هیچ کس جز خدا ندارد. این است [حقیقت] توکّل».
لذا در روایات اسلامی بر این نکته تأکید شده است که در مفهوم توکّل هیچگاه ترک استفاده از اسباب و وسائل عادی مد نظر نمی باشد. زیرا در حدیثی معروف وارد شده که مرد عربی در حضور پیامبر(ص) شتر خود را رها کرده و می گوید: «تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّه» پیامبر اکرم(ص) به او فرمودند: « شتر را پابند بزن و بر خدا توکّل کن».و این همان معنایی است که در ادبیات فارسی آمده است: «گفت پیغمبر به آواز بلند ** با توکل زانوی اشتر ببند». چه اینکه همین داستان به شکل دیگری نیز نقل شده است که آن مرد عرب از پیامبر اکرم(ص) پرسید: «آیا شترم را رها کنم و توکّل کنم یا پابند بزنم و توکّل کنم؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: پایبند بزن و توکّل کن».