داستان حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم از جمله داستان هایی است که نکات ریز و ظریف بسیاری در آن نهفته است از جمله آیه 98 این سوره و این موضوع که چرا حضرت یعقوب علیه السلام در خواست پسرانش برای طلب مغفرت را به تأخیر انداختند؟
آیه 98 سوره یوسف قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. یعقوب (علیه السلام) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مى کنم.
فرزندان یعقوب افتادند، دست به دامن پدر زدند و گفتند پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم. اما پدر درخواست آنان را به تأخیر انداختند، با رجوع به تفاسیر این آیه، به نکات قابل تأملی رسیدیم که توجه بدان خالی از لطف نیست.
علت به تأخیر انداختن دعا
در تفسیر نمونه علامه طباطبایی برای این امر دو دلیل را ذکر کرده و می فرمایند: علت اینکه استغفار براى فرزندان را تاخیر انداخت شاید این باشد که تا نعمت خدا با دیدار یوسف تکمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهراً تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود،آنگاه استغفار کند، ودربعضى اخبار هم آمده که تاخیر انداخت تا وقتى که در آن وقت دعا مستجاب مى شود.(تفسیر المیزان/ج11/ص336)
دو شرط اساسی در دعا
این آیه دو شرط اساسی دعا را در بر دارد:
اوّلاً، در موضوع دعا زمینه موجود باشد، تا درخواست و طلب به مورد و به صلاح صورت بگیرد.
و ثانیاً، حال قلبى و معنوى دعا کننده مساعد و موافق دعا و توجّه باشد، نه محجوب و گرفته و آلوده.
و چون این دو شرط موجود شد: از لحاظ نتیجه جاى تردیدى نخواهد بود، زیرا هرگز إمساک و بخلى در طرف پروردگار متعال متصوّر نباشد، و او ذاتاً رحمان و رحیم است. (تفسیر روشن، ج12، ص: 102)
اوقات مناسب جهت راز و نیاز علامه طباطبایی در بحث روایی، روایات موجود در ذیل این آیه را بیان می دارند که در این روایت آنچه مورد توجه است ساعات و زمان مناسب برای دعا است.
در فقیه به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که در ذیل گفتار یعقوب به فرزندانش، که فرمود: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی فرموده: استغفار را تاخیر انداخت تا شب جمعه فرا رسد.
در این معنى روایات دیگرى نیز هست. و در الدر المنثور است که ابن جریر و ابى الشیخ، از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه) روایت کردهاند که فرمود: اینکه برادرم یعقوب به فرزندان خود گفت:
" بزودى برایتان از پروردگارم طلب مغفرت مى کنم" منظورش این بود که شب جمعه فرا رسد.
و در کافى به سند خود از فضل بن ابى قره از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: بهترین وقتى که مى توانید در آن وقت دعا کنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود که: یعقوب به فرزندان خود گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی و منظورش این بود که در وقت سحر طلب مغفرت کند.
در این معنى روایات دیگرى نیز هست از جمله الدر المنثور از ابى الشیخ و ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که شخصى از آن جناب پرسید : چرا یعقوب استغفار را تاخیر انداخت؟ فرمود: تاخیر انداخت تا هنگام سحر فرا برسد، چون دعاى سحر مستجاب است. (ترجمه المیزان، ج11، ص: 346)
علاوه بر موارد ذکر شده، این آیه کوتاه قرآنی سیزده پیام را در دل خود جای داده است که در تفسیر نور اینگونه بیان شده است:
1) ظلم، مایه ذلّت است. روزى که برادران، یوسف را به چاه انداختند، روز خنده آنان و ذلّت یوسف بود و امروز به عکس شد.
2) براى آمرزش گناهان، توسّل به اولیاى خداوند جایز است. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»
3) دعاى پدر تأثیر ویژهاى دارد. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»
4) براى توبه هیچ گاه دیر نیست. «اسْتَغْفِرْ لَنا»
5) اعتراف به گناه و خطا زمینه آمرزش است. «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ»
6) براى دعا، ساعات خاصّى اولویّت دارد. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
7) دعاى پدر در حقّ فرزندان، اثر خاصّى دارد. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
8) پدر نباید کینه توز باشد و لغزش فرزندان را در دل نگه دارد. «أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
9) به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
10) گناهکار را به مغفرت الهى امیدوار کنیم. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی»
11) در استجابت دعا و توسّل به اولیاى الهى صبور باشیم. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
12) حضرت یعقوب از حقّ خویش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد. «أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی»
13) لطف خداوند، شامل بزرگترین گناه و گناهکاران نیز مى شود. «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» با اینکه دو نفر از پیامبران الهى مورد آزار و اذیّت چندین ساله قرار گرفته اند، باز امید بخشایش از او مى رود. (تفسیر نور، ج6، ص: 159)