علی(علیه السلام) فرمودند: النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.
مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند.
شرح و تفسیر حکمت 172 نهج البلاغه
امام علی(علیه السلام) در این گفتار بسیار حکیمانه خود اشاره به یکى از آثار خطرناک جهل کرده مى فرماید: «مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند»، (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا). این دشمنى از آنجا سرچشمه مى گیرد که اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى کنند و همین احساس سبب مى شود که نسبت به آنچه نمى دانند عداوت و دشمنى به خرج دهند و گاه حتى آنها را ناچیز و بى ارزش بشمارند تا از این طریق نقص خود را برطرف سازند.
ثانیاً هرگاه انسان از اسرار چیزى بى خبر باشد به قضاوت عجولانه مى پردازد و در این قضاوت عجولانه با آنچه نمى داند به دشمنى بر مى خیزد. ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى که در ظلمات متراکم قرار گیرد هر شبهى از دور مى بیند به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حیوانى درنده یا گرگى خطرناک مى پندارد و هر آوازى مى شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى شمرد.
در ظلمات جهل نیز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى پندارد حتى اشخاصى را که درست نمى شناسد با بدبینى به آنها نگاه مى کند و به همین دلیل گاه کشورها و ملت ها به جنگ هاى خونین دست مى زنند به سبب این که از حال یکدیگر بى خبرند و هر حرکتى را توطئه اى بر ضد خود مى پندارند، لذا یکى از طرق ایجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در میان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى هاى آنهاست و این که سران آنها در کنار هم بنشینند و به مذاکره بپردازند و با نیت هاى واقعى یکدیگر آشنا شوند و یخ هاى بدبینى ذوب شود و دیوار بى اعتمادى فرو ریزد و در کنار هم با محبت و دوستى زندگى کنند. ریشه این گفتار حکیمانه، قرآن مجید است که مى فرماید: «(بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ)، (ولى آنها از روى علم و دانش، قرآن را انکار نکردند،) بلکه چیزى را تکذیب کردند که آگاهى از آن نداشتند».
امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیث دیگرى در همین زمینه مى فرماید: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَإنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ، به آنچه نمى دانید دشمنى نکنید، زیرا بیشتر دانش ها در امورى است که شما نمى دانید». نیز در حدیث دیگرى که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمه آورده مى فرماید: «مَنْ جَهِلَ شَیْئاً آبَهُ، کسى که چیزى را نمى داند آن را نکوهش مى کند».
قرآن مجید بحثى درباره داستان خضر و موسى دارد. در این داستان بسیار پرمعنا این نکته روشن مى شود که چگونه انسان مطلبى را که نمى داند به مخالفت با آن مى پردازد. موسى(علیه السلام) بر حسب ظاهر مى دید خضر کشتى سالمى را سوراخ و معیوب مى کند و یا جوانى را به قتل مى رساند و دیوارى را در شهر بیگانه اى بدون دلیل تعمیر و مرمت مى کند به همین دلیل فریاد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را مى دید و از باطن قضیه بى خبر بود هنگامى که خضر فلسفه آنها را یک یک برشمرد کاملاً تسلیم شد.