در دولت کندی در اوایل دهه شصت، جنبش سیاه پوستان آمریکایی خواهان حداقل جایگاه اجتماعی از نظام حاکم بود. آنها می خواستند که در استفاده از صندلی های کلیسا، صندلی های اتوبوس و سرویس های بهداشتی همانند سفیدپوستان از امتیاز یکسان برخوردار باشند. نظام نژادپرست آمریکایی سبک زندگی را به نقطه ای رسانده بود که اگر یک سیاه پوست در اتوبوس روی صندلی نشسته بود و سفید پوستی وارد اتوبوس می شد، باید از روی صندلی بلند می شد و جای خود را به آن سفید پوست می داد. اگر چنین نمی شد پلیس مجوز برخورد وحشیانه با سیاه پوست را صادر می کرد.
همین اتفاق در سال 1962 منشا زنجیره ای از تظاهرات سیاه پوستان شد. آنها خواهان لغو تفکیک صندلی میان سفیدان و سیاهان در کلیساها نیز بودند. در یکی از این تحصن ها که در مونتگمری آلاباما برگزار شد پلیس دسته ای از سگ ها را برای مقابله با معترضان سیاه رها می کند و سگ های آموزش دیده پلیس دهها نفر از سیاه پوستان که عموما دانش آموز بودند را با وضعیت منزجر کننده ای راهی بیمارستان می کنند.
در دوره جاهلیت نیز چنین وضعیتی در میان مشرکان قریش وجود داشت. به عبارت دیگر در یک مسیر زمانی 14 قرنی نحوه برخورد وحشیانه با نژادهای دیگر از جانب حلقه استثمار تغییری نداشته است. یک روز در شبه جزیره عربستان با انسان سیاه پوست همانند حیوان رفتار می شد و روز دیگر در آلابامای آمریکا و امروز نیز همچنان از زخم فرگوسن در سرزمین نژادپرستان آمریکایی خون تازه بیرون می زند. ابن منظور در کتاب لسان العرب در مورد نحوه برخورد با بردگان سیاه در دوره جاهلیت شبه جزیره عربستان می نویسد:
«بردگان در جاهلیت، پایین ترین جایگاه و منزلت اجتماعى را داشتند و طبقه پست و فقیر جامعه به حساب مى آمدند. آنها در ردیف حیوانات به شمار مى رفتند و از همه حقوق انسانى و مزایاى اجتماعى محروم بودند. رویکرد عرب جاهلى به بردگان، رویکرد ابزارى و کالایى بود؛ برده، کالاى مصرفى و خدماتى بود که بدون هیچ محدودیتى در تمام زمینه ها استثمار مى شد. برده هیچ حرمت و احترامى نداشت. بردگان همواره تحقیر و مسخره مى شدند. کسى که برده را مى خرید ریسمانى به گردنش مى انداخت و مانند چارپا او را به منزل خود مى برد و برده، نه اراده و اختیارى داشت و نه حق اظهار نظر و بیان راى و عقیده بدون اجازه مالک.»
خوی ظالمانه مشرکان قریش پس از نفوذ اسلام در میان آنها باز هم ادامه داشت. آنها اگر چه به ظاهر به اسلام گرویدند، اما گرایش آنها به ویژه شاخه بنی امیه به اسلام نه از روی شناخت اسلام بلکه از روی اجبار بود. اجباری که آنها را وا می داشت تا به نام اسلام برای تصاحب جایگاه حکمرانی برای سال های بعد برنامه ریزی نمایند. به حکومت رسیدن معاویه پس از ماجرای حکمیت منشا جنایت های هولناکی از جانب دستگاه حکومت شد.
معاویه تلاش می کرد جایگاه خلافت را با سلطنت عوض کند و خود را به جای خلیفه با عنوان سلطان در میان جامعه مطرح نماید. او اهل کشتارهای بی رحمانه بود. حسن بصری به عنوان بنیان گذار مکتب اعتزال که در دهه های بعدی فرقه معتزله از آن به وجود آمد در مورد معاویه می گوید چهار خصلت در معاویه وجود دارد که اگر هر یک از آنها به تنهایی در فرد دیگری وجود داشت برای هلاکت وی کافی بود. از نظر حسن بصری تصاحب اسلام و خلافت با شمشیر و حیله، شرابخواری، اظهار برادری با زیاد بن ابیه که به طور نامشروع به دنیا آمده بود و قتل حجر بن عدی و یارانش چهار ویژگی منفی و برجسته معاویه محسوب می شود.
این رویه معاویه با آنکه توانسته بود اکثریت جامعه را با خفقان به خاموشی فرا بخواند اما هر از گاهی نشانه های مقاومت از میان مردم به نمایش در می آمد. مجاهدت حجر بن عدی از صحابه نام آشنای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یکی از بارزترین نشانه های مقاومت در برابر سلطه همه جانبه معاویه بود.
طبیعی بود که شیوه استکباری معاویه به صورت مورورثی به جانشین او یعنی یزید منتقل شود و همین طور سلسله ظلم و فساد در طول تاریخ ادامه پیدا کند. سلسله ظلم در تاریخ مربوط به جغرافیای خاصی نبوده است. حاکمان سلطه گر در طول پهنه زمین و در پهنای زمان همواره در پی استثمار مظلومان بوده اند. مطالعه این ظلم ها تنها در دوره معاصر شاهد گویایی از سردرگمی انسان است. انسانی که طبق آموزه های اسلامی تنها برای عبادت خداوند آفریده شده بود به دلیل ایجاد انحراف های عظیم در بزنگاه های اصلی تاریخ به ناچار وارد مسیری شده که از آن جز ستمگری، کشتار و استثمار انتظار نمی رود. از شرق عالم که سرزمین آفتاب تابان نامیده می شود تا غربی ترین آن که سرزمین دریایی خون های سرخ سرخپوستان است، همگی یک حقیقت را شهادت می دهند: انسان تشنه عدالت است. عدالتی که در آن رنگ و پول و قدرت مبنای سنجش نباشد. آیا به جز واقعه عاشورا الگوی دیگری برای این آرمان قابل تصور است؟