ماهیت قیام عاشورا از زبان شهید استاد مطهری

به گزارش افکارنیوز، یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع) این است که ماهیّت این نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیِتهای مختلفی دارند. یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم؛ یا به علل فاعلی آن می شناسیم، یا به علل غائی آن(که امروزه شناخت علل غائی را چندان قبول ندارند.)، یا به علل مادّی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ء آن، و یا به علّتصوری آن، یعنی به وضع و شکل و خصوصیّتی که در مجموع پیدا کرده است.

اگر نهضتی را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیّتش را بخواهیم بدست آوریم؛ ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم تا آنها را نشناسیم ماهیّت این نهضت را نمی شناسیم(شناخت علل فاعلی). بعد باید علل غائی آن را بشناسیم، یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیّاتی صورت گرفته است؟ و چهارم باید ببینیم این عملیّاتی که صورت گرفته است، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است؟

نهضت امام حسین(ع) یک انقلاب بود و نه انفجار


یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین(ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار(یک عمل ناآگاهانه و حساب نظیر انفجارهائی که برای برخی از انسانها پیدا می شود بطوریکه در شرایطی قرار می کیرد که در حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند، ولا یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتّی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید، بیرون می آید) بود؟ اسلام، به انقلاب انفجاری ذرّه ای معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است. جریان امام حسین(ع) نیز یک کار ناآگاهانه و یا یک انقلاب انفجاری نبود! گفته های خود امام حسین(ع) که نه تنها از آغاز این نهضت بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است و … نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجاری.

انتخاب و آزادی

از جمله خصوصیّات امام حسین(ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیامشان حالت انفجاری داشته باشد؟ چرا که امام(ع) در هر فرصتی می خواهداصحابش را به بهانه ای مرخّص بکند. هی به آنها می گوید: آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیّه خطر دارد. حتّی در شب عاشورا نیز با زبان خاصّی با آنها صحبت می کند:

" من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همه ی شما تشکّر می کنم، از همه تانممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و… "

امام(ع) همه راه ها را نیز نشان می دهد؛ تاریکی شب، برداشتن بیعت از دوش اصحابشان و …، یعنی فقط آ زادی و انتخاب. باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیهء دشمن یا دوست بکند، امام(ع) را انتخاب کنید. این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد.

ماهیّت عکس العملی منفی ِ نهضت


قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند ماهیّتی است، چون عوامل مختلفی در آن تأثیر داشته است. مثلاً یک نهضت می تواند ماهیّت عکس العملی داشته باشد، یهنی صرفاً عکس العمل باشد؛ می تواند ماهیّت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیّت عکس العملی داشته باشد، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان.

یکی از عواملی که به یک اعتبار(از نظر زمانی) اوّلین عامل است: عامل تقاضای بیعت(با یزید) است، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنّتی است که برا ی اوّلین بار به وسیلهء معاویه می خواست پایه گذاری شود. در اینجا آنها از امام حسین(ع) بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه شان یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین(ع) نیز عکس العمل نشان می دهد، یک عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم.

عمل امام حسین(ع) عملی منفی، امّا از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعهء خویش مواجه می شود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی " تقوا ".

ماهیّت عکس العملی مثبتِ نهضت


عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیّت نهضت حسینی از آن نظر، ماهیّت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.

معاویه از دنیا می رود. مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعالیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است(البتّه خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران، بزرگان و مردان اینها: حُجر بن عُدی ها، عَمرو بن حمق خُزاعی ها، رُشَید هَجَری ها و میثم تَمّارها ار از میان برده اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی بکنند؛ ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حقّ ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم. " کوفه " اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً " حیره " بود. این شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.

مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند، نه یک نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می رسدکه بعضی از این نامه ها راچند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در جمع شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.

اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟


حجّت بر او تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیّت عملش، ماهیّت تعاون. یهنی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکّه(و بخصوص به مکّه) نزد امام حسین(ع) و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشهء یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود؛ کوفه اردوگاه مسلمین با مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی(ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و بیوه هائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد و …،

اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب می کتد که همینکه آنها می کویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستم.

برگرفته از کتاب حماسهء حسینی، اثر: متفکّر شهید استاد مطهّری


به میدان رفتن حضرت على‌‏اکبر(ع)


نوشته‏‌اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادر زادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود. مى‌‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‌‏مان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‌‏دانید. اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.

آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد، یک مرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد. همه از جا حرکت کردند. ن وشته‏اند: «فجعل یودع بعضهم بعضا» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن، دست‏به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه‌‏ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که مى‏‌گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏‌گوید. آ نقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود: خدایا خودت مى‏‌دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏‌شدیم، به این جوان نگاه مى‌‏کردیم.

آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان!ب ه من اجازه جهاد بده. در باره بسیارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روایت‏شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى‏‌کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‌‏اید) ولى وقتى که على اکبر مى‌‏آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌ا‌ندازند. جوان روانه میدان شد.

نوشته‏‌اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر الیه نظر ائس‏»(۱) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏‌کند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت‏ سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‌‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‌‏تر است. جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یابن سعد قطع الله رحمک‏»(۲) خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى. بعد از همین دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.

پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‏‌اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت‏‌ به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مى‏شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.

این طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش - که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟ - گفت: پدر جان‏ «العطش‏»! تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعه‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏‌گیرم و باز حمله مى‏کنم. این سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏‌زند، مى‏‌گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشک‌تر است، ولى من به تو وعده مى‏‌دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مى‏‌رود به میدان و باز مبارزه مى‏کند.

مردى است ‏به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیثاست، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مى‏‌گوید: کنار مردى بودم.

وقتى على اکبر حمله مى‏‌کرد، همه از جلوى او فرار مى‏‌کردند. او ناراحت ‏شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‏‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‏‌توانست تعادل خود را حفظ کند.

در اینجا فریاد کشید: «یا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏»(۳) پدر جان! الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏‌بینم و شربت آب مى‌‏نوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏‌اند: «فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»(۴).

و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏ نوشت‏ها:

۱ و ۲) اللهوف، ص ۴۷.

۳) بحار الانوار، ج ۴۵ / ص ۴۴.

۴) مقتل الحسین مقرم، ص ۳۲۴.

کتاب: مجموعه آثار ج ۱۷ ص ۳۴۵

نویسنده: شهید مطهرى
روضه حضرت على اکبر(س)

ما بچه‏‌هایمان را دوست داریم. آیا حسین بن على علیه السلام بچه‏ هاى خود را دوست نداشت؟!مسلما او بیشتر دوست داشت. ابراهیم خلیل این طور نبود که کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد، خیلى بیشتر دوست داشت‏به این دلیل که از ما انسانتر بود و این عواطف، عواطف انسانى است.

او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بیشتر بود. حسین بن على علیه السلام هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست مى‏‌داشت اما در عین حال او خدا را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست مى‏‌داشت، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچ کس را به حساب نمى‏‌آورد.

نوشته‌‏اند ایامى که ابا عبد الله علیه السلام به طرف کربلا مى‏آمد، همه خانواده‌‏اش همراهش بودند. واقعا براى ما قابل تصور نیست. وقتى انسان مسافرتى مى‌‏رود و بچه کوچکى همراه دارد، یک مسؤولیت طبیعى در مقابل او احساس مى‏‌کند و دائما نگران است که چطور مى‌‏شود؟

نوشته‌‏اند همین طور که حرکت مى‏‌کردند، ابا عبد الله علیه السلام خوابشان گرفت و همان طور سواره سر روى قاشه اسب(به اصطلاح خراسانیها)[یا] قربوس زین گذاشت. طولى نکشید که سر را بلند کرد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏»(۱). تا این جمله را گفت و به اصطلاح کلمه‏ «استرجاع‏» را به زبان آورد، همه به یکدیگر گفتند این جمله براى چه بود؟ آیا خبر تازه‏اى است؟ فرزند عزیزش، همان کسى که ابا عبد الله علیه السلام او را بسیار دوست مى‌‏داشت و این را اظهار مى‏‌کرد، و علاوه بر همه مشخصاتى که فرزند را براى پدر محبوب مى‏کند، خصوصیتى باعثمحبوبیت‏ بیشتر او مى‌‏شد و آن شباهت کاملى بود که به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله داشت - حال چقدر انسان ناراحت مى‏‌شود که چنین فرزندى در معرض خطر قرار گیرد! - یعنى على اکبر جلو مى‏‌آید و عرض مى‏‌کند: «یا ابتا لم استرجعت؟» چرا «انا لله و انا الیه راجعون‏» گفتى؟

فرمود: در عالم خواب صداى هاتفى به گوشم رسید که گفت: «القوم یسیرون و الموت تسیر بهم‏» این قافله دارد حرکت مى‏‌کند ولى مرگ است که این قافله را حرکت مى‏‌دهد. این طور از صداى هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است، ما داریم به سوى سرنوشت قطعى مرگ مى‏‌رویم.[على اکبر سخنى مى‏گوید] درست نظیر همان حرفى که اسماعیل علیه السلام به ابراهیم علیه السلام مى‏‌گوید(۲).

گفت: پدرجان! «اولسنا على الحق؟» مگر نه این است که ما بر حقیم؟ چرا فرزند عزیزم. وقتى مطلب از این قرار است، ما به سوى هر سرنوشتى که مى‏‌رویم برویم، به سوى سرنوشت مرگ یا حیات تفاوتى نمى‏‌کند. اساس این است که ما روى جاده حق قدم مى‏‌زنیم یا نمى‏زنیم. ابا عبد الله علیه السلام به وجد آمد، مسرور شد و شکفت. این امر را انسان از این دعایش مى‏‌فهمد که فرمود: من قادر نیستم پاداشى را که شایسته پسرى چون تو باشد بدهم. از خدا مى‏‌خواهم: خدایا! تو آن پاداشى را که شایسته این فرزند ست‏به جاى من بده(جزاک الله عنى خیر الجزاء).

به چنین فرزندى، چقدر پدر مى‏خواهد در موقع مناسبى خدمتى بکند، پاداشى بدهد؟ حالا در نظر بیاورید بعد از ظهر عاشوراست. همین جوان در جلوى همین پدر به میدان رفته است و شهامتها و شجاعتها کرده است، مردها افکنده است، ضربتها زده و ضربتها خورده است.

در حالى که دهانش خشک و زبانش مثل چوب خشک شده است، از میدان بر مى‏گردد. در چنین شرایطى - و من نمى‏دانم، شاید آن جمله‏‌اى که آن روز پدر به او گفت ‏یادش بود - مى‏آید از پدر تمنایى مى‏‌کند: «یا ابه!العطش قد قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى فهل الى شربة من الماء سبیل؟» پدرجان! عطش و تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا سخت‏ به زحمت انداخته است، آیا ممکن است‏ شربت آبى به حلق من برسد تا نیرو بگیرم و برگردم و جهاد کنم؟ جوابى که حسین علیه السلام به چنین فرزند رشیدى مى‏‌دهد این است: فرزند عزیزم! امیدوارم هر چه!۲۲۷ زودتر به فیض شهادت نایل شوى و از دست جدت سیراب گردى.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.

پى‏‌نوشت‏ها:


۱) بقره / ۱۵۶.

۲) وقتى ابراهیم علیه السلام به اسماعیل علیه السلام مى‏گوید: فرزندم!مکرر در عالم رؤیا مى‏بینم و این طور مى‏فهمم که دیگر رؤیاى عادى نیست‏بلکه یک وحى است و من از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم(ابراهیم به فلسفه این مطلب آگاه نیست ولى یقین کرده است که امر خداست)، این فرزند چه مى‏گوید؟ آیا مثلا گفت: بابا!خواب است، اگر خواب مردن کسى را ببینید عمرش زیاد مى‏شود، ان شاء الله عمر من زیاد مى‏شود؟ نه، گفت: یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین(صافات / ۱۰۲) پدر!همینکه این مطلب از ناحیه خدا رسیده و وحى و امر خداست کافى است، دیگر سؤال ندارد.

وقتى ابراهیم مى‏خواهد سر اسماعیل را ببرد، به او وحى مى‏شود. فلما اسلما و تله للجبین. و نادیناه ان یا ابراهیم. قد صدقت الرؤیا(صافات / ۱۰۳-۱۰۵) ابراهیم!ما نمى‏خواستیم که سر فرزندت را ببرى.

هدف ما آن نبود. در آن کار فایده‏اى نبود. هدف این بود که معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسلیم هستید، تا کجا حاضرید امر خدا را اطاعت کنید. این تسلیم و اطاعت را هر دو نشان دادید: پدر تا سر حد قربانى دادن، و پسر تا سر حد قربانى شدن. ما بیشتر از این نمى‏خواستیم. سر فرزندت را نبر.

کتاب: مجموعه آثار ج ۱۷ ص ۲۲۵

نویسنده: شهید مطهرى

فضایل حضرت علی اکبر(ع)

بعضی افرادبرروی بیوگرافی شخصیتها بسیار مانور می دهند. مابه این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله راتایید نمی کنند و دکتر جعفر شهیدی درکتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بررداین مسئله راآورده است.

درموردزندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر۲۰سال وبرخی ۲۵ یا ۲۷ یا ۲۹ سال نوشته اند و برخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است وبرخی گفته اند شهربانو و برخی گفته اند لیلا است.

محرم, ویژه نامه, ویژه نامه محرم, امام حسین, حسین, شهادت امام حسین, کربلا, عاشورا, سیدالشهدا, علی اکبر

مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است

شمایل حضرت علی اکبر:


ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشتر نبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست

فضایل حضرت علی اکبر(ع):


نمود حضرت علی اکبر(ع) و حضرت اباالفضل(ع) درصحنه ی کربلاست مورخین نقل کرده اند زمانی که لشکر عمر سعد چهره ی بابرکت حضرت را دیدند گفتند(فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبر شبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عم رسعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: اناعلی بن الحسین بن علی(ع) وبعد بحثولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) را توصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع) به قدری بودکه در زیارت عاشورابه ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود با برکت حضرت علی اکبر(ع) دارد و قبرحضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است. برای روشن فضایل حضرت به معرفی جعفر کذاب می پردازیم جعفر کذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کرد وخو درا به جای امام زمان(عج) معرفی کرد پس می رساند که درست است که پدر جعفر معصوم بود امام جعفر کذاب شد و ادعای امامت کردپس اگر بگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع) فقط به خاطراین بوده که فرزندامام حسین(ع) بوده درست نیست لذا حضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اندوشرایط مساعد بوده و لقمه حلال خورده اند ولی مهم اختیار انسان است حضرت به اختیار خود اینگونه شده بودند و به همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند:

«اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک» خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.

در نظر بگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته و حضرت علی اکبر(ع) شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده:

انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده است ازنظرمنطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتار پیامبر به فرموده ی قرآن از روی هوای نفس نبوده امام حسین در وصف علی اکبرفرمود: علی اکبر شبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ما ینطق علی الهوی(بدون هوای نفس) است و در ادامه فرمود: وکنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه برامام حسین(ع) بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:

انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع) نیز احساس داردولی چون می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع) اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع) چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین(ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بود بعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع) برلشکریان یزید نفرین کرد و فرمود:

قطع الله رحمک ونفرین کرد که خداعمرسعدرامقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع) الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع) داشته باشدحضرت علی اکبر(ع) ازنظرشجاعت بی نظیربودوشهادت راسعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع) فرمود: لااری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم)

روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت: ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله(شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی(علی اکبر) که جد اورسول الله است می باشد) در ادامه سخنش معاویه گفت:

و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و… ثقیف(شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).

در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.