به گزارش افکارنیوز، این اشعار به شرح زیر است:
علیرضا شریف:
آئینه دارِ حجلۀ سرخِ محرّمی
تو دوّمین مقطعه در وحیِ مریمی
ده سال شوق و عشق به بازو کشیده ای
نامه رسانِ نامهی داغِ مُجسمی
دیدی که بسته ای چه حنایی به دستِ من
مانندِ مویِ نجمه، پریشان و دَرهمی
حالا برای کُشتنِ من پهن کرده ای
از سفره های زخم، بساطِ فراهمی
الحق از این بریز و به پاشی که کرده ای
در زُمرهی کریم ترین های عالمی
تیزیِ سنگ هایِ عسل خورده بر تنت
ای ماهِ در مُحاقِ عطش تا رو مُبهمی
از پیرهن توقعِ کارِ زِرِه که نیست
مانندِ تار و پودِ جدا مانده از همی
پا خورده ای ز بس که گلِ ابریشمیِ من
هم نخ نما ترینی و هم نا منظمی
در چندمین نفس نفسِ نیمه کاره ات
گفتی عمو، بس است نفس تازه کن دمی
بس کن خجالتم نده، پا بر زمین مکوب
جز اشک هایِ خجلتِ من نیست زمزمی
مشاطهها به رویِ تو ابرو گذاشتند
با نعل هایِ طوسیِ خود با چه مُحکمی
از پای تا سرِ تو به کُلّی عوض شده
قاسمِ تری که با حسنِ کوچه توأمی
با اینکه قدّ کشیده ای احساس می کنم
اندازهی شکستنِ چند استخوان کمی
غلام رضا سازگار:
بس که زخم از چار سو بنشسته بر زخم تنم
پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم
ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو
کز حنای سرخ خون گردیده گلگون دامنم
گشته ام نقش زمین مگذار پامالم کنند
گر چه پرپر گشته ام آخر گل این گلشنم
بی زره آورده ام رو جانب میدان عشق
تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم
دوش با من گفتی ای جان عمو قربان تو
آن که در راه عمو باید فدا گردد منم
زودتر بشتاب و جسمم را ببر گیر ای عمو
زآنکه می خواهم در آغوش تو دست و پا زنم
من به جای اکبر و تو نیز همچون مجتبی
دست افکن چون پدر از مرحمت برگردنم
ای همه فریاد رس آخر به فریادم برس
زیر دست و پا شکسته استخوان های تنم
جنگ را بگذار و از چنگ عدویم وارهان
دوستم آخر برون آر از میان دشمنم
(میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوز
تا زسوزت شعله بر خلق دو عالم افکنم
محمد سهرابی:
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفش اش نبست و موسی شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی این جایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بود
زائر مرتضی و زهرا شد
صبح پایش رکاب را پس زد
عصر قدش چو قد آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علت مرگ او معما شد
قاتلی دور دست خود تاباند
زلفش از پیچ بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نی ها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو را
بندهایت ز یکدگر وا شد
علیرضا لک:
چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل آمد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
سعید حدادیان:
شب است و خیمه نشینان ستاره سحرند
به دل نوازی خورشید و ماه می نگرند
ببین ز دیدن یوسف چگونه سرمست اند
که از بریدن انگشت خویش بی خبرند
چه نوجوان غیوری! که این کهن سالان
به عشق بازی او با حسین رشک برند
گرفته اند به کف، نقد جان، مگر یک پلک
زجام چشم تو((احلی من العسل)) بخرند
چو با خداست دل ما، بگو سر مارا
به هرکجا که خدا خواست، نیزه ها ببرند
اگر که سینه ی ما شرحه شرحه شد غم نیست
شکفته می شود آن گل که جامه اش بدرند
حسن لطفی:
چکمه اش را که از گلو برداشت
دشت را ناله ی عمو برداشت
نیزه را قاتل از تنش بعد از
سیزده ضرب زیر و رو برداشت
***
پنجه ای آمده گلو بکشد
بعد هم جنگ شد که سو بکشد
تا میاید حسین و گریه کند
زدنش ناله ی عمو بکشد
***
او یتیم است مُبهمش نکنید
زیر این نعلها کمش نکنید
آه ای نیزه ها میان حرم
مادرش هست درهمش نکنید
***
نه به لبخند و گریه لب وا بود
جای دو نعل روی لبها بود
جای دو نعل نعل بعدی خورد
حفره هایی به سینه پیدا بود
***
روی دوش عمو که جا شده بود
قسمتی بر زمین رها شده بود
تیغ از لابه لای او می ریخت
چون حصیری که نخ نما شده بود
***
نیمه جان بود و اندکی حس داشت
کاکلش را گرفت ناکس داشت
می کشید و به پشت می چرخاند
ناله دیگر نبود خس خس داشت
***
نفسش بین دنده ها مانده
سیزده جای رد پا مانده
سر وکتفش به روی کتف حسین
وای پایش به خاک جا مانده
علیرضا شریف:
سینه به سینه رو به حرم می برم تو را
باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را
آنقدر خاطرِ تو برایم عزیز هست
حتی شده به رویِ سرم می برم تو را
چه آبروئی از منِ تنها خریده ای
ای داغِ مانده بر جگرم می برم تو را
خیلی مواظبم که نریزی ز دستِ من
بر مژه های چَشمِ ترم می برم تو را
طاقت بیار چند قدم بیشتر که نیست
با آب و تابِ بیشترم می برم تو را
از هم مپاش، کارِ مرا زارتر نکن
من قول داده ام ببرم، می برم تو را
در چَشمِ مادرت به چه رویی کنم نگاه
ای بی زِرِه شده سپرم، می برم تو را
بردند بر عبا پسرم را ولی خودم
هر طور هست ای پسرم، می برم تو را
نازک شدی ز پیرهنت پیرهن تری
تا نشکنی تکان نخورم می برم تو را
رو شن شده است چَشمِ من از قدّ کشیدنت
سینه به سینه رو به حرم می برم تو را
علی اکبر لطیفیان:
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشته ها همه چون آستانه ات کردند
سرت به بستن این بند کفش بند نشد
شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند
تمام دشت ز عمامه ی تو ترسیدند
ز بس شبیه حسن ها روانه ات کردند
ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد
برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند
تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی
هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند
به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند
چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند
حسن لطفی:
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده
چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
کار، کارِ نظر شومِ حرامی ها بود
اگر این لاله ی انگشت نما افتاده
به دلم ماند عمو نَه، که بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟
خیز شاید کمکِ لرزش پایم باشی
کارم از رفتن اکبر به عصا افتاده
شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده
لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد
بدنی حال در این سعی و صفا افتاده
دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟
قد کشیدی کمی از پا و کمی از سینه
بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده
هرکجا تاخته اسبی کمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده
کاکُلَت کنده شد و حرمله در مُشتَش برد
اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده
میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز تو ای وای کجا افتاده؟
شیشه یِ عمرِ من آرام نفس کِش بدجور
استخوان هایِ شکسته به صدا افتاده
ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّک شده ای
در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده
قاسم نعمتی:
تحت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو
یک حرم دل، دلربا سرگشتۀ گیسوی تو
تا صدای ناله آمد، که عمو مُردم بیا!
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سَر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تا که دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده، مادر نگهدارت بُود
می رسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
می زنی پرپر خجالت می کشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق تا زانوی تو
محسن حنیفی:
شب تو گشته، به شور عزا اضافه شده است
چه قدر نغمه ی إشفع لنَا اضافه شده است
بقیع آمده در خیمه گاه می گرید
بقیع آمده بر کربلا اضافه شده است
چقدر عمه از این بودن تو دلگرم است
به جمع لشگریان مجتبی اضافه شده است
رجز به روی لبت کینه هایشان رو شد
به زورِ ضربه ی این سنگ ها اضافه شده است
غریب بودی و نیزه گرفته دور تو را
چه قدر دور و برت آشنا اضافه شده است
به زیر مرکب دشمن ز پیکرت کم شد
به خاک کرببلا تا شفا اضافه شده است
شناسه خبر:
۳۷۲۷۵۴
اشعار ویژه شب ششم محرم / قاسم بن الحسن(ع)
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله(ع) جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کنیم.
۰