سرویس مذهبیافکارنیوز- وقتى على علیه السّلام خوار کردن مردم و ترک یارى او را، و متحدشدنشان با ابو بکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه نشینى اختیار کرد.
دومی به اولی گفت: چه مانعى دارى که سراغ على بفرستى تا بیعت کند، چرا که کسى جز او و این چهار نفر باقى نمانده مگر آنکه بیعت کرده اند.
اولی در میان آن دو نرمخوتر و سازشکارتر و زرنگتر و دوراندیشتر بود، و دیگرى تندخوتر و غلیظ تر و خشنتر بود.
اولی گفت: چه کسى را سراغ او بفرستیم؟
دومی گفت: قنفذ را مى فرستیم. او مردى تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است و نیز از طایفه بنى عدى بن کعب است.
اولی، قنفذ را نزد امیر المؤمنین علیه السّلام فرستاد و عده اى کمک نیز به همراهش قرار داد.
او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد.
اصحاب قنفذ به نزد اولی و دومی برگشتند در حالى که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.
دومی گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گر نه بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: «به شما اجازه نمى دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید». همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خوددارى کردیم. دومی عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمى که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند و خود دومی نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه على و فاطمه و فرزندانشان علیهم السّلام قرار دادند. سپس دومی ندا کرد به طورى که على و فاطمه علیهما السّلام بشنوند و گفت:
«بخدا قسم اى على باید خارج شوى و با خلیفه پیامبر بیعت کنى وگرنه خانه را با خودتان به آتش مى کشم»!
حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: … ما را با تو چه کار است؟
جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش مى کشیم!
فرمود: «… از خدا نمى ترسى که به خانه من وارد مى شوى»؟!
ولى دومی ابا کرد از اینکه برگردد.
او آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد!
حضرت زهرا علیها السّلام در مقابل او در آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول اللَّه»! دومی شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و به پهلوى حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه»! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: «یا رسول اللَّه، این …(دو شخص اولی و دومی) با بازماندگانت چه بد رفتارى کردند»!
على علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان دومی را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولى سخن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و وصیتى را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: «اى پسر صُهاک، قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوثنمود، اگر نبود مقدّرى که از طرف خداوند گذشته و عهدى که پیامبر با من نموده است مى دانستى که تو نمى توانى به خانه من داخل شوى».
دومی فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین علیه السّلام هم سراغ شمشیرش رفت.
قنفذ نزد اولی برگشت در حالى که مى ترسید على علیه السّلام با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را مى دانست.
اولی به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد(دست نگه دار) وگرنه درخانه اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على علیه السّلام سراغ شمشیرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند.
عدّه اى شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند!!
حضرت زهرا علیها السّلام جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین علیه السّلام مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، بطورى که وقتى حضرت از دنیا مى رفت در بازویش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود.
خداوند قنفذ را و کسى که او را فرستاد لعنت کند.
منبع:أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص226تا228.
دستور حمله به خانه حضرت زهرا علیها السّلام
خداوند قنفذ را و کسى که او را فرستاد لعنت کند.