سرویس مذهبی افکارخبر- وهب بن عمرو، مشهور به بهلول مجنون از خواص شاگردان امام صادق علیه السّلام و از فقها و علمای برجسته و عارف کامل بود، نقل می کنند هارون الرشید(پنجمین خلیفه عباسی) می خواست برای بغداد قاضی القضاة تعیین کند، با اصحاب خود در مورد شخص شایسته ای که عهده دار منصب قضاوت گردد مشورت کرد همه گفتندکه هیچ کس مانند بهلول شایستگی این کار را ندارد.
هارون، بهلول را طلبید و به او گفت: ای فقیه هوشمند، ما را در مورد قضاوت یاری کن.
بهلول گفت: من صلاحیت این کار را ندارم.
هارون گفت: تمام مردم بغداد تو را برای این کار شایسته می دانند.
بهلول گفت: عجبا! من به خود از آنها آگاهترم. وانگهی من یا راست می گویم که صلاحیت ندارم یا دروغ می گویم، از این دو حال خارج نیست. اگر راست می گویم پس صلاحیت ندارم، و اگر دروغ می گویم آدم دروغگو صلاحیت مقام قضاوت را نخواهد داشت!!.
گفتند: تو را آزاد نمی کنیم تا اینکه این مقام را قبول کنی.
بهلول گفت: اکنون که ناگزیر هستم یک شب به من مهلت بدهید در این باره بیندیشم، به او مهلت دادند. بهلول از آنجا بیرون آمد و آن شب را به سر برد. فردای آن شب چوبی بلند به دست گرفت و خود را به دیوانگی زد و وارد بازار شد. مردم دیدند بهلول لباس و عبا و عمامه اش کج و معوج شده و چوبی به دست گرفته و سوار آن شده و فریاد می زند: از جلو من رد شوید اسبم شما را لگد نزند …
مردم گفتند: حضرت بهلول دیوانه شده است!.
این خبر به هارون رسید، هارون گفت: «ما جَنّ و لکن فَرّ بدینه منّا؛ او دیوانه نشده بلکه به این وسیله به خاطر دینش از ما فرار کرد.»
بهلول تا آخر عمر به همین وضع بسر برد تا مبادا طاغوت های عباسی او را به استخدام خود در آورند. او می دانست که قبول چنان ریاستی زمینه جنایت ها و گناهان است برای نجات از آن، خود را به دیوانگی زد.
پی نوشت: گناه شناسی، ص۱۵۱-۱۵۲.