به گزارش افکارنیوزبه نقل از رجا، حسین(علیه ‏السلام) ظاهراً از قصر بنی‏ مقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلام‏ الله‏ علیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر می‏آمد. سوار مرکب بودند که یک‏وقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علی ‏اکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی می‏گویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آن‏وقت اینجا امام حسین(علیه‏السلام) هر دو را با هم می‏گوید.

حضرت در جواب به پسرش می‏فرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛ یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا می‏دهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد می‏فرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛ من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که به‏خاطر شهادت در راه خدا است.

«استفهام اقراریِ» علی ‏اکبر از حسین(علیه ‏السلام)

اینجا حضرت علی ‏اکبر عرض می‏کند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال می‏کند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم. این استفهام حضرت علی‏ اکبر، استفهام اقراری است. می‏ خواهد از امام حسین اقرار بگیرد! می‏ گوید پدر جان، نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم راهی که داریم می‏رویم راه حق است؛ امّا می‏خواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا می‏گوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می‏رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علی‏اکبر می‏گوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.

اگر در راه حقّیم، از مرگ باکی نداریم!

آن‏قدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(علیه ‏السلام) علی‏اکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ».[۹]. می‏گوید دیگر ما غصّه‏ای نداریم. در راه حق می‏رویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(علیه‏السلام) هم می‏خواست امّت اسلامی را این‏طور تربیت کند. لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق می‏گذارد؛ جانش را هم می‏گذارد

توسّل به علیّ اکبر(علیه ‏السلام)

اما اینها فقط حرف نبود؛ عمل بود. می‏نویسند روز عاشورا، بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، از بنی‏هاشم اوّلین کسی که آمد اجازه میدان گرفت، علی‏اکبر بود. حسین(علیه‏السلام) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل می‏کرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل این‏طور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علی‏اکبر تا گفت اجازه می‏خواهم، حسین معطّل نکرد؛ گفت بله پسرم؛ برو. حتّی در بعضی از مقاتل نوشته‏اند که خودِ پدر آمد این جوان را برای جنگ آراسته کرد؛ یعنی زره به تنش کرد، کلاه‏خود به سرش گذاشت، شمشیر به کمرش بست و خلاصه همه کارهایش را خودش کرد.

در یکی از مقاتل دیده‏ام همین که علی آماده شد که به میدان برود، حسین(علیه‏ السلام) خطاب کرد به بی‏بی‏ها و گفت بیایید با علی خداحافظی کنید… عجیب است این مرد! حسین(علیه‏ السلام) واقعاً در ابنای بشر از این جهت نظیر ندارد. بی‏بی‏ها بیرون آمدند و با این صحنه روبرو شدند که علی‏اکبر می‏خواهد به میدان برود. می‏نویسند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَة»؛ تمام این بی‏بی‏ها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود. هر کدام چیزی می‏گوید؛ یکی می‏گوید: «یَا عَلیّ إرحَم غُربَتَنَا»؛ به تنهایی ما رحم کن و نرو…

من نمی‏دانم چگونه علی از این حلقه بیرون آمد و رفت؛ امّا می‏نویسند وقتی علی رفت، آنجا بود که حسین(علیه ‏السلام) دست‏هایش را برد زیر محاسنش، سرش را برد به سمت آسمان؛ می‏ گوید ای خدا، می‏خواهم با تو معامله کنم؛ اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك.[۱۰]ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنه؛ خداحافظی امام حسین با علی‏اکبر، با یک نگاه بود؛ یعنی یک نگاه به قد و بالای علی کرد؛ یک نظر مأیوسانه‏ای کرد؛ یعنی برو که از تو قطع امید کردم... طولی نکشید که علی برگشت: يَا أبَتِ العَطَشُ قَد قَتَلَنِي وَ ثِقلُ الحَدِيدِ قَد أجهَدَنِي.[۱۱]می‏گوید بابا، تشنگی دارد مرا می‏کُشد... اینجا ببینید به حسین(علیه‏السلام) چه می‏گذرد... خدایا، تو گواه باش! جوانی که شبیه‏ترین این خلق به پیغمبر اکرم است را به سوی این قوم فرستادم؛ کسی که هر وقت ما آروزی دیدار پیغمبر را داشتیم، به چهره او نگاه می‏کردیم... بعد می ‏نویسند