سرویس مذهبی افکار نیوز- مردی سحر گاه از خانه بیرون شد تا به گرمابه برود، در راه دوستی را دید و گفت: موافقت کنی تا به گرمابه شویم؟
گفت: تا در گرمابه با تو همراهی می کنم. اما به سر دو راهی بی آنکه این مرد را خبر دهد به راه دیگر رفت. اتفاق، دزدی از پس مرد می رفت هنوز تاریک بود و مرد پنداشت که آن دوست وی است. صد دینار به دست دزد داد.
گفت: ای بر ادر این امانت است به تو که چون از گرمابه بیرون آیم به من باز دهی. دزد از وی بگرفت و آنجا بماند تا از گرمابه بیرون آمد. دزد وی را باز خواند و گفت:
ای جوانمرد زر خویش باز ستان و برو که از شغل خویش باز ماندم. مرد گفت: این زر چیست و تو کیستی؟
گفت: من مرد طرارم. گفت: اگر طراری چرا زر من نبردی؟
دزد گفت: تو به من امانت دادی، امانت دار نباید که امانت خوار باشد که امانت بردن جوانمردی نیست.
منبع: آیین جوانمردی
شناسه خبر:
۱۱۸۷۵۰
امانتداری را از این دزد بیاموز!
تو به من امانت دادی، امانت دار نباید که امانت خوار باشد که امنت بردن جوانمردی نیست.
۰