حجتالاسلام تاتلاری - کارشناس مسائل دینی و مذهبی- در مورد اهمیت واقعه عاشورا و زمینهسازی آن برای ظهور گفت: لازمهی حضور در رکاب حجت خدا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز، توکل و امید بر خداست. حال که ما علاقه مند به نصرت و یاری آن حضرت هستیم، چگونه میتوانیم این توکل و تکیه بر خداوند را در زندگی به دست بیاوریم؟ آیا میتوان به مرحلهای رسید که تمامی امور زندگی با اتکاء و امیدواری بر خداوند، پیش برود؟ برای دستیابی به توکل و امیدواری بر خدا، باید با فوایده و اثرات آن در کارها، آشنا شد. چه بسا ما چنین خصلتی را دارا هستیم، اما چون از اثر آن آگاه نیستیم، از توکل خود نیز بی خبریم. لذا یکی از راه های بدست آوردن امید و توکل بر خدا، شناخت فایده و ثمره آن در زندگی است.
۱- عدم تسلط شیطان
وی با اشاره به آیهای از قرآن کریم «إنهُ لیس له سلطانٌ علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون» البته شیطان هرگز بر کسی که به خدا ایمان آورده و بر پروردگارش توکل کرده مسلط نخواهد شد، ادامه داد: اولین و مهم ترین پیامد تکیه کردن به پشتوانهی عظیمی چون خداوند، دوری و عدم نفوذ شیطان است. شیطانی که قسم خورده، از هیچ تلاشی برای گمراه نمودن انسان، دریغ نکند، در برابر کسانی که دلگرم و امیدوار به پروردگار خویش هستند، خوار و زبون است و هیچ کاری نمیتواند، انجام دهد.
حجتالاسلام تاتلاری بیان کرد: انسانی که با خدا مرتبط و در همه کارها توکل بر خدا داشته باشد، مورد گزند شیطان قرار نمی گیرد. اما به محض اینکه با خدا بیگانه شد، ارتباط با پروردگار خود را قطع و امید و دلبستگی به غیر خدا پیدا کرد، اولین کسی که به سراغش می آید و بر او مسلط میشود شیطان است.
۲- سهولت در کارها
وی با اشاره به سخنی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام که میفرماید «من توکل علی الله ذلت له الصعاب و تسهلت علیه الاسباب» هرکس بر خدا توکل کند دشواری ها بر او آسان و وسایل برایش فراهم میشود، تصریح کرد: یعنی اگر کسی در کارهایش توکل و امید بر خدا داشت، خداوند که رب العالمین است، بهترین راه و کوتاهترین مسیر را برای رسیدن به هدف و مقصود شخص توکل کننده، قرار می دهد. امکان ندارد، کسی در این دنیا زندگی کند و دچار سختی و گرفتاری در مسائل گوناگون نشود. غم و اندوهی به سراغ او نیاید. حتی انبیاء و اولیاء الهی دچار مشکلات فراوانی بودهاند.
هرکه در این بزم مقرب تر است ... جام بلا بیشترش میدهند
این کارشناس مسائل مذهبی خاطرنشان کرد: قرآن نیز در این زمینه میفرماید «ولنبلونکم بشیءٍ من الخوفِ و الجوعِ و نقصٍ من الاموالِ و الانفُس و الثّمرات» قطعاً شما را به سختیها، بیازماییم. مانند ترس و گرسنگی و کاهش مال و جان و آفات میوهها بیازماییم. شخصی در حضور علی علیه السلام درباره دوست خود تعریف و مدح میکرد و بعد دست به دعا برداشت و گفت «لا أراک الله مکروهاً» خداوند هیچ سختی و مکروهی برای او پیش نیاورد.
حجتالاسلام تاتلاری ابراز کرد: امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند «إنّما دعوت له بالموت إنّ من عاش فی الدنیا لا بدّ ان یری المکروه» تو مرگ را، برای دوستت دعا نمودی! زیرا کسی که در دنیا زندگی میکند ناچار باید به سختیها و مکروهاتی مبتلا شود. کسی که در این دشواریها و سخت ترین لحظات زندگی، در اوج ناامیدی، دلگرم و امیدوار به لطف و عنایت خدا باشد، پروردگار عالم، او را تنها نمیگذارد. بلکه در تمامی مشکلات تکیهگاه و حامی اوست و بهترین و کوتاهترین مسیر را برای موفقیت و رسیدن به اهدافش فراهم می سازد.
۳- سبب عزتمندی و بی نیازی از مردم
وی تصریح کرد: امام صادق علیه السلام می فرماید «أن الغنی و العزّ یجولانِ، فإذا ظفرا بمواضع التوکُل اوطنا» بینیازی و عزت به هر طرف میگردند تا به جایگاه توکل دست یافتند، در آن جای میگیرند. کسی که توکل و امید بر خدا داشت، دیگر دست نیاز به سوی بندگانی ضعیفتر از خود، دراز نمیکند. لذا عزت و آبرویش حفظ میشود. اما فردی که دلگرم به عنایت خداوند نیست و بر او امید نمیبندد، آبروی خویش را بر کف دست میگیرد و به آن با خواهش و التماس و عرض حاجت به دیگران، چوب حراج میزند. از این رو امام ششم علیه السلام میفرمایند «طلب الحوائج إلی الناس استلاب للعز» نیاز جستن از مردم موجب سلب عزت است.
به گفته این کارشناس مسائل دینی توکل بر پروردگار، انسان را از یأس و ناامیدی، از تنبلی و کسالت، به امیدواری و تلاش و جنب و جوش در زندگی میرساند.
تکیه بر خدا سبب بینیازی
حجتالاسلام تاتلاری با روایت داستانی از زمان پیامبر اکرم(ص) افزود: یکی از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، وضع مالی خوبی نداشت و در امرار معاش خانوادهاش، دچار مشکل بود. روزی همسرش گفت مرد! این همه مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میروند، از مشکلات و نیازمندی خود میگویند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز به آنان کمک میکند. تو هم برخیز به محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شو و پولی به عنوان کمکی بگیر.
این صحابی به مسجد نزد نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آمد و تا سلام کرد، رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند «من سألنا اعطیناه و منِ استغنی اغناه الله» هرکس از ما چیزی بخواهد، به او میدهیم و هرکس بی نیازی جوید، خدا او را بی نیاز می کند.
مرد با خودش گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با من بود و به خانه برگشت. همسرش گفت پس چرا از پیش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست خالی برگشتی؟ مرد فرمودهی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را بازگو کرد. زن نگاهی به او انداخت و گفت مرد، این همه آدم دور پیامبر صلی الله علیه و آله هستند از کجا معلوم که حضرت با تو بوده است برو و این بار، حاجت خود را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح کن. مرد بیچاره باز به مسجد آمد. وقتی خواست سلام کند، حضرت همان کلام سابق را تکرار فرمود، این صحابی نگاهی به اطراف نمود و یقین کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله روی سخنش با او است. وقتی به خانه پیش همسرش برگشت، زن باز هم قانع نشد و برای بار سوم او را به مسجد فرستاد مرتبهی سوم نیز رسول الله صلی الله علیه و آله همان سخن قبل را تکرار کرد.
بنده خدا از مسجد که بیرون آمد، دیگر حوصله بازگشت به خانه و اصرارهای همسرش را نداشت. دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: بارالها حال که پیامبرت این چنین راه نشانم میدهد، من هم از دیگران دست میکشم و فقط بر تو ابراز نیاز میکنم توکل و امیدم را بر تو بستم. همینطور که مشغول قدم زدن و مناجات با پروردگار بود، ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد اینکه یکی از ضروریات زندگی مردم مدینه، هیزم و خار و بوته است. مردم برای تأمین سوخت خود، گرم کردن خانه، پختن غذا، آب گرم برای حمام، کورهی آهنگری و... نیاز به هیزم و بوته دارند.
مرد بسم الله گفت و با توکل بر خدا به صحرا رفت و با هر سختی و مشقتی که بود، مقداری هیزم و بوته جمع کرد و به مدینه آورد. آنها را در بازار فروخت و با پولش مقداری نان و گوشت خرید و شاد و سربلند به خانه رفت. فردا تیشهای خریداری و توانست هیزم بیشتری جمع آوری کند. هر روز با امیدواری بیشتری کار میکرد و کمکم از این راه به ثروت فراوانی دست یافت، چند شتر و نوکری خرید و از مال دنیا بینیاز شد. بعد از مدتی وقتی به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله مشرف شد و حضرت از اوضاع و احوال او مطلع شد، فرمود «قلت لک، من سألنا اعطیناه و من استغنی اغناه الله» من که به تو گفتم هرکس از ما چیزی بخواهد به او می دهیم و هرکس بینیازی جوید، خداوند او را بینیاز میگرداند.
اگر آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله به این فرد مبلغی را عطا میکرد، او برای همیشه دستش به سوی دیگران بود اما وقتی توکل و امید به خدا را سرلوحه کار خویش قرار داد، نه تنها نیاز آن زمانش بلکه به طور کلی از مال و ثروت دنیا بینیاز و عزت و آبرویش نیز حفظ شد.
۴- شجاعت و دلیری
وی در ادامه تاکید کرد: رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید «من أحب أن یکون اقوی الناس فلیتوکل علی الله» هرکه دوست دارد، نیرومندترین مردم باشد، باید به خدا توکل کند. کسی که اتکاء به پشتوانهای چون خدا داشته باشد، به شجاعت و دلیری دست مییابد. یعنی از هیچ قدرت و دشمنی نمی ترسد و مقابل هیچ ظالمی سرخم نمی کند، چون خدا دارد. انسانی که توکل بر خدا ندارد، در برابر قدرتمندان و زورگویان، هراسناک است. لذا زیر بار ظلم و ستم آنان میرود و سخنی نمی گوید اما زمانی که امیدوار و دلگرم بر خداست، زمانی که در دلش فقط یک هراس وجود دارد و آن ترس از خدا، دیگر از هیچ کس و هیچ چیز ترس ندارد. بلکه با شجاعت و دلیری به مقابله با ستمکاران میپردازد.
این کارشناس مسائل دینی اظهار کرد: این سخن سیدالشهداء علیه السلام در روز عاشورا و در برابر لشکر کوفه، نشان از بیباکی است که بر اثر توکل بر خدا، در دل او و یارانش ایجاد شده است. «ألا إن الدعی ابن الدعی قدر کز بین اثنتین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله» آگاه باشید که این زنازاده (ابن زیاد) فرزند زنازاده، مرا در بین دو راهی شمشیر و ذلت قرار داده است و هرگز که ما به زیر بار ذلت برویم.
حجتالاسلام تاتلاری افزود: یاران امام حسین علیه السلام بر اثر توکل و اتکا به پشتوانه الهی، از دشمنان خدا و خاندان رسالت، هیچ گونه هراسی ندارند و در مقابل، سی هزار نفر لشکر کوفه، به دلیل عدم توکل و امیدواری بر خدا، از نوجوانی یازده ساله تا پیرمردی نود ساله، در ترس و اضطراب هستند.
عابس شیرمرد کربلا
وی با روایتی از کربلا یادآور شد: عابس بن ابی شبیب شاکری، شیرمردی است که با تکیه بر پروردگار خویش، با آنکه در کهولت سن به سر میبرد، اما بی باک و شجاع در برابر سیل دشمن می ایستد و به خاطر ترسی که از خدا دارد، این لشکر کوفه می باشد که از وی بیم دارد.
روز عاشورا بعد از شهادت شوذب، دوست و یار قدیمیاش به محضر سیدالشهداء علیه السلام آمد و عرض کرد:
«یا اباعبدالله ما امسی علی وجه الارض قریب و لا بعید اعزّ علی و لا احب الی منک و لو قدرت علی ان أدفع عنک الضّیم و القتل بشیء أعزّ علی من نفسی و دمی لعملته» یا اباعبدالله! به خدا سوگند در روی زمین هیچ کس از دور و نزدیک، نزد من عزیزتر و محبوب تر از تو نیست و اگر می توانستم با چیزی عزیزتر از جان و خونم مرگ را از تو دفع کنم، میکردم.
عابس به اذن سیدالشهداء علیه السلام به میدان آمد. چون دو طرف صورتش به واسطه کلاه خود پوشیده شده بود، لشکر کوفه او را نشناخت. عابس به هر طرف که حمله می کرد، تعداد زیادی به درک واصل میشدند. ربیع بن تمیم، دید این ضرب دست یک فرد عادی نیست، این شجاعت یک شیرمرد است. نگاهی در چشمان عابس کرد و او را شناخت و فریاد زد: لشکر کوفه چه می کنید؟
«ایها الناس! هذا الاسد الاسود، هذا ابن ابی شبیب» ای مردم! این شیر شیران است، این عابس بن ابی شبیب شاکری است.
کوفیان وقتی متوجه شدند به مقابلهی چه کسی رفتهاند، ترس از کشته شدن، سراسر وجودشان را فراگرفت و به یک باره عقب نشینی کردند، عابس هم وسط میدان کربلا فریاد می زد: ألا رجل ألا رجل ای مردنماهای نامرد، یک مرد ندارید؟ عابس وقتی دید جرأت نزدیک شدن ندارند، زره و کلاه خودش را، درآورد و پشت سرش انداخت. باز کسی حاضر به جنگیدن با وی نبود.
عمر بن سعد وقتی این ترس و وحشت را در سربازانش دید گفت: حال که مردانگی مقابله با عابس را ندارید، از سلاح ضعفا و آدم های ترسو و پست استفاده کنید. از دور او را سنگباران کنید.
عابس فرار کرد؟ نه! او مثل شیران غران در میدان جنگ به سمت کوفیان حمله ور شد و فریاد می زد: بزنید نامردها، شما گمان کرده اید من آمدهام تا در راه خدا و امام زمانم کوتاهی کنم و این جان ناقابلم را دوباره برگردانم و به زندگی ادامه دهم؟ نه! عابس آمده است، تا با تمام وجود در راه سیدالشهداء علیه السلام ایستادگی کند و جان نثار عزیز فاطمه علیها السلام کند.
آنقدر به او سنگ زدند تا به آرزویش یعنی شهادت در راه خدا و امام حسین علیه السلام نائل گشت.
شد تنم فرسوده زیر سنگ جور کوفیان ... کشتهی عدلم من و این سنگها خاک من است
بعد از شهادت عابس، بحث و اختلاف بین کوفیان پیش آمد. هرکس میگفت من او را به شهادت رساندم عمر سعد گفت: کشتن عابس کار یکی، دو نفر نبود (از عهده برنمی آمدیم)، بلکه همه در کشتن او سهیم هستیم.