حضرت آیتالله خامنهای درباره حادثه عاشورا و لزوم عبرت گرفتن از این حادثه بزرگ فرمودند: «زندگی پنجاه و چند سالهی حسینبنعلی علیهالسّلام، همه درس است: لکن حادثهی کربلا اینقدر عظمت دارد، اینقدر درخشنده است که مثل خورشیدی همهی نورهای دیگر را تحتالشّعاع قرار میدهد؛ حادثهی عاشورا چیز دیگری است. باید از حسینبنعلی درس آموخت.» (۱۳۹۲/۰۳/۲۲) با توجه به این بیانات، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن ایام محرم گفتوگویی با حجتالاسلام والمسلمین حامد کاشانی، پژوهشگر تاریخ اسلام انجام داده است.
- مهمترین محورها و اهداف حرکت امام حسین علیهالسلام بهسمت کوفه مبتنی بر بیانات رهبر انقلاب چه بود؟
یکی از نکات خیلی حساس و مهمی که حضرت آقا هم روی آن تأکید دارند، اتفاقاتی است که بعد از رحلت رسولاللّه در جامعه میافتد و مسیر به آن شکلی که اگر خود پیغمبر یا امیرالمؤمنین علیهالسلام تشریف داشتند و افسار کار دستشان بود، به پیش نمیرود. یک تغییراتی رخ میدهد که این تغییرات ابتدای کار کُند است، ولی بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام و واگذاری حکومت به معاویه (امضاء آتشبس با امام حسن سلاماللّهعلیه) روندش تند میشود؛ امّا این روند بهگونهای تند نیست که کسانی که خیلی از مسائل عمیق اسلامی سر در نمیآورند از اتفاقات زود باخبر شوند.
وقتی معاویه یزید را بهعنوان ولیعهد انتخاب میکند، فقط چند نفر اعتراض میکنند. منتها اعتراضات آنها از سنخ اعتراض سیدالشهداء نیست. در واقع وقتی ولیعهد انتخاب میشود، اکثریت با او بیعت میکنند و فقط چند نفرند که با او بیعت نمیکنند که از آنها عبدالرحمنبنابیبکر است. مثلاً، میگوید این انتخاب مثل امپراتوری روم شد و اگر اینجوری باشد نوبت پسر اوّل من است. یا پسر خالدبنولید میگوید کارآمدی من بیشتر است. سطح بحثها اینگونه بود؛ امّا سیدالشهداء نمیپذیرد تا روزی که خبر مرگ معاویه و شروع حکومت یزید همه جا میپیچد.
ببینید در مدینه پُر از صحابی و تابعی بود، ولی هیچکس مانند حضرت نمیفرماید: «وَ عَلَی الإسلام السَّلامُ إذْ بُلِیتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزید»؛ حالا که گرفتار این حاکم شدیم، باید با اسلام خداحافظی کرد. در مدینه صحابی، تابعی و سابقهدار کمنبوده و بسیاری از آنها عصر پیغمبر را دیده بودند. چه بسا از یزید هم خوششان نمیآمد، ولی به امام حسین علیهالسلام میگفتند آقا حالا کاری است که شده!
یکی از تلخترین نقاط تاریخ این است که مدینه شهر پیغمبر، پُر از صحابی و تابعین، نهتنها سیدالشهدا را همراهی نمیکنند، بلکه به هر نحوی مانع از نرفتن حضرت میشوند. یکی میگوید اینجا دفتر مرجعیتی داشته باش، یکی میگوید اینجا کنار قبر پیغمبر شما احترام داری، یکی میگوید آقا زن و بچهات اینجا هستند و بالاخره میگذرد و معلوم نیست یزید چند سال زنده بماند. اصلاً معاویه میگفت من افضلم و بعد از من هم پسرم افضل است و با صراحت به امام حسین علیهالسلام میگوید که یزید از تو برای الجاء حکومت برتر است.
- مدت امامت حضرت ده سال بود. آیا در آن مدت از زندگی سیدالشهدا هیچ اعتراضی به حکومت نبوده است؟
حدود نوزده سال مجموع دورهی امامت امام حسن و امام حسین علیهمالسلام است. تقریباً شش ماه ماجرای آتشبس است و شش ماهی هم درگیری سیدالشهداء با یزید است. این نوزده سال خیلی شبیه به همدیگر است؛ یعنی مورخ اگر حواسش به تیتر کتاب تاریخ نباشد، متوجه نمیشود که امام عوضشده؛ چون رفتار دو امام بهشدت شبیه همدیگر است و همان تغییرات حکومت بهسمت زدن ریشهی وجود اهل بیت در جامعه هم در این سالها هست. مردم مخصوصاً مردم مدینه هم اهل بیت را بهعنوان مرجع اجتماعی، سیاسی و علمی قبول و باور نداشتند.
مردم به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام فقط بهعنوان پسران و عزیزان و فامیل پیغمبر نگاه میکردند. پیامبر فامیل زیاد داشت. وقتی میشنیدند فامیل پیامبرند، قیمت و اعتبار اجتماعیشان بهشدت میشکست. لذا، امام حسن و امام حسین علیهمالسلام در آن نوزده سال عمدهی تلاششان این بود که با بخششکردن به فقرا در خانهی اهل بیت گم نشود و یک خاطرهی خوشی از خانهی ائمه بماند. روایات زیادی که از بخششهای عجیبغریب امام حسن و امام حسین علیهمالسلام داریم فقط بهخاطر همین است که در این خانه بسته نشود. البته در آن دوره گاهی سختگیریها بهگونهای بود که اگر کسی محبّ این دو بزرگوار بود بهشدت جانش به خطر میافتاد.
- یعنی در این نوزده سال هیچ اقدامی نشد؟
حکومت بههیچوجه اقدام گسترده را اجازه نمیداد، چراکه بهشدت فضای امنیتی و برخوردهای شدید جدی بود. حالا دو سه تایش را مثال میزنم:
زمانی که امام حسن علیهالسلام شهید شد، عدهای به امام حسین علیهالسلام نامه نوشتند که آقا الآن شما امام هستید. حضرت زمان معاویه شرایط را جوری میدید که اگر میخواست اقدامی کند، ادارهی رسانهی فرهنگی مسئله بهگونهای بود که برای مردم روشن نمیشد که قیام برای تنافس در قدرت است یا اصلاح امت. لذا، حضرت در آن آتشبسی که امضاء شده بود و معاویه به آن پایبند نبود، آرام بود. البته گاهی اعتراضاتی مثل ماجرای ولایتعهدی، قتل حجربنعدی و یا جسارت به امیرالمؤمنین علیهالسلام روی منبر از جانب امام حسین علیهالسلام صورت میگرفت، ولی آن اعتراضات آنقدری نبود که بهسمت براندازی برود؛ چون جامعه از نظر فرهنگی نمیتوانست تشخیص بدهد که امام حسین علیهالسلام دنبال چیست.
چه شد که با آمدن یزید، امام اعتراض را علنی کردند؟
یزید که آمد حضرت اوّل کار دید اگر بخواهد حکومت یزید را بپذیرد، یک اتفاقی در جامعه میافتد که تا امروز دیگر هر مبارزهای نامشروع قلمداد میشود. ببینید یک فکری که امروز در میان برادران غیرشیعه هست و هنوز بسیاری به آن معتقدند اینکه میگویند هر کسی که حاکم مسلمین شد، (حالا با شورا، با انتخاب فرد قبلی، با تعداد کمی از خبرگان امت یا ولایتعهدی یا کودتا بالاخره به قدرت رسید) اگر رسماً نگوید من کافرم و بگوید من مسلمانم ولو فاسدترین فرد و قاتل اولیاء خدا باشد، اطاعت از او واجب است و کسی حق قیام علیه او را ندارد. این فکر بهمرور آرامآرام در جامعه شگل گرفت و بعد در فلسفهی سیاسی و فقه سیاسی سعی کردند به آن بار بدهند و کمکم مسئلهی جاافتادهای شد.
در قرن ششم ادعا شد: «وَ أمّا الْخُروجُ عَلَیْهِمْ وَ قِتالُهُمْ فَحَرامٌ بِإجْماعِ الْمُسْلِمینَ وَ إنْ کانوا فَسَقَةً ظالِمین»؛ خروج علیه حاکم جامعهی اسلامی به اجماع حرام است، حتی فاسق باشد و آدمها را بکشد و اموال مردم را بالا بکشد؛ یعنی جریانی دنبال این بود که مبارزه با ظلم را منفی، حرام و مرگ جاهلی تلقی کند. تا زمان حکومت معاویه فضای فرهنگی اجازهی این مبارزه را نمیداد که خط روشن بشود.
حرکت حضرت برای قیام از کجا شروع شد و چه مراحلی داشت؟
پس از اینکه حضرت ظلم بیّنی را دید، با آن مقابله کرد. حالا این مقابله به پیروزی و حکومت بیانجامد یا نیانجامد، حضرت در مدینه به آن کاری نداشت. در شروع کار هم به حضرت خیلی اعتراض شد، حتی بعضی از زنان، شاگردان، اصحاب و طلبههای تازه درسخوانده به حضرت نامه نوشتند و ایشان را نهی از منکر کردند؛ امّا حضرت حرکت را از مدینه شروع کرد. یک حرکت تبلیغی که نشان بدهد روح اسلام آسیبخورده، بنیان اسلام درهمشکسته و شما اصلاً متوجه نشدید. جالب اینکه شهر پُر از صحابی است، ولی به آقا اعتراض میکنند که چه کار داری میکنی!
اینجا حضرت دنبال این است که حرفش به گوش آدمهای بیشتری برسد؛ یعنی فعلاً تبلیغی است و بهترین جا برای این تبلیغ هم مراسم حج بود. اینجا مرحلهای است که زائران بیتاللّهالحرام با حضرت همراهاند. ببینید اگر حضرت دنبال این بود که صرفاً یک حکومت موقت تشکیل بدهد، میتوانست در مکه این کار را بکند؛ چرا؟ چون تاریخ نشانداده که مکه جمعیت بومی کم و زوّار بیتاللّه زیادی دارد و آدمهایی که دورترند، تهمتهای زده شده به سیدالشهدا را کمتر شنیدند و پسر پیغمبربودن برایشان مهم است. بنابراین، حضرت بهراحتی میتوانست در مکه حکومت تشکیل بدهد، امّا حضرت نمیخواست صرفاً حکومت تشکیل بدهد و آن را از یزید بگیرد و هر کاری بکند. حکومت برای سیدالشهداء و ائمه ابزار احقاق حق است. حضرت چند ماه در مکه بود و در این فرصت شروع به روشنگری میکند و دو نکته را متذکر میشود:
۱. جایگاه اهل بیت را برای جامعه توضیح میدهند؛ یعنی اگر میخواهید گمراه نشوید، حدیث ثقلین داریم.
۲. این جریانی که آمده به اسم اسلام دارد آیات قرآن را با خودش تطبیق میکند، اصل اسلام را نابود خواهد کرد.
خب به حضرت گفتند چرا در مکه نمیمانی؟ در مکه طرفدار دارید و میتوانید حکومت تشکیل بدهید. واقعاً هم حضرت میتوانست حکومت موقتی را تشکیل بدهد، ولی حضرت میفرمایند من از پیغمبر شنیدم که حرمت خانهی خدا نباید با خون من شکسته شود. وقتی حضرت میخواست از مکه بیرون بیاید، حکومت خواست جلویش را بگیرد که نزدیک بود بیرون مکه درگیری نظامی پیش بیاید؛ چرا؟ چون همه بدانند که من به مکه برنمیگردم و نمیخواهم در مکه کشته شوم.
یک بهتان جدی آن زمان عبداللّهبنعمر به امام حسین علیهالسلام زد که تو پسر پیغمبری، پیغمبر خیلی زاهد و عابد بود و اهل دنیا نبود. تو برای دو روز دنیا که چه کسی رئیس شود، قیام نکن! ببینید ادبیات بنیامیه چنان امت را سخیف کرد که هر مبارزهای قدرتطلبی میشود؛ امّا مسئلهی حضرت این نبود. اصلاً حرکت سیدالشهدا ترجمهی شعائر است. حرمت خانهی خدا از شعائر است.
حضرت همان موقعی که در مکه هست و با مردم صحبت میکند، با کوفیان و بصریان نامهنگاری میکنند. به بصریان در چند جمله میفرمایند که حق ما را خوردند و مسیر اشتباه رفت و ما میخواهیم قیام کنیم، امّا این نامهها لو رفت و سفیر امام کشته شد و بزرگان بصره هم متأسفانه همراهی نکردند.
وقتی حضرت در مکه هست، کوفیان به حضرت نامه مینویسند و میگویند الحمدللّه ما شنیدیم رأس بنیامیه کشتهشده و حالا یزید آمده و حکومت را غصبکرده و بیتالمال را برای خودشکرده و هر کاری دلش بخواهد میکند. او استبدادی عمل میکند و رضایت امت برایش مهم نیست. بعد میگویند کوفه برای قیام شما آماده است. سیدالشهداء در پاسخ نفرمودند این چه اولویتبندیهایی است که شما کردید، بلکه حضرت فرمود اشکالاتی که بر حکومت کردید درست است و من هم برای همین موارد بیعت نکردم؛ امّا از کجا معلوم شما پای کارید!؟ من مسلم را میفرستم که ببینم شما راست میگویید یا نه! اگر شما راست بگویید من میآیم. اینجا معلوم میشود که حضرت اگر شرایط برای تشکیل حکومت یا اسقاط بنیامیه را حتمی میدیدند، اقدام میکردند.
امام رفتار و صحبتهای مردم کوفه را تأیید کرد، امّا میخواست آنها را امتحان کند. حضرت در نامهای که به مردم کوفه مینویسند، به چهار نکته اشاره میکنند که مردم این مواردی که ازبینرفته را بفهمند:
۱. مهمترین مسئله، اعادهی جایگاه اهل بیت در جامعه است. اهل بیت نجاتبخشاند. بقیه دنبال اموال و زندگی و پولاند، ولی امام خودش را بهخطر میاندازد.
۲. این مسیری (غصب خلافت، غصب اموال مسلمین، حکومت استبدادی، بیرضایت مردم و اموال مردم را بین عدهای نگهداشتن) که بنیامیه پیشگرفته، همان طاغوت است و طاغوت باید روشن شود؛ یعنی مردم بفهمند بنیامیه جرثومهی فساد است تا شاید در مراحل بعدی بتوانیم بیشتر روشنگری کنیم. در واقع، امام دارد قطرهچکانی فرمایشات و تبلیغاتش را گسترده میکند.
۳و۴. باید حکومت بنیامیه ساقط شود تا حکومت اسلامی شکل بگیرد. حالا حضرت کجا برود؟ نامهنگاری بین امام و کوفیان شکل میگیرد، ولی در نامهنگاری امام با بصریان، پاسخی از طرف آنها برای امام نمیآید. مدینه هم که جای برگشت نیست؛ چون اولاً حکم قتل امام صادرشده، ثانیاً، آنجا یاری ندارد. در مکه هم اگر ترور شود، بیحرمتی میشود. پس، حضرت باید از مکه بیرون بیاید. شام هم که خود یزید هست و دورترین نقطه به امام است. پس، اگر کسی بخواهد دنبال تبلیغ باشد راهی جز کوفه ندارد، کوفهای که بخش عمدهشان با امام همفکرند. البته امام این احتمال را هم میدهند که مردم همراهی نکنند، امّا جای دیگری را در این حد پیدا نمیکنند. بنابراین، یا امام باید کلاً از رفتارش دست بکشد و با یک عذرخواهی محترمانه به مدینه برگردد که این کار را نمیکند یا از مکه خارج شود و بهسمت کوفه برود که همین کار را هم میکند.
- از اینجا به بعد امام دنبال چه بودند؟
وقتی امام بهسمت کوفه حرکت میکند دنبال این است که اگر فرصت پیش بیاید و شرایط اجازه بدهد، بخشی از حکومت بنیامیه را اسقاط کند و حکومت اسلامی را تشکیل بدهد. به این جهت بهسمت کوفه میرود. بعد هم به جناب مسلمبنعقیل نامه مینویسد که اکثریت قریب به اتفاق جمعیت قابل ملاحظهای در شهر کوفه همراهاند. البته در طرفدار اهل بیت بودن مردم مختصر بگویم که معاویه سال ۴۴، چهل پنجاه هزار نفر از شام را در کوفه ساکن کرده بود و چهل پنجاه هزار نفر را از کوفه به خراسان فرستاده بود و ترکیب جمعیت را بههمریخته بود. همواره ناصبیان رأس حکومت کوفه بودند، ولی از نظر کمیتی اکثراً طرفدار اهل بیتاند. البته نه بهمعنای شیعیان امروز، ولی امیرالمؤمنین و اهل بیت را به بنیامیه ترجیح میدادند.
ببینید کوفه در تاریخ خیلی تخریب شده است. علتش هم طرفداری از اهل بیت بود. برخیشان سستی کردند، ولی همراه بودند. وقتی که حضرت بهسمت کوفه حرکت میکند و خبر شهادت مسلم به ایشان میرسد، اینجا اگر میخواست صرفاً نظریهی سکولارها که نظریهی فرار است را در نظر بگیرد، باید قایم میشد، ولی این کار را نکرد؛ چون میخواست به مبارزه ادامه دهد.
از طرفی هم میدانست که اوضاع کوفه بههمخورده و عبیداللّه آمده، ولی تنها جایی که عدهای طرفدار حضرتاند، همان کوفه بود. لذا، امام مسیر را ادامه میدهد تا اینکه به سپاه حر میرسد. سپاه حر جلوی حضرت را میبندد. حضرت به حر فرمود نمیخواهید، برمیگردم؛ یعنی من نمیخواهم شروعکننده باشم. حضرت نفرمود بیعت میکنم، بلکه فرمود وظیفهی من تبلیغ است که حق را روشن کنم، امّا حالا که جلوی من را گرفتید، نمیخواهید برمیگردم.
امّا سپاه حر امام را محاصره کرده بود و کار بهجایی رسید که یا باید تسلیم یا کشته میشد. اینجا حضرت فرمود بین شمشیر و ذلت هیهاتمنالذله؛ امام از اوّل نفرمود هیهاتمنالذله و همینطور میرویم کشته شویم. ما نظریهی شهادت را به این معنا که امام برای کشتهشدن رفت، نمیپذیریم. اگر حضرت برمیگشت هم بیعت نمیکرد. شاید آن وقت مسیر دیگری را انتخاب میکرد، ولی اجازه انتخاب مسیر دیگری را هم به امام ندادند.
اگر آخرش را بخواهم بگویم، همهی سخنرانیهای حضرت در کربلا، سخنرانی حضرت زینالعابدین و زینب کبری در شام همین مسیری است که گفتم. در خطبهی امام سجاد علیهالسلام اصلاً یک کلمه نیامده که ما چرا قیام کردیم؛ چون این حرف خیلی سنگینی در دربار یزید بود. اگر امام میفرمود که ما علیه طاغوت قیام کردیم، خب درجا امام را میکشتند.
قرار هم نبود که امام بعدی بیجهت کشته شود، امّا در آن فضایی که لعن علنی امیرالمؤمنین علیهالسلام عالمگیر است، عمدهی خطبهی سیدالساجدین این است که میفرمایند من پسر پیغمبرم، من پسر علیبنابیطالبم، من پسر فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها هستم، من پسر آن کسی هستم که خونش روی ریگهای بیابان ریخت؛ یعنی در همان مسیری که سیدالشهدا آغاز کرده بود، باید جایگاه اهل بیت معلوم شود. حضرت نمیفرمایند ما علیه ظلم قیام کردیم. قیام علیه ظلم فرع آن مسئلهی اهل بیت است.
در واقع، امام سجاد علیهالسلام بحث را به نقطه سر خط آن قیام تبلیغی برگرداند. تا وقتی معلوم نشود که اهل بیت مرجعاند و مقابل طاغوتاند، گرفتن حکومت فایدهای ندارد.