تروجن نام یکی از روستاهای شهرستان بهشهر است، همان روستایی که سالها پیش آیتالله جباری(ره) نامش را «شهیدآباد» نهاد تا یادآور مجاهدت 49 شهید، 2 جاویدالاثر و مهمانی با نام «شهید گمنام» باشد.
آنچه میخوانید گزارشی از مراسم اختتامیه هفته هنر و انقلاب اسلامی است که با عنوان "اینجا شهیدآباد است" در مسجد جامعالنبی بهشهر برگزار شد.
پدر شهید سیدیحیی ساداتی درباره فرزند شهید خود اینطور تعریف میکند: 4دختر و 3پسر دارم و یحیی دومین فرزندم بود. چهار سال درس طلبگی خواند، نماز جمعهاش ترک نمیشد و با ایمان و تقوا بود، به خاطر دارم وقتی سه سال از درس خواندنش گذشته بود میخواستند عبا بر دوشش بگذارند، اما رفت جبهه و زمانی که شهید شد عبا و امامه بر سرش گذاشتند.
چهار بار در مدت 3 الی 4 ماه به جبهه رفت، وقتی به مرخصی میآمد دنیا برایش تیره و تار میشد و طاقت ماندن نداشت، آخرین بار زمانی که پس از 3 ماه جبهه بودن به خانه آمدم، یحیی قصد رفتن به جبهه را داشت. ازش خواستم نرود و با هم کمی صحبت کردیم و رفت.
10 روز از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش در شلمچه را آوردند، پس از 9سال انتظار، پیکرش را آوردند، یحیی را به ییلاقمان بردیم و دفن کردیم، خاطرههای بسیاری از او در ذهنم مانده، چه بگویم! خدارا شکر، راضیام به رضای خدا.
حسین تنها 24 سالش بود که در عملیات سوسنگرد به شهادت رسید، یکی از همسنگرهایش زخمی شده بود که در زمان کمک به او با خمپاره مجروح شد، مدتی در بیمارستان بستری بود و سپس به درگاه حق شتافت. توصیهام به جوانان امروز این است که سنگرهای مبارزه را رها نکنند و حافظ خون شهدا باشند.
مانند کوه در دفاع از مملکت بایستید
خواهر شهید حسینسجادی با بیان این سخنان ادامه میدهد: 4 برادر و 8 خواهر بودیم که چند نفر فوت شدند والان 3 برادر و 4 خواهر هستیم.
حسین همسر و دو بچهکوچک در سنین یک سالونیم و 6 ماهه داشت، در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد، به یاد دارم زمانی که شهید بهشتی برای سخنرانی به گلوگاه آمده بود به دنبالم آمد و خواست تا برای شنیدن سخنرانی بروم، زمان تشییع پیکر شهید بهشتی به تهران رفت.
خانواده به دنبالش رفتند ولی پیدایش نکردند. پس از یک هفته خودش برگشت، به ما میگفت: هرگاه صدای اللهاکبر شنیدید به کوچه و خیابان بریزید تا انقلاب پیروز شود.
حسین از بین ما رفت ولی خاطره او زنده ماند. به جوانان میگویم مانند کوه در دفاع از مملکت بایستید تا خون شهدا پایمال نشود و روز قیامت پیش شهدا شرمنده نباشیم.
دو برادر، دو همسنگر
علی و ولیالله ولایتی دو برادر هستند که با هم به جبهه رفتند و به فاصله چند سال به شهادت رسیدند. خواهر شهیدان ولایتی میگوید: علی 28 ساله و ولیالله 26 ساله نخستینبار با یکدیگر به جبهه رفتند. در مهران و سنندج با هم جنگیدند و پس از مرخصی علی به خوزستان رفت و ولی به خرمشهر.
علی یک فرزند یازده ماهه داشت و در سال 62 به شهادت رسید. خاطره بسیاری از او در ذهن دارم، در مقطع راهنمایی با شهیدسجادی دوست بود و اغلب مدرسه را ول میکرد و به سراغش میرفت، سرانجام درس را به کلی رها کرد و به مغازه مکانیکی رفت.
ولیالله دو فرزند داشت، «علی» که دو سال داشت و همنام با برادر شهیدش بود و فاطمهزهرا که هنوز متولد نشده بود.
پیرو ولایتفقیه باشید
سیدعلیاکبر موسوی که پدرش در فعالیتهای انقلابی به شهادت رسیده است، میگوید: پدرم روحانی بود و در مبارزات سیاسی 20سال پیش از پیروزی انقلاب شرکت میکرد، چندبار پیش از انقلاب دستگیر و زندانی شد. آن زمان 13 سالم بود و گاهی در تظاهرات به همراه پدرم میرفتم. پدر با ملایمت با ما رفتار میکرد و زمان نمازصبح همه را بیدار میکرد.
به خاطر دارم در عملیاتی با شهید میرزادی و چند نفر دیگر ضربه سختی به رژیم شاهنشاهی وارد کرده بودند تا اینکه در سال 57 به شهادت رسید. من و برادرم مدتی در جبهه بودیم، برادرم در یکی از عملیاتها مجروح شد.
از مردم میخواهیم پاسدار خون شهدا باشند تا خاک میهن حفظ شود پیرو ولایتفقیه و قدردان نیروهای سپاهی و همه کسانی که در جنگ زحمت کشیدند باشند. در حال حاضر ایران از امنترین کشورهای منطقه است. باید این شرایط را قدر بدانیم و با پیروی از ولایتفقیه و نظام جمهوری اسلامی میهن را حفظ کنیم.
30 سال در انتظار پسرم هستم
مادر شهید مفقودالاثر سیدعسگر موسوی نیز میگوید: 6 فرزند دارم، عسگر دو ساله بود که پدرش فوت کرد، نه درآمدی داشتم و نه حقوقبگیر بودم. با زحمت همه فرزندانم را بزرگ کردم، عسگر 15ساله بود که عضو بسیج شد. گاهی از شب تا صبح در بسیج میماند و فعالیت میکرد. تازه دانشگاه قبول شده بود که قصد رفتن به جبهه کرد.
میگفت: 5 روزه میروم جبهه و برمیگردم. ولی 30 سال گذشته و نیامده است. پسرم برای خدا بود و رفت، انشاءالله خداوند قبول کند.
به جوانان میگویم درس بخوانید و برای مملکت و زندگی سالم تلاش کنید، مملکت را طوری اداره کنید تا خون شهدا پایمال نشود.
گفتگو با خانواده شهدا تمام شد، یکی از رزمندگان جبهه و جنگ در حال گفتن خاطرات آن دوران است. پس از مدتی گروه موسیقی سنتیتبری به اجرای موسیقی میپردازد و خوانندهای ارزشی نیز شعری را تقدیم به شهدا میکند.
مسئولان دور کتاب "روایت خاطره" که شامل عکسها و خاطراتی از خانواده شهدای شهیدآباد است که «سینا دلشادی» و «مهدی معصومی» زحمت تهیه آن را کشیدهاند جمع میشوند و کتاب با حضور مردم خونگرم رونمایی میشود.