در جست و جوی "یارمهربان"

 آفتاب اردیبهشت ماه، وسطِ آسمان کلاس نهضت سوادآموزی است. صدای معلم از پشت دیوارهای آجری به گوش می رسد. این کلاس نهضت در انتها و یک ردیف بالاتر از حیاط ساختمان است.

چندپله ی رنگ و رو رفته، راه حیاط به کلاس را باز می کند. پنجره آبی کلاس، رو به بیرون نیمه باز است. آفتاب به کلاس تابیده. معلم در چارچوب در می ایستد. به نشانه سلام سر تکان می داد. دستش را دراز کرد. با او دست دادم.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

آموزگار پای تخته می رود. ریاضی را درس می دهد. سوادآموزان، گوش به او به تخته نگاه می کنند. کلاس، یک اتاق پنج متری دارد و ساختمانی که مدتی است مستأجری پا در آن نگذاشته. یکی از سوادآموزها، چشم از تخته برمی دارد. «رسیدن بخیر» را بلند می گوید. چشمانش برق می زند.

 همزمان با او سوادآموزان دیگر، زیرچشمی دوربین را می پایند. در بینشان هم سوادآموز مادر هست و هم سوادآموز خردسالی که فقط 13 سال سن دارد. فرشته، روسری زردرنگی پوشیده است. کمی دورتر از دیگران، نگاهش را به گُلهای قالی وسط اتاق دوخته. با دوربین بیگانه است. به سختی حرف می زند. چادر سیاهش را به لب می گزد.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

فرشته، سوادآموز خردسال قبل از اینکه به کلاس نهضت سوادآموزی بیاید؛ در مدارس روزانه درس می خوانده. یک، دو سالی از تحصیلش عقب می ماند. حالا به کلاس نهضت سوادآموزی آمده تا سالهای بی درس را جبران کند.

آموزگار، درس "شهروند خوب" را تمام کرده. سوادآموزان، محو دوربین شده اند. کم کم یخشان باز می شود. "نرگس موسوی" آموزگار سوادآموزی به میان آنها می آید. مشقهایشان را با خودکاری آبی، خط می زند. سوادآموزها چشم از او برنمی دارند. محو خودکار شده اند.

نرگس، دانش آموخته ی ارشد برنامه ریزی است. فارغ التحصیل که می شود؛ به عشق معلمی به نهضت سوادآموزی می رود. در 6 سال آموزگاری، سوادآموزانی از شهر و روستاهای شهرستان کوهدشت را باسواد کرده. سوادآموزانی که حالا می توانند کتاب و روزنامه بخوانند.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

نرگس، مقطع ابتدایی و راهنمایی را در نهضت درس خوانده. سن شناسنامه بیشتر از سن قانونی اش بوده؛ او را در مدارس روزانه راه نمی دهند. در همان سالهای کودکی، مادرش را از دست می دهد و سالها بعد پدرش را. خودش می شود؛ همه کس خانه.

خانه، بی پدر و مادر، دلتنگ است؛ برادرها برایش کم نمی گذارند. برای نرگس، مادر و پدرش، یک دنیا بوده. دنیای او بی آنها چیزی کم دارد. با روزهای بی پدر و مادر کنار می آید. یا علی می گوید. زانوی غم بغل نمی کند. کلاس های نهضت سوادآموزی و شبانه را پشت سر می گذارد. به دانشگاه می رود و پس از آن به نهضت سواداموزی

آموزگار، هوای سوادآموزانش را دارد. یک ساعتی زودتر به کلاس می آید. برای آنها که کمی درسشان خوب نیست؛ کتاب را دوباره مرور می کند. یکی از سوادآموزان، قربان صدقه اش می رود. آرام آرام دستهایش را به دست می گیرد. نفس راحتی می کشد.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

نرگس، برای چند دقیقه از جمع ما بیرون می رود. سینی چای را می آورد. باد خنک اردیبشهت به کلاس سر می زند. دیوارهای سفیدرنگ کلاس، کمی ترک برداشته اند. آب باران، ردی زردرنگ از سقف تا به پایین کلاس به جا گذاشته.

معلم

پایین پنجره ی کلاس را با نقوشی به شکل شاخه های درخت، نقاشی کرده اند. نقشهای آبی رنگ، روی دیوار رنگ و رو رفته خودنمایی می کند. سوادآموزان، حالا به دوربین عادت کرده اند. سفره ی دلشان باز می شود. از روزگار سختی می گویند که برای لقمه ای نان و ناآگاهی خانواده به مدرسه نرفتند.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

 بیشتر سوادآموزان از روستا به شهر آمده اند. خانه های گِلی روستا را ترک کرده تا شاید در شهر، دستی به زندگی بکشند. حالا برخی از مردان برای کارگری به تهران رفته اند. مادران هم به کلاس نهضت آمده تا به قول خودشان، دنیا را کور نبینند.

آفتاب اردیبشهت، راست می‌تابد توی چشمهای نرگس. می‌رود سمت تخته ی کلاس. به سقف کلاس نگاه می کند. سقف بر اثر تداوم باران، فروریخته. حالا آسمان، در کلاس نرگس است.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

حقوق سالیانه ی این آموزگار، 600 هزار تومان است که همین مبلغ هم، پس از چند ماه بار واریز می‌شود. با وجود نامهربانی هایی که بر روزگار آموزگار رفته، برای سوادآموزان، اما"یار مهربان" است. نرگس چشم از سوادآموزها برنمی دارد. در حرفهای آنها کودکی‌اش و روزهای سوادآموزی در مناطق عشایری هومیان را به یاد می‌آورد:«زمستانها در هومیان سخت بود. نفتی در دسترس نبود. با هیزمهای صاحب خانه مان، تنها اتاقمان را گرم می کردیم.»

معلم آموزگار در کنار یکی دیگر از آموزگاران منطقه ی عشایری هومیان، آبادیهای اطراف را زیر پا می گذارد. در یکی از روزها نرگس و آموزگار دیگر به یکی از آبادی های اطراف می روند. سگهای آبادی؛ غریبه ها را اصلاً نمی شناسند. به آنها پارس می کند.

روز معلم/ کوهدشت/ نهضت سوادآموزی

در یکی از این روزها نرگس و آموزگار دیگر به آن آبادی می روند. خطوط تلفن همراه، قطع است. اهل آبادی از ورود آموزگارها بی خبر می مانند. به پیشواز نمی روند. سگهای آبادی به سمت آنها نزدیک می شوند. آموزگارها خشکشان می زند. رنگ صورتشان، سفید می شود. با فریاد "کمک کمک" آموزگارها، اهل آبادی به سمت آنها می آیند. سگها دور می شوند.

خاطره ی آن روز، برای نرگس هنوز تلخ و تازه است. با مرور خاطره اش، لبخند می زند. سوادآموزها دور او حلقه می زنند. آموزگار به چشمهای خردسال ترین سوادآموزش خیره می شود. روی صورت فرشته، دست می برد. لبخند می زند:«به شما افتخار می کنم.