فرهاد قائمیان در این یادداشت نوشته است: «سالها پیش از شروع همکاریهای مشترک و رفاقتم با آقا رسول فیلمهای او را دیده بودم و سینمایش را دوست داشتم. سکانسی در «پرواز در شب» است که بسیار مرا متاثر میکند. فصلی که ادای دین به حضرت عباس (ع) و ماجرای کربلاست. همیشه با تماشای این فصل از فیلم دلم میگیرد که سینمای ایران چقدر از این سکانسها کم دارد.
«افق» یک اکشن جنگی خوش ساخت بود، فیلمی جسورانه محصول هوش و جاهطلبی کارگردانش. همان سالها مصاحبه آقای فریدون جیرانی در ماهنامه «گزارش فیلم» تصویر روشن دیگری از آقا رسول برایم ساخت. کمتر هنرمندی همچون او صادقانه، جسورانه و با شجاعت از خودش صحبت میکند و اجازه میدهد مخاطب به زوایای روشن و تاریک زندگی شخصیاش سرک بکشد.
مهر آقا رسول و فیلمهایش با من بود تا روزی که او را به اردبیل دعوت کردیم. آن روزها مسئول کانون فیلم شهر بودم و برای فیلمسازهای مختلف، جلسات مرور آثار برگزار می کردیم.
به پیشنهاد اتابک نادری دوست و همشهریام از آقا رسول دعوت کردیم و او با اشتیاق پذیرفت و به شهر مادریاش آمد. وقتی مقابل سینما «انقلاب» اردبیل مسئولان و جمعیت زیادی که به استقبالش آمده بودند، را دید گفت: «این جا جشنواره است یا مرور آثار؟» آن روز با هم در شهر گشتی زدیم و خانهای را که در آن به دنیا آمده بود، هم دیدیم. آقا رسول مهربان بود و صاف و ساده. زود خوشحال میشد و دلش رئوف بود. دیدن آن خانه، خاطرات گذشته را برایش زنده کرد.
آن روزها من «سارای» را بازی کرده بودم و فیلم دیده شده بود. آقا رسول در حال ساخت فیلم «هیوا» بود. از طریق اتابک به من پیغام داد که فرهاد نقشی کوتاه در فیلم من بازی میکند؟ به رویایم رسیده بودم. جواب دادم: «حتی اگر بگویید یک پلان، با افتخار در فیلم شما بازی میکنم.» در فیلمنامه اولیه عباس میراب تنها یک سکانس حضور داشت، در جلسه حضوری در تهران با آقا رسول پیشنهادی درباره عباس دادم، گفتم: «خوب است عباس که وارد صحنه میشود آوازی بخواند و حرکتی داشته باشد.» آقا رسول نگاهم کرد. شنیده بودم عصبانی و جوشی است، کمی ترسیدم. پایان آن جلسه، موقع شام کاغذی را به سمتم گرفت و با تحکم گفت: «بخوان.» با نگرانی متن را خواندم و دیدم عباس میرآب پررنگ تر شده. آقا رسول با مهربانی گفت: «تو پیشنهادهای خوبی خواهی داشت.»
سینمای رسول ملاقلیپور برای من بدون شخصیت او معنایی ندارد. در ذهنم، آن قلب مهربان و چشمهای باهوش ثبت شده. میگویند عصبی بود و بداخلاق. اما نه، آقا رسول صادق بود. به آنچه میگفت اعتقاد و باور داشت و پای حرفش میایستاد. دوستی با او پر از لحظههای خوش بود، بامعرفت بود و بامعرفت ماند. سینمایش را آن طور که شایسته بود قدر ندانستند. مهارت تکنیکی و نبوغش در طراحی صحنههای شلوغ و درگیری را و دغدغهای که درباره ثبت تاریخ سالهای دفاع مقدس داشت. من تجربههایی متفاوت با او را پشت سر گذاشتم، نقشهای متنوعی در فیلمهای «هیوا»، «نسل سوخته» و «قارچ سمی» بازی کردم و بیش از همه اینها، سالهایی خوش از زندگی را کنارش سپری کردم.
دریغم این است زمان اکران ، بسیاری از فیلمهای او درک نشد. تجربهگری نوآورانهاش در «سفر به چزابه» یا نگاه اجتماعیاش به تفاوت نسلها در «نسل سوخته» و یا روایت عاشقانهاش از جنگ در «هیوا» آنطور که شایسته هنر و ذوق او بود ستایش نشد. ما وظیفه داریم برای نسل امروز و آینده از آقا رسول و فیلمهایش بگوییم. از فیلمسازی که عشق به میهن، مهر به خانواده و احترام به قهرمانان وطن را میدانست و در فیلمهایش خاطرات مردمانی را ثبت کرد که خون پاکشان ضامن بقای این سرزمین است.»