وحید فرازان منتقد سینما یادداشتی در مورد فیلمهای روز چهارم جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه نوشته است که در ادامه میخوانید:
آن شب؛ کوروش آهاری
اخبار فرهنگ و هنر - تلاش گروه فیلمسازی برای تجربه در ژانری که در سینمای ایران بسیار مهجور است یعنی ژانر وحشت به هر حال ستودنی است؛ ولی درجه موفقیت و جذب تماشاگر و ترساندن واقعی موضوع دیگری است که در فیلم آن شب اتفاق نمیافتد. با این که سعی شده لوکیشن فیلم (آمریکا) خارجی بودن! اثر را به ما بقبولاند، ولی فیلم به شدت خامدستانه از ضعفهای اصلی فیلمهای ایرانی یعنی فیلمنامه و بازیهای متوسط و کمخرج شدن و جلوههای ویژه دمدستی رنج میبرد. حضور در هتلی که با ارواح تسخیرشده را نمیدانم سینمای جهان چند بار آزموده است، ولی آزمودن ایرانی آن چندان به دل نمینشست...راستی چرا تیتراژ پایانی فیلم با صدای فرهاد و ترانه آینه تمام میشود؟
درخت گردو؛ محمدحسین مهدویان
واقعه تلخ بمباران شیمیایی سردشت در تابستان ۱۳۶۶ به تلخترین وجه ممکن در فیلم « درخت گردو » تعریف میشود. غیر از تلخی شدید فیلم، دیدن سکانسهای دهشتناکی مثل جاندادن انسانها و حیوانات بر اثر گاز شیمیایی، حمام گرفتن بچهها و سوختنشان، جاندادن یکی از بچهها در آمبولانس، حمل جنازه دو بچه به روی شانههای اوستا قادر، واقعا از تحمل انسان عادی خارج است. گویی کارگردان صبر و اعصاب تماشاگرانش را برای دیدن چنین صحنههایی به آزمون گرفته است. معتقدم مسئولین جشنواره و ارزشیابی فیلمهای ارشاد - اگر کمی انصاف و وجدان داشته باشند - دیدن فیلم را اکیدا برای افراد پایینتر از سن پانزده سال ممنوع کنند، چون هر آدم عاقلی میداند که این حجم از نمایش خشونتِ لخت به شدت روی اعصاب و روان بچهها تاثیری ماندگار میگذارد. بازی فوقالعادهای از پیمان معادی و مهران مدیری ندیدم، بخصوص مدیری که با دورهمی تلویزیون دیگر به این گونه نقشهای جدی نمیخورد و هر کار جدی را لوث میکند. آخر فیلم چنان روزنه امیدی برای «ژینا»/زندگی دختر گمشده قادر - در شهرهای بزرگ تصویر میشود که اگر کسی در ایران زندگی نکند، باور میکند که آن دختر واقعا خوشبخت شده است. به تهیهکننده محترم، اولمارکت و هر سرمایهداری که از وضع بلبشوی موجود و جیب مردم صاحبت مکنت شده، باید گفت: همانطور که تعداد کمی از کردها کولبری میکنند، فقط درصد کمی از دختران مرکزنشین با رفاه بالا شهری و پیانونوازی و آوازخوانی دستهجمعی خوشبخت! هستند و بیشک پدر و مادر آنها هم در اولین فرصت ممکن درصددند تا فرزندانشان را از این بهشت خیالی که سایهی جنگ و مرگ و تحریم به لطف بیدرایتی حکومتگران دائما برسرشان سایه افکنده، بکوچانند؛ تازه آن هم به شرطی که خطای انسانی! بهترین عزیزانشان را به خاکستر تبدیل نکند.
دوزیست؛ برزو نیکنژاد
جدای از پایان نچسب فیلم آن هم به خاطر عدم شخصیتپردازی درست؛ دوزیست نسبت به فیلمهایی که این چند روز در جشنواره دیدهام حداقل چفت و بست و گرهافکنی و اوج و فرود درستی دارد. چهره و بازی متفاوت هادی حجازیفر و تجدید دیدار با استاد سعید پورصمیمی هم یکی از پوئنهای مثبت فیلم است. فیلم به زیست دوگانهی انسانها در این جنگل آسفالت میپردازد. راستی اگر کلاه شرعی صیغه نبود، فیلمنامهنویس چگونه میتوانست مسئله هرزگی دختر اصلی فیلم را حل کند؟!