به گزارش افکارنیوز، دکتر یحیی یثربی، استاد فلسفه اسلامی درباره خاطرات تلخ و شیرین خود از نوروز به خبرنگار شبستان گفت: یکساله بودم که پدرم به دنیای ابدی کوچ کرد و من که تنها فرزند او بودم به همراه مادر به خانه پدر بزرگ رفتیم. پدربزرگ تنگدست و فقیر و بود با این وجود مرا به مکتب خانه فرستاد تا سواد یاد بگیرم و کار ما این بود که از صبح وقتی هوا روشن میشد میرفتیم مکتب، پای درس میرزا و سرظهر مرخص میشدیم تا برای نهار به خانه برویم ونهارما نان بود و دوغ. عصر وقتی به مکتب خانه بر میگشتیم هر کسی از ما یک نان برای میرزا میآورد و تا غروب در مکتب درس میخواندیم.
من از خانوادهای بسیار فقیر بودم. امابه خاطر اینکه هم سید و هم یتیم بودم میرزا در نوروزهوای ما را داشت و نوروز نامه را که معمولا نقاشیهای رنگی میرزا همراه با چند بیت شعر درباره بهار روی یک کاغذ بزرگتر از A۴ امروزی بود، برای من هم میکشید تا به خانه ببرم و این یکی از شیرین ترین خاطرات من در ایان تحصیل در مکتب خانه پای درس میرزا بود.
البته رسم در مکتب خانه بر این بود که این «نوروز نامه» تنها برای بچههای ثروتمند روستا کشیده شود تا آنها آن را که به همراه تبریک روزعید بود به خانه ببرند و از خانه برای میرزا هدیهای درشان خانواده هایشان بیاورند اما من از این امر مستثنی بودم و نوروز نامه که همیشه حسرتش روی دل بچههای فقیرمیماند برای من هم کشیده میشد.
میرزا میگفت: «سید یحیی من از توهدیهای نمیخواهم» و من بعد از گرفتن نوروزنامه تا خانه میدویدم تا آن را به مادر و پدر بزرگم نشان دهم و آن نوروز نامه به نوروز من جلوهای دیگر میداد.
البته ۱۳ ساله که بودم پدر بزرگ هم رفت و فقر ما زیادتر شد. نوروز نزدیک بود وما نه روغن داشتیم نه برنج و برای ما که سالی دو سه بار بیشتر برنج نمیخوردیم مهم بود که برنج تهیه کنیم تا عید ما هم شبیه عید شود.
من آن سال به پیشنهاد معلم مکتب خانه برای والی روستا نامهای نوشتم تا کمکی از طرفی او دریافت کنم اما نتیجه نگرفتم و از آنجایی که من برای نخستین بار سرپرست خانواده بودم باید کاری میکردم تا آن سال سفره ما هم شبیه سفرهای همسایه شود.
خوشبختانه من دعا نویسی را یاد گرفته بود بنا براین برای زنهای روستا و بچههای مریض عریضه و دعا مینوشتم، کاری که البته قبلا یاد گرفته بودم و اینجا به داد ما رسید و از قبل این کار بود که نوروز آن سال چند ریالی گرفتم و این شد که آن سال عید نوروز سفره ما بیبرنج و روغن نبود و من و مادرم هم مثل بقیه همسایهها آن سال عید توانستیم برنج بخوریم.
شناسه خبر:
۹۲۶۵۲
دعا نویسی کردم تا برای نهار روز عید خرید کنم!
بعد از مرگ پدر بزرگ تنهایی و فقر من و مادرم زیاد شد و نوروز بود که هیچ پولی در خانه نداشتیم و من آن سال با دعا نویسی توانستم برنج و روغنی سر سفره بیاورم.
۰