وجه اشتراک فیلمهایی که در دهه ۸۰ و ۹۰ سراغ «دفاع مقدس» رفتهاند و درباره مخاطب به توفیق دست یافتهاند تمرکز بر «ناگفتهها» است؛ از «اخراجیها» گرفته تا «تنگه ابوقریب». فیلمهایی که فارغ از تفاوت کیفی در پرداخت سینمایی، از منظر ارائه حرف نو درباره هشت سال دفاع مقدس مورد اقبال مخاطبان قرار گرفتند.
«ماهورا» یکی از تازهترین فیلمهای سینمای دفاع مقدس است که با روایتی عاشقانه، داستانی ناشنیده را از آنچه در سالهای ابتدایی آغاز جنگ در عشیرهای عربزبان در جنوب کشور رقم خورده به تصویر درآورده است.
حمید زرگرنژاد کارگردان جوانی که سابقهای طولانی در عرصه مستندسازی دارد و ۲ سال پیشتر بر مبنای داستانی از بهروز افخمی فیلم «پایان خدمت» را روانه جشنواره فیلم فجر کرد، حالا و در دومین تجربه کارگردانی خود «ماهورا» را در قالب همکاری مجدد با علیرضا جلالی (تهیهکننده) به سرانجام رسانده است.
زرگرنژاد و جلالی همزمان با آغاز اکران عمومی «ماهورا»، درباره فرآیند تولید این فیلم گفتند. روایتی که بخش نخست آن بیشتر به دغدغهها و گلایههای آنان اختصاص پیدا کرد.
* نمایش فیلم «ماهورا» در کنار «تنگه ابوقریب» در سی و ششمین جشنواره ملی فیلم فجر بسیاری را به احیای سینمای دفاع مقدس بهعنوان بومیترین ژانر سینمای ایران امیدوار کرد؛ فیلمی که هم از نظر انتخاب داستان و هم نحوه پرداخت سینمایی حرفهای تازهای برای مخاطب سینمای ایران داشت. برای شروع میخواهم بدانم خود شما در مقام کارگردان تا چه اندازه نگاه ژانری به «ماهورا» داشتید و در مرحله نگارش و تولید چقدر نسبت آن با جریان سینمای دفاع مقدس برایتان موضوعیت داشت؟
حمید زرگرنژاد: در آغاز واقعاً نگاه من به «ماهورا» بهعنوان یک فیلم صرفاً دفاعمقدسی نبود، هرچند در دستهبندیهای سینمایی قطعاً این فیلم در همین ژانر طبقهبندی میشود. زمانی که به داستان «ماهورا» فکر میکردم، زندگی آدمها برایم در اولویت بود.
من خوزستانی هستم و بمباران و موشکباران را درک کردهام البته درکی از میدان عملیات نداشتم زیرا ۱۲ یا ۱۳ ساله بودم که جنگ تمام شد. در عین حال در جایی کودکیام را گذراندم که لحظهبهلحظه شاهد تاثیرات جنگ بر زندگی اطرافیانم بودم؛ زرگرنژاد: برخی داستانها حتی به اندازه صفحه گوشیهای تلفن همراه هم ظرفیت ندارند و بعضاً به اشتباه روی پرده میروند؛ ویژگیهایی در قصه یک خطی «ماهورا» بود که مهمترین آن حضور قهرمان بود و من عاشق قهرمان در سینما هستمآدمهایی که از همسایگی ما به جنگ میرفتند و شهید میشدند.
من آثار جنگ بر زندگی را بهصورت مستقیم لمس کردهام و شاید همین امر این تاثیر را بر نگاه من گذاشته است که در فیلمهای مستندی که ساختهام و چه در این فیلم، آنچه بیشتر شاخکهای حسی من را تحریک میکرده، زندگی مردم عادی در زیر سایه جنگ بوده است. برای من «مردم» و نوع زندگیشان و سرنوشت آیینها و سنتهایشان در مواجهه با شرایط جنگی بسیار حائز اهمیت است.
خاطرم هست زمانی که صدام اعلام میکرد تا ۲ ساعت دیگر فلان شهر را تخلیه کنید زیرا قصد بمباران داریم، همان زمان یک عروسی در شهر در جریان بود، همه بساط عروسی را با غذا و پذیرایی جمع کردند و به جایی خارج از شهر رفتند اما مراسم جشن لغو نشد! صدام هم شهر را زد و همان مردم دوباره به خانههایشان برگشتند. در همین مثال شاهد این اتفاق بودیم؛ مردمی که قصد شادی برای عروس و داماد را داشتند بعد از تهدید صدام از شهر رفتند و همان مراسم را هم برگزار کردند اما لعن و فحش به صدام و حزب بعث را هم به آن اضافه کردند. اینگونه بود که جنگ با زندگی مردم عجین میشد. حتی فردای مراسم ممکن بود داماد راهی جبهه شود. همه اعضای دو خانواده درگیر جنگ بودند اما در عین حال دست از «زندگی» هم برنمیداشتند. این سرسختی برای زندگی کردن زیر سایه جنگ همواره برایم اهمیت داشته است.
* به نظر میرسد تجربه مستندسازی درباره مناطق جنگی در شکلگیری این نگاه بیتاثیر نبوده و یکی از امتیازهای «ماهورا» باورپذیری فضا و روابط بومی کاراکترها است...
زرگرنژاد: اساساً علت آشنایی من با آقای جلالی (تهیهکننده فیلم ماهورا) ساخت مستندی به نام «روز سوم» بود. همان مستندی که آقای جلالی با همراهی محمدحسین لطیفی بعدها نسخه سینمایی آن را هم ساختند و کار درخشانی هم شد...
* مستند شما هم همین نام را داشت؟
زرگرنژاد: بله. نام آن هم «روز سوم» بود و روایت مردمی بود که داشتند زندگیشان را میکردند اما در برابر یک تجاوز ناگزیر از واکنش میشوند. «ماهورا» هم فضایی مشابه دارد. کسی که اساساً دست از زندگی شسته است در مواجهه با یک درخواست کمک، از خیلی چیزهای دیگر هم میگذرد. گویی این کاراکتر از مرگی که آن را برای خود آرامش میدانست، میگذرد تا به زندگی دیگری یاری برساند...
* یکی از جذابیتهای روایت «ماهورا» همین عزیمت از یک مرگ خودخواسته از سر پوچی و نهیلیسم به یک مرگ آرمانی است...
زرگرنژاد: سرانجامش به خلق یک حماسه ختم میشود. این نقطه آغاز داستان ما بود و از منظر همین کاراکتر است که وارد روستایی میشویم که زندگی بهطور کامل در آن جریان دارد. همه آیینها، سنتها و حتی پوششها خاص زندگی در آن منطقه است و در نزدیکی همین جماعت، عراقیها مشغول پیشروی به سمت کشور هستند.
* پیش از پرداخت بیشتر به جزییات داستانی «ماهورا»، کمی درباره ایده اصلی آن که گویا برگرفته از یک واقعه تاریخی است صحبت کنید. با توجه به اینکه در عرصه مستندسازی سابقه طولانی داشتید، فکر میکنید این سوژه چه ویژگیای داشت که احساس کردید به جای مستند باید در قالب یک روایت داستانی به آن بپردازید؟
زرگرنژاد: زمانی که مشغول ساخت مستندی درباره نبرد خرمشهر بودم با داستان یک خطی این سوژه مواجه شدم. برای ساخت مستندی درباره این عشیره اقدام کردم اما هرچه به کاراکترها نزدیکتر شدم احساس کردم این داستان مختصات لازم برای پرده بزرگ سینما را دارد. ساعتی که مخاطب در تاریکی سالن مینشیند و به پرده بزرگ نگاه میکند، باید با یک داستان عظیم هم مواجه شود که این ویژگی در قصه یک خطی این فیلم بود که مهمترین آن حضور قهرمان بود و من عاشق قهرمان در سینما هستم.
جلالی: خیلی برای ساخت «ماهورا» اذیت شدیم. هیچ حمایتی نبود، بعد هم چه در جشنواره مورد بیتوجهی قرار گرفتیم. هرچند بعدها یکی از مسئولان جشنواره اذعان کرد که بهواسطه حضور در این دوره، در حق فیلم «ماهورا» ظلم شد! * این ایده یک خطی که اشاره میکنید درباره کاراکتر «امین» (با بازی ساعد سهیلی) و تصمیمی که میگیرد بود یا درباره عشیرهای که داستان درباره آن روایت میشود؟
زرگرنژاد: قصه درباره همین قبیله عربزبان بود؛ قبیلهای که بهرغم زبان عربی، گرایش عجیبی به ایران دارند. از همین زاویه هم مدام از سوی برخی عراقیها مورد اذیت و آزار بودهاند. به آنها میگویند شما خانهتان روی آب است و این دیالوگی است که در فیلم هم میبینیم و اینکه به اهالی این عشیره میگویند حیف نام عرب که روی شما است. با وجود تمام جوسازیها این قبیله در همین ماجرا که در فیلم روایت میشود، ثابت کردند که بهشدت ایرانی هستند و دلشان برای این خاک میتپد.
* از نظر تاریخی در زمان جنگ تحمیلی، حزب بعث روی پشتیبانی و حمایت این عشیرههای عرب حساب کرده بود؟
زرگرنژاد: بله ولی اینگونه نشد. البته این عشیرهها با مردم عراق روابط بسیار دوستانهای داشته و دارند. آنها برای خرید مرغابی به ایران میآمدند و برای فروش صنایعدستی و لباسهای محلی از عراق خرید میکردند. گاهی هم در این رفتوآمدها ازدواجی شکل میگرفت.
* آقای جلیلی شما در مقام تهیهکننده معمولاً آثارتان نسبتی با فضای سینمای مقاومت دارد؛ از «روز سوم» تا «ماهورا». ریشه این گرایش در کجا است؟
علیرضا جلالی: ورود بنده به سینما به فیلم «سفر به چزابه» برمیگردد. بنده، مرحوم ملاقلیپور و مرحوم آخوندی در آن فیلم شریک بودیم. در آن فیلم نقش کوتاهی هم ایفا کردم که البته اشتباه بود! به هر حال از آنجا که ما در جنگ حضور داشتیم و شرایط آن را از نزدیک لمس کرده بودیم، در سینما هم با دعوت رسول ملاقلیپور به این سمت گرایش پیدا کردیم.
* سابقه آشناییتان با رسول ملاقلیپور به حضور در جبهه برمیگشت؟
جلالی: نه، همسایه بودیم. کارهای مستندی هم رسول کار میکرد که در آنها هم کمکش بودیم. در فیلمهای «افق» و «مجنون» هم همکاریهایی داشتیم. علاقهمندی بنده و مرحوم آخوندی به سینمای دفاع مقدس از همین عقبه میآمد. معتقد هم بودیم که هرچند خیلیها در این حوزه کار کردهاند، اما هنوز حق مطلب ادا نشده است.
«روز سوم» را که بر اساس مستند آقای زرگرنژاد میخواستیم بسازیم، از محمدحسین لطیفی برای همکاری دعوت کردیم. فیلمنامه را که خواند اولین سوالش این بود که چرا من؟ من که تا امروز کار جنگی نساختهام. مرحوم آخوندی آن روز در پاسخ لطیفی گفت «ناپلئون میگوید اگر در جنگی از مسیری رفتید و شکست خوردید، هم فرمانده را عوض کن و هم مسیر را. از آنجا که ما در ساخت فیلمهای جنگی چند بار شکست خوردهایم، لازم است هم مسیر را تغییر دهیم و هم سراغ چهرههای جدید برویم.» برمبنای همین استدلال آقای لطیفی کارگردانی کار را پذیرفت و شکر خدا از آثار ماندگار سینمای دفاع مقدس هم شد. فیلم بسیار سختی هم بود و دلیل ماندگاری آن، این بود که همه با دل پای کار آمده بودند، از لطیفی گرفته تا حامد بهداد و باران کوثری و دیگر عوامل. اینبار اما از ساخت فیلم درباره دفاع مقدس دلشکستهایم...
* منظورتان تجربه ساخت «ماهورا» است؟
جلالی: بله. خیلی برای ساخت این فیلم اذیت شدیم. هیچ حمایتی نبود، بعد هم چه در جشنواره و چه بعد از آن مورد بیتوجهی قرار گرفتیم. هرچند بعدها یکی از مسئولان جشنواره اذعان کرد که بهواسطه حضور در این دوره، در حق فیلم «ماهورا» ظلم شد!
* یعنی معتقد بودند که فیلم «ماهورا» زیر سایه دیگر فیلمهای این دوره نادیده مانده است و اگر دوره دیگری ارائه میشد، شرایط تغییر میکرد؟
جلالی: حرفشان این بود که ایکاش امسال این فیلم را نداده بودید و اگر سال بعد آن را به جشنواره میفرستادید، بهراحتی میتوانست ۱۰، ۱۲ نامزدی سیمرغ داشته باشد. برای خودمان هم شنیدن این حرف از زبان یکی از مسئولان ردهبالای جشنواره عجیب بود. از طرفی دلگرم شدیم که کارمان ارزشهایی داشته و از طرفی متوجه شدیم بی توجهی به فیلم ما چه پشتپردهای داشته است! دلیل اصلی هم این بود که فیلم ما هیچ حامی رسمیای نداشت.
شما یک نفر را در سینما پیدا کنید که با پول شخصی فیلم جنگی بسازد. همه با پول بیتالمال آثاری میسازند که بهشخصه از همه آنها هم ممنونم و خوشحالم که حمایت میشوند. درباره «ماهورا» اما شرایط متفاوت بود و تنها بنیاد فارابی درصدی در تولید فیلم شریک شد و باقی آن همه پول شخصی بود. نمیخواستیم نگاه فیلم دولتی و دستوری باشد. میخواستیم آنچه خود میخواهیم بگوییم به تصویر درآوریم. مهم هم این است که مردم فیلم را دوست داشته باشند.
* آن اظهارنظر مدیر جشنواره درباره اینکه کاش فیلم را سال بعد ارائه میکردید، به نظرم جمله مهمی است و کاش از روی آن عبور نکنیم؛ آن حرف بیشتر ناظر به ترکیب فیلمها بود یا ترکیب داوران و یا پارامترهای دیگر؟
جلالی: به ما توضیح ندادند. اگر ماجرا بیش از این برای ما روشن میشد حتماً نسبت به آن سکوت نمیکردیم. هرچند معتقدم داوران هم درباره «ماهورا» کملطفی کردند و اساساً نگاه ملی پشت فیلم را ندیدند.
* البته جمله درستتر این است که معترض باشید چرا داوران ارزشهای سینمایی فیلم را ندیدهاند...
جلالی: بله ایکاش واقعاً این وجوه سینمایی کار را هم میدیدند.
جلالی: به مسئولان نیروی هوایی ارتش پیغام دادم که فردا روز از ما شکایت نکنید که چرا جزئیات تخصصی را رعایت نکردهاید. کلاهی برای ساخت فیلم به من دادند که خراب بود! چطور میتوانم با این کلاه خراب اقتدار نیروی هوایی را به تصویر بکشم؟ * جالب هم این است که میشنویم همین پارامترهای ساختاری و سینمایی در دورهای دیگر میتوانست موردتوجه داوران قرار بگیرد!
زرگرنژاد: در دو نوبت هم این اظهارنظر مطرح شد.
جلالی: نمی خواهیم از آن مدیر اسم ببریم اما واقعاً چنین نگاهی وجود داشت و این مصداق بارز مظلومیت یک فیلم است. طبیعی است که من بهعنوان یک تهیهکننده و یا مرحوم آخوندی افتخار میکنیم به یک کارگردان جوان اعتماد کردیم که توانست فیلم بسیاربسیار خوبی بسازد. شاید بگویید هیچ ماستفروشی نمیگوید ماست من ترش است، شما را ارجاع میدهم به نظرات مخاطبانی که فیلم را دیدهاند. بیانصافی بود که حق این فیلم ادا نشد به خصوص که فیلم درباره عربهایی است که هیچکس آنها را مامور نکرده و تکلیفی از سمت حاکمیت ندارند اما خود انتخاب کردهاند که پای این سرزمین بایستند. کار بسیار سنگینی هم برای تولید داشتیم...
* پروداکشن فیلم برای بخش خصوصی به نظر سنگین میآید.
جلالی: بله و هیچ حمایتی هم نشدیم. حتی هلیکوپتری را که نیاز داشتیم به ما نمیدادند. با روابط و پیگیریهای شخصی توانستیم سرآخر یک هلیکوپتر از سپاه بگیریم. امکانات نداشتیم. گویی تحریم شده بودیم!
* بنابر روایت خودتان برای ساخت «ماهورا» هم بنیاد فارابی در حد امکان بودجه حمایتی تخصیص داده و هم توانستهاید از سپاه تجهیزات بگیرید. پس چه کسی شما را تحریم کرده بود؟
جلالی: فارابی در اصل مشارکت کرد، نه کمک مالی و در سود فروش هم شریک است. برای تجهیزات هم چون داستان ما درباره یک ارتشی بود، انتظار داشتیم ارتش در این زمینه تجهیزات به ما بدهد. خواستیم لااقل یک کلاه خلبانی به ما بدهند...
زرگرنژاد: آخر سر از حسنآباد خریدیم!
جلالی: به مسئولان نیروی هوایی ارتش پیغام دادم که فردا روز از ما شکایت نکنید که چرا جزئیات تخصصی را رعایت نکردهاید. کلاهی برای ساخت فیلم به من دادند که خراب بود! چطور میتوانم با این کلاه خراب اقتدار نیروی هوایی را به تصویر بکشم؟ رفتم از گمرک این تجهیزات را خریدم. تنها چیزی که سرآخر به ما دادند، یک صندلی مخصوص خلبان بود! واقعاً کملطفی کردند. البته من دیداری با فرماندهی کل ارتش داشتم که بسیار انسان شریفی هستند، معاونت هماهنگکنندهشان هم بسیار همراه بودند، اما مگر چقدر میتوانم بهعنوان فیلمساز سراغ راس ارتش بروم...
* یعنی مشکل اصلی شما با بدنهای است که حاضر به همراهی نیست...
جلالی: دقیقاً. در بدنه ارتش است که حتی وقت ملاقات به بنده نمیدهند. مشخص است بهعنوان یک سینماگر از این برخوردها دلم میشکند.
* در بدنه مدیریتی سینما هم چنین شرایطی را داشتید؟
جلالی: اصلاً. در سینما همه همراه بودند و از فیلم حمایت کردند اما زمانی که ما فیلم دفاعمقدسی میسازیم، مشخص است که انتظار همراهی از نهادهای نظامی را داریم. من نمیتوانم از یک آژانس اتومبیل، تانک کرایه کنم! اسلحه چیزی نیست که در بازار آزاد وجود داشته باشد و بتوانم بخرم. این جنس سینما حمایت و پشتیبانی میخواهد.