روایت دلیریهای فرنگیس حیدرپور، شیرزن خطه گیلانغرب، از برشهای به یادگار مانده فصل مقاومت زن ایرانی در برابر مهاجمان بعثی است؛ روایتی بکر که در این سالها دهان به دهان چرخیده و کتاب خاطرات او نیز منتشر شده است. امروز که در آستانه انتشار تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب هستیم دلیلی خواهد شد تا یادی از فرنگیس کنیم و کتاب خاطرات این بانوی قهرمان را که برای نوجوانان منتشر شده است را بازمعرفی کنیم.
ورودیهای شهر پر شده بود از سربازان عراقی که ابایی نداشتند زندگی تعدادی آدم بیگناه را به نیستی و خانه و کاشانهشان را به ویرانی بکشانند. سال ۱۳۵۹ و آغاز جنگ تحمیلی بود و فرنگیس حیدرپور ۱۸ سال بیشتر نداشت که به همراه خانواده و قوم و خویشش راهی کوههای اطراف روستای گورسفید شده بود.
«گورسفید به محاصره دشمن درآمده بود، به قدری سنگدل و بیرحم بودند که کشتن اعضای خانوادهها آن هم درمقابل چشم سایر اعضای خانوادهها برایشان لذت بخش بود. در چشم به هم زدنی ۸ نفر از اعضای دور و نزدیک خانوادهام به دست سربازان عراقی کشته شدند و صفی از جنازههای آنها در مقابل چشم هایمان تشکیل شده بود که با نهایت غم و اندوه تک تک آنها را به خاک سپردیم. با همه خشمی که وجودمان را فراگرفته بود چارهای نداشتیم جز اینکه به کوههای اطراف «آوزین» پناه ببریم. همینطور هم شد، اما آنجا نه آذوقهای داشتیم نه سرپناهی. نزدیکیهای ۱۰ صبح بود که پدرم و برادرم به این فکر افتادند به روستا بازگردند تا برای بقیه آذوقه بیاورند و من هم با اصرار زیاد همراهشان شدم. از کوه پایین آمدیم و به هر زوری بود خودمان را به روستا و به خانهمان رساندیم، آرد و روغن و لوازم مورد نیاز را جمع کردیم، من تبر پدرم را هم برداشتم تا در میانه راه برای روشن کردن آتش بتوانیم هیزم بشکنیم. راهی شدیم، نزدیکیهای «آوزین» بودیم که به رودخانه رسیدیم، لب رود نشسته بودم تا آب بردارم که چشمم به دو سرباز عراقی افتاد. به سمت ما حمله کردند و درست در مقابل چشمهای من و پدرم، برادرم را کشتند. از خشم دیوانه شده بودم. برادرم نهمین جگرگوشهای بود که از من گرفته بودند. هیچ واهمهای نداشتم. در یک لحظه که داشتند با هم حرف میزدند، تبر را برداشتم و بالا بردم و با ضربه تبر یکی از آنها را کشتم. آن یکی را هم با کلیه تجهیزات جنگیاش به اسارت گرفتم، اما هنوز شعله درونم خاموش نشده بود. اسیر عراقی را با خود به بالای کوه بردم و وقتی ماجرا را برای داییام تعریف کردم، گفت: صلاح در این است که او را به رزمندههای خودی تحویل دهیم. همینطور هم شد، اما کنار نکشیدم و در ۱۲ روزبعدی که آنجا مانده بودیم دوشادوش مردان، نگهبانی و پاسداری میدادم تا عراقیها نتوانند پیشروی کنند»
گفتنی است کتاب «بچههای آوه زین» خاطرات فرنگیس حیدرپور است که در مجموعه کتابهای «بچههای ایران» برای نوجوانان در چهارده فصل با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه و در ۱۶۵ صفحه همراه با تصاویر ضمیمه منتشر شده است.