نوشتن درباره فیلمی از حاتمی کیا آدم را به یاد آثار او و بخشی از تاریخ سینمای ایران می اندازد. برگهای زرینی بر تنه سینمای ایران که هم در سال تولیدشان آثار قابل توجهی بودند و هم وقتی باد تاریخ بر آنها وزید رنگ و لعاب اولیه خود را نباختند و به حیاتشان در افکار و اذهان سینمادوستان ادامه دادند. مهم ترین خصوصیت سینمای حاتمی کیا این است که وقتی نام فیلمی از او به میان می آید کمتر مخاطبی به یاد صحنه و اتفاق خاصی از فیلمهایش می افتد. چون فیلمهای مهم این فیلمساز همواره شخصیت محور بودند و هیچگاه حادثه محور نبودند.(حادثه محور به معنای سینمای محدود به موقعیت های بحرانی ای که خصوصیات فردی شخصیت مشخصی کمتر مورد بررسی قرار می گیرد و عاقبت حادثه و نقش آفرینی دسته جمعی شخصیت ها در رقم خوردنش اساسی می باشد.) در فیلم های حاتمی کیا همواره شخصیت هایی بودند که در کشمکش داستان به خاطر باورهایشان در مقام یک قهرمان برمی آمدند. گاه این باورها در میدان جنگ تحمیلی تحولی در شخصیت ایجاد میکردند و گاه چون با عادتهای جامعه متمایز بودند مایه ی رنج و تحولی تدریجی در قهرمان ها میشدند. آنچه از فیلم های حاتمی کیا در ذهن مانده خصوصیات و باورهای این قهرمان هاست. این قهرمان ها آنقدر تاثیرگذار بودند که ممکن بود داستان اصلی فیلم بعد از چند سال به فراموشی سپرده شود اما حرف و باور قهرمان ها در ذهن بماند. ویژگی دیگر سینمای موفق حاتمی کیا نمادین بودن موقعیت های داستانی اش بود. لوکیشن های فیلم های او گویی نمادی از یک جامعه انسانی با اهداف مشترک بودند. در آژانس شیشه ای که اساساً موقعیتی نمادین از جامعه به همراه طیف های مختلف انسانی گیر افتاده در آن موقعیت بود، حاج کاظم بعد از سالها ناگهان به گمشده ای رسیده بود که گذشته اش را به او بازگردانده بود. گذشته ای که سراسر باور و زندگی حاج کاظم بود. در دیده بان بدون روایت اکشن میدان جنگ، پشت خاکریز را نشان میداد و قهرمان فیلمش دیده بانی بود که در سراسر فیلم آنقدر تدریجی کامل شد که از حد دیده بان بودن فراتر رفت. در مهاجر، از کرخه تا راین و…اصول کلی حاتمی کیا کم و بیش همین بود. به عبارت دیگر سینمای سابق ایران در کنار گونه ی متفاوت قهرمان پروری کیمیایی شکلی از قهرمان پروری را با حاتمی کیا تجربه کرد.
در دو فیلم چ و بادیگارد خبری از اصول قهرمان پروری حاتمی کیا نبود. چ که اساساٌ شخصیت محور بود در خلق شخصیت ماندگاری برای سینما موفق نبود و توان اصلی داستان صرف و خرج نکات و تذکراتی از حاتمی کیا می شد که میخواست در فیلم حاضر باشند. بادیگارد را ساخت که تفاوت محافظ و بادیگارد را بگوید و حالا هم به وقت شام را ساخته که در مورد مسایل مطرح منطقه اطلاع رسانی کند و هشدار دهد.
مهم ترین شخصیت های فیلم به وقت شام پدر و پسر خلبان هستند. پسر که در ابتدا سعی می کند با همسرش ارتباط بگیرد و هدفش بازگشت است و هیچ نشانه و باوری برای جنگ با داعش ندارد. می خواهد مثل پدر باشد اما معلوم نیست چرا! به همراه پدر در هواپیما اسیر داعش می شوند. پسر می ترسد و پایش روی پدال ترمز است ومی لرزد. با ترس به پدر می گوید که داعشی ها نمی گذارند که زنده بمانند. پدر سعی می کند او را آرام کند. پدری که خودش هم به اعتبار یک پیمان و سوگند به دل داعش زده و هیچ انتخابی بر سر راهش نبوده و نهایتاً با همین میزان انفعال دست و پایش را می بندند و کارش در فیلم به پایان می رسد. بعد از پدر به ناگاه شخصیت پسر شجاعتش گل می کند و می آید که در سکانس اختتامیه همه را نجات بدهد. در دل فیلم هیچ تحول تدریجی ای درباره پسر نمی بینیم. گویی همین که باورهای حاتمی کیا که به پسر تزریق می شود پایش را از روی پدال برمیدارد و دست به اسلحه می شود! اساساً اگر در دیالوگ نمی شنیدیم که این دو خلبان پدر و پسراند بنا بر کدام اتفاق دراماتیک فیلم رابطه شان را می شد فهمید؟ (وقتی هم که پدر دست و پایش بسته است و پسر را از جلویش میبرند هیچ حس انسانی ای از خود نشان نمی دهد) به راستی درآمدن یک رابطه پدر و پسری برای فیلمساز فیلم چندمی دشوار شده است؟ به نظر می رسد فیلمساز قصد روشنگری دارد و روابط انسانی و قهرمان پروری هایش را فدای این بیانیه گویی می کند. در فصلی از فیلم فراموش می کند که فیلمش قرار نیست یک مستند پرطمطراق درباره فلسفه وجودی داعش باشد و آن شخصیت زن فصل پایانی فیلم را که به کلی قابل حذف است به اتاق کابین می کشاند و کلی وقت تلف می کند تا بگوید بخشی از بخت برگشته ها و به هیچ و پوچ رسیده های نزدیک به شیطان پرستیِ غرب هم در داعش عضو می شوند. عضو بلژیکی فیلم هم قرار است همین کار را بکند! به وقت شام بیشترین فاصله ی حاتمی کیا از فرمول های جواب گرفته خودش است، شخصیت پردازی های سابقش را رها کرده و دل به موقعیت و حادثه ای داده که درآوردنش و باورپذیر کردنش برای مخاطبی که مدمکس و ماتریکس را دیده کار دشواری است. به راستی اگرمخاطب امروزی سینمای دنیا با تک و توک موقعیت های نیمه ابتدایی فیلم تحت تاثیر قرار گرفته باشد با دیدن آن انفجار های باور ناپذیر و تکه تکه شدن های دفع کننده هواپیما در نیمه دوم فیلم دچار حس زدایی نمی شود؟ اینکه این انفجارها باورپذیر نیستند نقص تکنیکی سینمای ایران است اما مگر حاتمی کیا نمی داند که با انتخاب این موقعیت حادثه ای نمی شود به باورپذیری مطلوب مخاطب امروزی رسید؟ متاسفانه این بخش فیلم را هم فدای نکته گویی و هدف آگاهی بخشی اش کرده است.
موقعیتی از فیلم را مثال می زنم؛ در فصلی از فیلم اُسرا را به محلی می برند که سرشان را از تنشان جدا کنند.شخصیت پسر به پیروی پدر ذکرهای مذهبی ای به زبان می آورد. در این هنگام وقتی قرار است سرش از بدنش جدا شود مادر را می بیند. این به چه معناست؟ چرا حاتمی کیا به الزامات روایی توجه نمی کند و هرچه را که باور دارد درجای جای فیلم می گنجاند؟ جالب اینجاست که بعد از این حساسیت دروغین متوجه می شویم یک نمایش تبلیغاتی داعش را دیده ایم و مشکل اصلی فیلم رو می شود. بعد از دیدن این نمایش دروغین به کلی داعش تبدیل به یک شوخی می شود. ابهت اولیه را ندارد و باور اینکه چند دقیقه پیش سر یکی از پیشگامان قبیله ای خودشان (شیخ) را بریدند سخت می شود. دویدن پسر شیخ در بین گوسفندان و شوخی های داعشی ها با هم همگی در خدمت به تصویر کشیدن بلاهت این افراد است. در فیلم هایی که بر اثر تقابل دو قطب مثبت و منفی(خیر و شر) می چرخند هرچه فیلم پیش می رود دو قطب باید بیشتر در زمینه اصلی شان غرق شوند و شخصیت های فرعی به تدریج از میان بروند تا در پایان فیلم از هر قطبی نماینده ای به تقابل پایانی فیلم بیاید. حال اینکه در به وقت شام سرکرده اصلی نداریم. سر شیخ را که مرد اسب سوار می بُرد، خودش هم از اسب می افتد و یک مشت خل و چل و ابله به استقبال فصل پایانی فیلم می آیند. یک سازمان پر رمز و راز و خطرناکی مثل داعش با یک عنوان و هزاران زیرعنوان چگونه در این فیلم هیچ نماینده اصلی ندارد؟ فیلمساز از این موضوع غافل است چون به دنبال تیپ هایی از داعش بوده که آنها را تشریح کند و نه دراماتیزه! در چنین فیلمی که شخصیت های اصلی فیلم لنگ می زنند و هیچ تقابل آگاهانه ای با قطب مخالف ندارند و نیت آگاهی بخشی بر قصه گویی سینمایی ارجحیت دارد بسنده کردن به چند سکانس تکنیکی ساده لوحانه است و اساساً این اکت بالای برخی سکانس ها نتیجه همکاری فیلمبردار، تدوینگر، نور پرداز و کلی آدم کار بلد است که در پشت صحنه مانده اند و نمی توانند در برآورده ساختن توقعات از یک فیلمساز پرآوازه نقش چندانی ایفا کنند. به عنوان مخاطب فیلم چندم فیلمساز باید بتوانیم ردپایی از حاتمی کیا در داستانش ببینیم اما هربار که شخصیت های پسر و پدر به یک موقعیت دراماتیک نزدیک می شوند نکته گویی و باورشناسی حاتمی کیا از بیرون فیلم به فیلم ضربه میزند و فاصله ایجاد می کند. در لحظاتی هم که می خواهد این فاصله را به زور موسیقی همایونفر کم کند کار خراب تر می شود. اصلا استفاده از این حجم موسیقی چه دلیلی می تواند داشته باشد؟ مگر موسیقی فیلم نباید در متن داستان حل بشود و جدای از فیلم به گوش نرسد؟ چرا به وقت شام این همه موسیقی متن دارد؟ بخشی از این موسیقی را به جلوه های بصری مربوط به برخی نماهای ویران شده اضافه کنید ببینید چه بلایی سر موقعیت های سینمایی می آید!
به وقت شام یک گزارش نویسی از سفر حاتمی کیا به سوریه است و سالها بعد کسی نمی تواند با این جمع ابلهانه کاراکترها، داعش را در یک فیلم سینمایی پیدا کند و با اینکه رسالت خودش را آگاهی بخشی می داند (که البته با این بسط و شرح جایی در سینما ندارد) در این حوزه هم موفقیتی بدست نمی آورد از آنجا که در دل التهابات جهانی داعش، جدی نبودنش را نشان می دهد، ترس از داعش را کم رنگ می کند، به تبع آن جنگ با داعش هم سهل تر به نظر می آید و خلاصه بیانیه آقای حاتمی کیا می شود ضد بیانیه!
دانلود رایگان فیلم به وقت شام کامل با لینک مستقیم