نه خودش باور دارد و نه ما، اما شناسنامهاش میگوید که ششم اردیبهشت امسال، 50 ساله شد. امیر غفارمنش از بازماندههای نسل جوانان کمدین مجموعه به یادماندنی «ساعت خوش» و از توانمندترین آنهاست. توانمندی که چندان مجال بروز داشتهها و دانستههای بازیگریاش را نداشته اما همواره قابل قبول ظاهر شده است. غفارمنش را به مناسبت زادروزش به دفتر روزنامه دعوت کردیم و او در این گفتوگوی مفصل، پرشور و صادقانه از روزهای جوانه زدن عشق بازیگری در وجودش و امید و آرزوی امروزش برای فردا گفت.
عشق بازیگری
در شش سالگی برای اولین بار در فیلم «فردوسی» به کارگردانی پدرم حضور داشتم، اما به طور حرفهای از سال 1366 تئاتر را شروع کردم و بعد از چندین کار، با ایفای نقش جوان اول مجموعه «دنیای جوان» ساخته فیاض موسوی به تلویزیون آمدم و به ترتیب در «طنز شبانه» محمد رحمانیان و سریال «همسایهها» ساخته حسن فتحی بازی کردم. سال 1373 هم «ساعت خوش» را کار کردیم که سر و صدای زیادی به پا کرد. فکر میکنم از منظر روانشناسی، علاقه من به بازیگری به شخصیت پدرم برمیگردد. پدرم هنرمند بود و به همین دلیل از بچگی بهروز وثوقی، کیانوش عیاری، مصطفی طاری، نصرت کریمی، رسول نجفیان و پرویز نارنجیها به خانه ما رفتوآمد میکردند. من در این فضا بزرگ شدم و تحتتاثیر این افراد بودم. یادم میآید حدود سال 1357 پدرم فیلمی بهنام «مسافر خاکآلود خزان» ساخت که از جشنواره یونسکو در ژاپن جایزه گرفت. صدای رسول نجفیان در آن فیلم هست و مادر و برادرم هم در آن بازی کردهاند. من به خاطر اینکه به برادرم نقش داده بودند حسودیام میشد، اما او اصلا در این وادیها نبود و به فوتبال علاقه داشت.
تلویزیون، اثرگذارترین رسانه است
اگر در شرایطی قرار بگیرم که بتوانم با دستمزدی برابر میان بازیگری در تلویزیون، سینما و تئاتر یکی را انتخاب کنم، بودن بر صحنه تئاتر را ترجیح میدهم چون ارتباط زنده با مخاطب لذت بیشتری دارد. با این وجود، نمیشود انکار کرد که تلویزیون، مهمترین و اثرگذارترین رسانه است و مخاطب بیشتری دارد. هر کس که میگوید در تلویزیون کار نمیکنم کلاس میگذارد. سینما هم اعجازی فراگیر دارد و قابل ارزش و احترام است.
فریاد کردن خود
در سنین مختلف اهداف و خواستههای انسان فرق میکند. مثلا در یک زمان، با مشکلات و مسائلی روبهرو میشود که متعلق به سن او نیست و عهد میبندد که در یک رشته هنری موفق شود تا بتواند خود را فریاد کند. وقتی بزرگتر میشوی و در جامعه ورود پیدا میکنی، میفهمی که درد مردم بیشتر از درد توست و از این به بعد دنبال آن هستی که دردی کم کنی و نگرش تازهای ایجاد نمایی تا مردم نگاه قشنگتری به زندگی داشته باشند. در حقیقت در کودکی از هنر یک چیز میخواهی و در بزرگسالی چیز دیگری. نگاه من به بازیگری و گمشدهای که در آن جستوجو میکردم در کودکی با امروز متفاوت است. از این نظر باید بگویم بازیگری برای من یک مسیر است، نه هدف. الان نمیتوانم اذعان کنم که به آنچه در بازیگری میخواستم، رسیدم یا نه، چون همچنان در مسیر هستم و هیچ وقت نخواستهام مسیرم را تغییر دهم. درست است نارضایتیهایی از این شغل دارم اما باید بپذیریم زندگی همین است و در کارهای دیگر هم مشکلات مالی و... وجود دارد.
تکرار یک اتفاق
فکر میکنم امروز اگر بخواهند دوباره تیم ساعت خوش را برای یک سریال جمع کنند، مجموع دستمزد ماهانه بازیگران به پنج میلیارد برسد و این کار را دشوار میکند. مسلما دوباره کنار هم قرار دادن کسانی مثل مهران مدیری، رضا عطاران، نصرا... رادش، رامین ناصر نصیر، سعید آقاخانی، امیر زریوند، رضا شفیعیجم، یوسف صیادی، نعیمه نظامدوست، فاطمه هاشمی، نوشین حسنزاده، طیبه ابراهیمی و علیرضا مسعودی در یک اثر کار دشواری است. داود اسدی و پوپک گلدره هم که از میان ما رفتهاند. امروز بچههای ساعت خوش گروه گروه شدهاند. مثلا مهران مدیری تیم خود را دارد. من و رضا عطاران مدتی یک تیم درست کردیم و سیب خنده را ساختیم. برنامهای که به عقیده من، بچه ساعت خوش به حساب میآید و از دل آن نیز بازیگران زیادی معرفی شدند. بعد از آن، رضا در سینما درخشید و راهش جدا شد. امروز من و سعید آقاخانی با یکدیگر ماندهایم و سالهاست با هم کار میکنیم.
سُر خوردن به سمت کمدی
من بازیگر آثار جدی بودم اما به سمت کمدی سر خوردم. امروز که نگاه میکنم این را موهبت خداوند میدانم. خنداندن مردم در این دوران بهترین خدمت است. از مسیری که آمدم، خوشحالم. هر چه اتفاق افتاده بهترین بوده و هست. به اندازه نقشهای کمدیام، نقشهای جدی بازی کردهام اما مردم یادشان نمیآید. مثلا در فیلم سینمایی نفوذی، خودزنی و خانهای روی آب نقش جدی داشتم و درسریالهای هفت گنج، نوار زرد، شکر تلخ، رخنه، خونبها و... هم همینطور، اما کمتر کسی من را با این نقشها میشناسد. مردم ما نیازمند خنده هستند و لحظاتی را که خندیدهاند بیشتر به یاد میآورند.
قهرمانان من
پدر، قهرمان کودکی یک پسربچه است. کمی که بزرگتر میشوی در جامعه به دنبال الگو میگردی. برای من کم کم بهروز وثوقی تبدیل به الگو شد. او به واسطه دوستی با پدرم به خانه ما رفتوآمد میکرد و من دوست داشتم مثل او بشوم. بعدها که وارد اداره تئاتر شدم از منش و رفتار خسرو شکیبایی خیلی خوشم آمد اما از نظر حرفهای، سه بازیگر خاص را الگو میدانم؛ سعید پورصمیمی، مرحوم جهانگیر فروهر و مهدی هاشمی. نوع نگاه این سه نفر به بازیگری متفاوت است. علمی بازی میکنند، شخصیت را به درستی درمیآورند و در آثار مختلف یک نقش را چندینبار تکرار نمیکنند. فکر میکنم کسی هنوز نتوانسته است روی دست سعید پورصمیمی بیاید.
یک کودک 50 سالهام
50 یک عدد است و باور نمیکنم 50 ساله شدهام! کمی ترسناک به نظر میرسد وقتی میبینی نیم قرن را پشت سرگذاشتهای. زمانی که بچه بودم حس میکردم یک مرد 30 ساله، خیلی بزرگ است اما الان 50 ساله هستم و هنوز خیلی خیلی بچهام. مثلا عین یک بچه بیادبی را دوست دارم، اگر یک توپ به من بدهید سرگرم فوتبال میشوم و حتی فراموش میکنم زن و بچه دارم! از این جهت حتما خوش به حال پسرم است. با او خیلی رفیق هستم و راحت و بدون آداب با همدیگر حرف میزنیم. اصلا این آدابها و به جای واژه «تو»، «شما» گفتن را نمیفهمم! به نظرم آدمهایی که احساس ندارند اینقدر با تعارف صحبت میکنند و در ارتباط و صمیمیت راحت نیستند.
مدیری گفت از آن مزخرفات هم بیاور!
مهران مدیری تماس گرفت و خواست برای ساعت خوش با آنها همکاری کنم. یادم هست به شوخی اینگونه گفت که امیر بیا و از آن مزخرفاتی هم که مینویسی برایمان بیاور. کم کم این مجموعه گل کرد و محبوب شد. همه میگویند که چرا عاقبت بازیگران «ساعت خوش» با آن موفقیت و شهرت آنچنان که باید نشد!؟ نمیدانند که عواملی باعث شدند این اتفاق بیفتد. واقعیت این است که ما در حال گذار از پروسه رنسانس در هنر هستیم. 15 سال پیش فضا باز نبود و شرایط دیگری در تلویزیون وجود داشت. بعد از «ساعت خوش» به دلایل واهی بازیگران این مجموعه را به مدت دو سال ممنوعالکار کردند و سپس به مرور اجازه کار دادند. در مدت بیکاری، هر کدام از بچهها سراغ شغل دیگری رفتند. مثلا من مدتی در داروخانه کار میکردم یا فیلم اجاره میدادم!
سنگ محک من
نقشهایم در مجموعههای تلویزیونی هفت گنج، تهران پلاک یک، خوشنشینها، دردسرهای عظیم و فیلم سینمایی آهوی پیشونی سفید را بیشتر دوست دارم. در هفت گنج نقش یک جوان عصبی و بد دل را بازی میکردم و در آهوی پیشونی سفید هم نقش یک گرگ را داشتم. هیچوقت فکر نمیکردم که یک کار کودک را اینقدر دوست داشته باشم و دلم برای شخصیتی که در آن بازی کردهام تنگ بشود. در تهران پلاک یک هم نقش یک پیرمرد آلزایمری را ایفا میکردم که برایم نقش ویژه و متفاوتی بود. به طور کلی فکر میکنم این نقشها، محک خوبی برای توانایی بازیگری من است.
خوبها و بدهای زندگی
نمیتوانم بگویم بهترین اتفاق زندگیام کدام است چون بر این باورم که خودِ زندگی بهترین اتفاق است. اما در این زندگی لحظات خوش زیاد داشتهام و میتوانم آنها را نام ببرم. مثلا وقتی با پسرم پلیاستیشن بازی میکنم یا وقتی تیم استقلال، پرسپولیس را میبرد کیف میکنم. بدترین لحظات زندگیام هم زمانی است که برای عزیز از دست رفتهای دلتنگ میشوم. خصوصا احساس دلتنگی که بعد از گذشتن سالها از فوت او به آدم دست میدهد. چند سال پیش یکی از دوستان نزدیکم که قهرمان رالی بود، فوت کرد و دلتنگی برای او جزو بدترین لحظات زندگیام است.
شهرت را دوست دارم
اگر هر روز همسایهات را که یک بازیگر است ببینی باز هم برایت عادی نمیشود و دلت میخواهد جای او باشی. شهرت و بازیگری از دور برای مردم جذاب است. نمونههای کوچکی از مزیت شهرت این است که در نانوایی، بانک و... بدون نوبت کارت راه میافتد و اگر مشکلی داشته باشی همه دورت را میگیرند. هر کس بگوید از شهرت بیزار است و از معروفیتش خسته شده، دروغ میگوید. شهرت و محبوبیت لذت فراوانی دارد و از الطاف خداوند است.