طبیعتاً زمانی که از کاری استقبال میشود، سازندگان آن اثر به دلیل رضایت مخاطب به فکر ساخت قسمتهای بعدی می افتند. سریال تلویزیونی «پایتخت» از این دست آثار بوده که با این که چهار فصل از آن ساخته و پخش شده است، ولی هنوز هم مخاطب آن را دوست دارد و پیگیری میکند.
علیرضا خمسه در این سریال نقش بابا پنجعلی را بازی می کند. او خود درباره بازی در این مجموعه تلویزیونی می گوید: برای من یکی از موفقترین کارهایی که در تمام این سالها در آن حضور داشتهام، همین سریال است. مردم با شخصیتهای این سریال به خوبی ارتباط گرفتهاند و همذات پنداری میکنند. خوشحالم که نوروز امسال هم قرار است «پایتخت 5» پخش شود و بار دیگر در ایام نوروز مهمان خانههای مردم هستیم.
ادامه گفتگو با علیرضا خمسه را درباره، بهار، پایتخت، رسم و رسوم عید و خاطرات جالبش بخوانید؛
* آقای خمسه؛ کمی از سختیهای بازی در نقش بابا پنجعلی بگویید.
طبیعتا نقش «باباپنجعلی» برای من در عین این که یکی از لذتبخشترین نقشها بوده، یکی از سختترینها هم بوده چرا که گریم سنگین، نوع حرکت کردن، استفاده از عینک قطور و لثه مصنوعی و حتی نوع دیالوگ گفتن این شخصیت همه و همه سختیهای خاص خودش را داشت و بازی در این نقش را به لحاظ فیزیکی برایم دشوار میکرد، اما سعی کردم از تمام این سختیها عبور کنم و نقش را به بهترین شکل ممکن ارائه دهم.
* تفاوت شما و باباپنجعلی در چیست؟
خب این هم جاذبههای بازیگری است که در نقشهایی بازی کنید که از نظر اخلاقی و رفتاری و حتی حرکتی با شما خیلی متفاوت هستند. من آدم پرتحرک و پرجنب و جوشی هستم و با دیگران خیلی زود ارتباط برقرار کرده و صحبت میکنم ولی باباپنجعلی دقیقا برعکس من است و خیلی ساکت، کمتحرک و کمحرف است. شاید یکی دیگر از جاذبههای این شخصیت برای من همین دور بودن از خودم بود. شخصیت «باباپنجعلی» به دلیل این که بسیار کم دیالوگ است و نسبت به بقیه شخصیتها کمتر صحبت میکند، از آن نقشهایی بود که همیشه در ذهن داشتم. او کم صحبت میکند ولی تاثیر صحبتهایش زیاد است و حتی جالب است بدانید که من گاهی دیالوگی در صحنه نداشتم و در هنگام فیلمبرداری و دیالوگ گفتن دیگر شخصیتها، دیالوگ «باباپنجعلی» هم شکل میگرفت!
* در کل چه خبر از پایتخت و قصه هایش؟
گروه نویسندگان و همینطور تیم کارگردانی «پایتخت» تلاش زیادی میکنند که ما در هر فصل، قصهها و اتفاقات جدیدی را داشته باشیم تا مخاطب حس نکند که داریم کار تکراری به او ارائه میدهیم. زیاد نمیتوانم راجع به داستان و اتفاقات این قسمت از سریال صحبت کنم، فقط این را میگویم که در این قسمت اتفاقات عجیب و غریب زیادی رخ میدهد و تکتک شخصیتها در موقعیتهای جالبی قرار میگیرند که برای مخاطب شوکه کننده است.
* از اینکه در نوروز مهمان خانه هشتاد میلیون ایرانی هستید، چه حسی دارید؟
واقعا این از خوشبختی و سعادت من است که میتوانم در ایام نوروز مهمان خانههای مردم باشم. این ایام زیباترین و بهترین ایام زندگی من است و این که میتوانیم حداقل به این شکل در کنار آنها باشیم، برایم واقعا ارزشمند است. امیدوارم که بتوانیم حتی برای لحظهای هم که شده شادی و خنده را برای آنها به ارمغان بیاوریم.
*رابطه تان با عید نوروز و بهار چطور است؟
اصولا رابطه خوبی با بهار و نوروز دارم و فکر میکنم کمتر کسی هم پیدا شود که رابطه خوبی با این ایام نداشته باشد. رسوم بسیار زیبایی که داریم باعث میشود در این ایام بیشتر و بیشتر به هم نزدیک شویم. در خانه ما همیشه رسوم و سنتهای نوروزی برپاست و از سفره هفتسین گرفته تا دید و بازدید و عیدی دادن و عیدی گرفتن، همه و همه رواج دارد، البته در این بین من بیشتر از همه متضرر میشوم چون باید به همه عیدی بدهم (میخندد)! در این ایام بیش از پیش سعی میکنم که در کنار خانواده باشم.
* از عجیب ترین ماجرای زندگی تان برای ما بگویید.
چندباری قصه عجیب برادرهایم را گفتهام. قصهای که برای خودمان هم هنوز عجیب و غریب است و باورکردنی نیست! مادرم 12 بار زایمان کرد و البته همانطور که گفتم 3 فرزند اولش فوت شد! یادم میآید در سنین نوجوانی بودم که مادرم فرزند دیگری به دنیا آورد و زمانی که بچه را به خانه آورد، انگار که یک جنس جعلی را تحویل داده بود! یک پسربچه سیهچرده که اصلا شباهتی به بقیه خانواده نداشت! 34 سال از این موضوع گذشت. برادرم مجید خمسه که یکی از عکاسان سینماست، در هنگام کار در یک پروژه با یکی از بچههای پشت صحنه برخورد کرده بود و آن شخص گفته بود که برادری دارد کاملا شبیه مجید ماست و مجید هم به او گفته بود که اتفاقا ما هم برادری داریم که کاملا شبیه شماست! خانوادهها باهم قرار میگذارند و همدیگر را میبینند و بعد که راجع به زمان و محل تولد و بیمارستان صحبت میکنند، مشخص میشود که هر دو نفر در یک روز در همان بیمارستان متولد و اشتباهی به مادرها تحویل داده شدهاند (میخندد)! خلاصه این که مجید 34 سال با ما بود و ما که باور نکردیم برادر ماست و خودش هم باور نکرده بود، برادر ماست (میخندد)! بعد 34 سال، برادر جدیدی به نام نادر هم به ما اضافه شد.
* تلخ ترین و شیرین ترین لحظه زندگی شما؟
فکر میکنم تولد اولین دخترم یکی از شادترین لحظات زندگیام بود. در حالی که اشک میریختم، حس میکردم که شادترین آدم روی زمین هستم، اما غمگینترین لحظات عمرم به زمانهایی برمیگردد که عزیزانم را از دست دادم.
*فرزندانتان هم به کار هنر علاقه دارند؟کمی از حس عاشقانه پدری برایمان بگویید.
طبیعتا هر پدری دوست دارد، برای فرزندانش بهترینها را فراهم کند و آنها را در بهترین و بالاترین مدارج زندگی ببیند. همیشه خدا را به خاطر داشتن دخترانم شکر کردهام و برکت وجودشان را در زندگیام کاملا حس میکنم. تمام تلاشم را میکنم که آنها در زندگی آدمهای سالمی باشند و شخصیت درستی داشته باشند. همیشه به آنها گفتهام که به ندای قلب خود گوش دهند و این که میخواهند در آینده چه شغلی داشته باشند، به خودشان مربوط است. دختر بزرگم دانشجوست و چندان علاقهای به بازیگری ندارد و موسیقی را ترجیح میدهد اما دختر کوچکترم به این کار علاقه نشان میدهد ولی درکل من آنها را در انتخاب آزاد گذاشتهام.