یادی از سریال نوستالژی و محبوب دهه 60

از جمله این مجموعه‌هایی که بی‌شک در یاد بسیاری از مخاطبان دهه 60 و 50 و قبل از آن باقی مانده، «در خانه» است. سریالی داستانی با محتوایی کودکانه که داستان زندگی سه پسر و بازی‌ها و شیطنت‌هایشان را روایت می‌کرد؛ پسرانی که تصویری از همه کودکان آن سال‌ها بودند و در یاد‌ها ماندند. بهانه خاطره‌بازی این هفته‌مان، مروری بر این سریال است.

از چاردیواری خانه تا محله

سریال «در خانه» که در سال 1365 روی آنتن رفت، محصولی از شبکه دوی سیما بود. وقتی به عوامل و سازندگان آن نگاه می‌کنیم، به دو نام آشنا می‌رسیم؛ مرحوم مسعود رسام و بیژن بیرنگ که از اصلی‌ترین خاطره‌سازهای تلویزیون هستند و با ساخته‌هایشان، لحظه‌های شیرینی را به مخاطبان آن سال‌های تلویزیون هدیه داده‌اند. در خانه هم محصول همکاری مشترک میان این دو نفر بود. این مجموعه داستان بازی‌ها و بازیگوشی‌های سه دوست را در طول تعطیلات تابستانی‌شان روایت می‌کرد؛ جواد، محسن و مرتضی که نقش‌هایشان را آرش محمودزاده، بابک بادکوبه و محمد چراغعلی ایفا می‌کردند. شهلا ریاحی صاحبخانه سختگیر اما مهربان داستان بود و رویا افشار و اسماعیل پوررضا والدین جواد بودند. اکبر عبدی هم پدر محسن و همسایه همیشه بالای دیواری بود که تکیه‌کلامش «با اجازه صاحبخانه...» در آن سال‌ها ورد زبان مخاطبان شد.

رویا افشار، بازیگر نقش مادر جواد:

«در خانه» داستان همه مردم بود

بی‌راه نیست اگر رویا افشار را به عنوان یکی از شاخص‌ترین بازیگران زن سال‌های 60 تلویزیون بدانیم. در آن سال‌ها که انقلاب تازه به پیروزی رسیده و به‌تبع آن دگرگونی‌هایی هم در محتوای فرهنگ و رسانه‌های فرهنگی کشور ایجاد شده بود، لازم بود شمایل بازیگران زن هم تغییر کند و حتی در آن دوران عده‌ای برای همیشه دور بازیگری را خط کشیدند. اما رویا افشار چنین تصمیمی نداشت و در آن سال‌ها با بازی در مجموعه‌های ماندگاری چون «آئینه»، «راویان اخبار» و همین در خانه، درخشید و در یاد مخاطبان ماند.

او در این مجموعه نقش مادر جواد را ایفا می‌کرد و در پشت صحنه هم برای بازیگران کودک سریال مادر بود.

اصلیترین عاملی که به بازی در این نقش ترغیبتان کرد چه بود؟ چطور به پروژه پیوستید؟

وقتی پیشنهاد بازی به من شد، 13 قسمت از سریال توسط آقای بیرنگ نوشته شده بود. من آن 13 قسمت را خواندم و به نظرم کار فانتزی خیلی خوبی داشت و در عین حال حقیقی و زیبا بود. در آن شرایط بچه‌ها امکانات و تفریحات خاصی نداشتند و خانواده‌ها هم با مشکلاتی چون جنگ و... مواجه بودند و این مجموعه برایشان لازم بود. در آن زمان معیارم برای بازی کردن این بود که نقش‌هایم از توده مردم به دور نباشد و بتواند آنها را برای دقایقی از معضلاتشان جدا کند که در خانه همه این خصوصیت‌ها را داشت.

و مخاطبان هم ارتباط خوبی با کار برقرار کردند و خودشان را در دل قصه میدیدند.

در آن زمان اختلاف طبقاتی در جامعه خیلی پررنگ نبود؛ فقط اختلاف‌های هویتی وجود داشت و هدف این بود که بگوییم همه متعلق به یک سرزمین هستیم و شرایط یکسانی داریم. نویسنده توانسته بود این مسائل را بخوبی در دل مجموعه بگنجاند و در عین حال به مسائل بچه‌ها هم بپردازد.

تعاملتان با بازیگران بزرگسال سریال چطور بود؟

یادش بخیر؛ در فضای بعد از انقلاب این اولین بار بود که خانم ریاحی در تلویزیون بازی می‌کردند. من، خانم ریاحی، آقای پوررضا و آقای عبدی آدم‌های یکسان و شبیه به همی بودیم و فضای بازیگری هنوز به اندازه الان متغیر و جدا از هم نشده بود. پیشکسوتمان خانم ریاحی بود که ادب و اخلاق را به ما یاد می‌داد و ما هم از او درس می‌گرفتیم. ضمنا حضور بازیگران کودک هم تاثیرگذار بود و ما سعی می‌کردیم محیط مساعدتری را برایشان فراهم کنیم و امن و آرام نگه داریم.

و ارتباطتان با این سه کودک چگونه بود؟ هنوز هم از آنها خبر دارید؟

بله، از هرسه‌شان باخبرم. بچه‌ها این لطف را به من داشته‌اند که در این مدت ارتباط‌شان را حفظ کنند و از حالشان خبر بدهند. آقایان بادکوبه و چراغعلی هر دو در ایران مشغول کار و فعالیت هستند. آرش محمودزاده هم که نقش پسر خودم را بازی می‌کرد، یک نوازنده و موسیقی‌دان چیره‌دست است که اکنون در خارج کشور زندگی می‌کند.

از لحن مهربان و علاقهمندتان نسبت به این کودکان معلوم است که در پشت صحنه هم حسابی برایشان مادری کردهاید و بچهها هم دوستتان داشتهاند؛ درست است؟

طبیعی است. چون به هر حال یک سال با هم زندگی کردیم و شاهد روز‌به‌روز زندگی‌شان بودم.

چه خاطرهای از زمان بازی در این سریال در خاطرتان مانده است؟

هر لحظه‌اش اتفاقات خاص خود را داشت. اما اولین خاطره‌ای که بلافاصله به ذهنم می‌آید و در ارتباط با همین بچه‌ها هم هست، این که در پشت صحنه به همه عوامل گفته بودم کسی غیر از من حق دعوا کردن با بچه‌ها را ندارد! حتی هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد با بچه‌ها حرف بزند و حسابی حواسم به آنها بود. در آن سال‌ها دغدغه‌مان این بود که با کودکان بازیگر چطور کار کنیم و چه کنیم تا شخصیت و هویتشان حفظ شود. به هر حال بچه بودند و باید بچگی می‌کردند. به هیچ‌کس جز خودم اجازه نمی‌دادم سر بچه‌ها داد بزند؛ فقط من این حق را داشتم!

بابک بادکوبه، بازیگر نقش محسن:

بیرنگ اشکم را درمی‌آورد!

از میان سه هنرپیشه کودک در خانه، بابک بادکوبه شناخته‌شده‌ترینشان بود. او که بازیگری را از شش سالگی و با بازی در برنامه‌ای به نام «بچه‌ها اینو شنیدید؟» شروع کرده بود، به دلیل تپل بودن و شباهتش با اکبر عبدی برای بازی در نقش محسن انتخاب شد. او بعد از این مجموعه هم باز مدتی بازیگری را ادامه داد، به مجری‌گری پرداخت و حالا صاحب یک آژانس تبلیغاتی است.

چطور برای بازی در نقش محسن انتخاب شدید؟

در آن زمان آقای بیرنگ داشتند از بچه‌ها تست می‌گرفتند و من هم رفتم و تست دادم و به دلیل شباهتم با اکبر عبدی برای بازی در نقش محسن انتخاب شدم. البته پیش از این در شبکه دوی سیما رفت‌وآمد داشتم و بازی کرده بودم و آقای بیرنگ مرا دیده بود.

بازیگری در آن سن و سال برایتان چه حسی داشت؟

برایم مثل بازی بود. در 9 سالگی مهر و آبان و آذر را مشغول بازی در این کار بودم و صبح‌ها مدرسه نمی‌رفتم، چرا که مشغول ضبط بودیم. تازه شب‌ها فرصت می‌کردم درس بخوانم و باید از یک معلم خصوصی تعلیم می‌گرفتم.

داشتن چنین برنامه فشردهای در آن سن سخت نبود؟

از مدرسه رفتن سخت‌تر نبود! برایم نوعی بازی بود و به چشم تفریح نگاهش می‌کردم.

اکنون که به گذشته نگاه میکنید، خوشحالید که در کودکی بازیگر شدید؟

بازیگری در زندگی ام تحول زیادی ایجاد کرد. من در مجموعه‌ها و فیلم‌های سینمایی مختلفی بازی کرده و به این دلیل که مشهور شده بودم، مدل زندگی کردنم به کل عوض شده بود. وقتی سریال در خانه پخش می‌شد، مثل یک سوپراستار در خیابان‌ها راه می‌رفتم و خوشحال بودم که همه مرا می‌شناسند. زندگی‌ام از همان سن تغییر کرد و هنوز هم مردم به من محبت دارند. اصلا نمی‌توانم تصور کنم که زندگی بدون شهرت چه شکلی است.

جالب است که بازیگری شما در سالهای نوجوانی و بعد جوانی هم ادامه پیدا کرد و مانند بسیاری دیگر از بازیگران کودک، با بزرگ شدنتان کمرنگ نشدید.

بله. فعالیت من ادامه پیدا کرد و حتی همین چند سال پیش در فیلم سینمایی «همخانه» مجددا با آقای عبدی همبازی شدم. در واقع در بازه‌های زمانی یکی دو ساله هربار ظاهر می‌شدم و با این کار در حافظه بلندمدت مخاطبان باقی ماندم.

شخصیت محسن چقدر شبیه شخصیت خودتان بود و با او ارتباط برقرار میکردید؟

بیژن بیرنگ، نویسنده توانایی بود و داستان‌هایی برای این مجموعه نوشت که مفاهیم درستی را به مخاطب منتقل می‌کرد. ما هم جلوی دوربین بودیم و رفتارهای خودمان را بازی می‌کردیم. در پشت صحنه هم باهم دوست شده بودیم و در ضمن حضور بازیگران مطرح آن سال‌ها در کار باعث شده بود مردم سریال را ببینند.

ارتباطتان با دو بازیگر کودک دیگر چطور بود؟ الان از این دو نفر خبر دارید؟

بله، دورادور می‌دانم در چه حالی هستند.

شیرینترین خاطرهای که از این مجموعه در خاطرتان مانده چیست؟

شیوه‌ای که بیژن بیرنگ ما را به گریه می‌انداخت و از ما بازی می‌گرفت، خاطره جالبی است. در صحنه‌هایی که لازم بود گریه کنیم، آقای بیرنگ حسابی با ما دعوا می‌کرد و بعد که به گریه می‌افتادیم، ضبط را شروع می‌کرد. حتی یک‌بار مرا زد! البته بعد از ضبط بغلمان می‌کرد و از دلمان درمی‌آورد.

 

محمدرضا چراغعلی، بازیگر نقش مرتضی:

عاقل بودم، عینکی‌ام کردند

 

محمدرضا چراغعلی، دیگر بازیگر مجموعه در خانه بود که با قدری پرس‌وجو توانستیم پیدایش کنیم. چراغعلی که نقش مرتضی، پسرک عینک به چشم و عاقل داستان را ایفا می‌کرد، گرچه در سال‌های پس از «در خانه» بازیگری‌اش ادامه پیدا نکرد، اما به فعالیت در تلویزیون مشغول شد و اکنون کارمند یکی از بخش‌های سازمان صداوسیماست. چراغعلی خاطرات جالبی از این مجموعه دارد که در ادامه می‌خوانید:

شما چطور برای بازی در نقش مرتضی انتخاب شدید؟ گمان کنم تا پیش از این کار سابقه بازی نداشتید؛ درست است؟

بله؛ در خانه اولین تجربه‌ام بود. پدرم کارمند سازمان و طراح دکور در خانه بود و در فضای مدرسه متروکه‌ای که در قلمستان امیریه وجود داشت، دکور این کار را ساخت. به او گفته بودند، دنبال پسربچه‌ای هشت نه ساله هستند و پدرم مرا که در آن زمان 12 ساله بودم، معرفی کرد. البته ابتدا به دلیل سنم نمی‌پذیرفتند، اما بعد دیدند که جثه‌ام ریز است و نقش مرتضی، متفکر داستان را به من دادند.

در آن زمان خودتان هم عینکی بودید؟

نه؛ از آن‌جا که مرتضی عاقل و درس‌خوان بود و فکرش بهتر از بقیه کار می‌کرد، فکر کردند بهتر است عینک داشته باشد.

بعد از بازی در این مجموعه مسیر کاریتان چطور شد؟ باز هم پیشنهاد بازیگری داشتید؟

یک سال بعد از بازی در این مجموعه یعنی سال 66، در مجموعه یک کار خوب‌تر بازی کردم که کاری از گروه کودک شبکه یک بود. بعد بازیگری‌ام ادامه پیدا نکرد و از آن‌جا که وارد مرحله نوجوانی شده بودم، پیشنهادهایی که می‌دادند به سنم نمی‌خورد.

در سالهای نوجوانی چطور؟ خودتان دوست نداشتید بازیگری را ادامه دهید؟

وقتی در مجموعه در خانه بازی می‌کردم، دوم راهنمایی بودم و مجبور شدم سه ماه از مدرسه دور بمانم. با ادامه بازیگری از درس‌هایم عقب می‌ماندم و این خوب نبود. اگر بازیگری را ادامه می‌دادم، ضرر می‌کردم! ضمنا در آن زمان با تعدد ساخت آثار مواجه نبودیم و طبعا پیشنهادها کم بود.

با توجه به اینکه از دو بازیگر کودک دیگر کار بزرگتر بودید، رابطهتان پشت صحنه با هم چطور بود؟ چقدر دوست بودید؟

ما بچه بودیم و طبیعی بود که شیطنت‌هایی داشته باشیم. از صبح که سر کار می‌رفتیم تا ساعت شش و هفت شب که هوا تاریک می‌شد کار و بازی می‌کردیم؛ در طول روز احساس خستگی نمی‌کردم و تازه وقتی به خانه می‌رسیدم انرژی‌ام تمام می‌شد و شام خورده و نخورده به خواب می‌رفتم. جمع خودمانی و صمیمی بود و ما هم از حضور در آن فضا خوشمان می‌آمد.

شیرینترین خاطرهای که از کار یادتان مانده، چیست؟

در یکی از قسمت‌ها خواب گنج پیدا کردن می‌دیدیم. من مثلا خوابیده بودم و از آن‌جا که در خواب داشتم گنج پیدا می‌کردم، دست و پایم را تکان می‌دادم و به هوا مشت پرتاب می‌کردم. نگو در همان لحظه جواد (آرش محمودزاده) از جایش نیم‌خیز شده بود و مشتم به او خورد! او که از من کوچک‌تر بود، گریه‌اش گرفت و شانس آوردم که دماغش نشکست.