نمایش «الیور توئیست» را با همه حواشی خوب و بد دیدم و از
بازی زیبای هوتن شکیبا لذت بردم. هوتن بسیار لطیف، زیبا و شایسته از پس نقش برآمد و لحظات
زیبایی را برای من و تماشاگران رقم زد.
اما بحث من در دو بخش گنجانده میشود؛ حیطه خلق اثر هنری و حیطه تولید اثر هنری. بهراستی در این حیطه من شاهد «خلق» نبودم، بلکه تلاش فراوانی به کار رفته بود که پایبندی به اجرای موزیکال «الیور» اثر «کارول رید» صورت بگیرد و سعی شده کار با رعایت نکاتی با توجه به شرایط اقلیمی ما تولید شود!
بهراستی میدانیم این کار با دراماتورژی یک اثر تا حدود زیادی متفاوت است. اینجا کار پرزحمتی انجام گرفته، ولی این زحمات منجر به اتفاق دراماتیک نمیشود. سعی شده همهچیز در پوششی پرزرقوبرق، البته برای تماشاگر سادهپسند و صوری یا بهاصطلاح برای تماشاگر کاذب ارائه شود (تماشاگری که دوست دارد موبایلبهدست از صحنهها و رورانس، فیلم و عکس تهیه کند و در انتظار عکسگرفتن با بازیگران محبوب خود حاضر به ترک سالن و ایجاد فرصتی برای آمادهسازی سالن برای برنامه بعدی نیست).
تعریضم به تماشاگر کاذب! خود حدیث مفصلی است، زیرا در این بخش به شکلی ناگریز مطرح شد! چرا؟ چون خلق این اثر با هدف قراردادن همین قشر و به قول دوستی گرامی «تغییر ذائقه تماشاگر» اتفاق افتاده است.
البته بهدرستی میدانیم این با توجه به پیشزمینههایی که ما و آنها؛ یعنی اروپاییها دارند، بعید به نظر میرسد تا سالهایسال چنین امری محقق شود. به مرور حرکات تکراری و کسلکننده میشوند و از لحاظ آوازی نیز درمجموع بازیگر خواننده نداریم!
بنابراین گروه کر مجبور است ضعف آوازی گروه را برطرف کند. چرا؟ چون ما بازیگر خواننده نداریم، آن هم در رده سنی کودکان. برخی یادشان هست در گذشته
کودکان را در سراسر
ایران برای جشنها آموزش میدادند و با دستمالهای رنگی که در این کار نیز از آن استفاده شده، کودکان در آن زمان به شکلی بینظیر با حرکات موزون شکلسازی میکردند، این اتفاق غالبا در استادیومهای هر شهری زیر نظر معلمان نمایش در طول سال تحت عنوان فعالیت فوقبرنامه روی میداد، اما در این اثر در اولین صحنه به شکلی ابتدایی فقط سعی شده سرضرب حرکتکردن بچهها کنترل شود، مبادا بچهها ریتم و ضرب را گم کنند، البته این گناه گروه نمایش نیست، مشکلی است که در سیستم آموزشی ما وجود دارد.
موضوع دیگر غیر از فرم، اتفاق دراماتیک است که کمتر شاهد چنین اتفاقی روی صحنه هستیم. تأکیدگذاریهای درست اتفاق نمیافتد و در لحظاتی که تماشاگر باید از
مرگ نانسی، قهرمانی که جان خود را برای نجات الیور به خطر میاندازد، متأثر شود، بیتفاوت و حتی به شکلی طنزآمیز شاهد ماجراست.
یا در لحظهای که نانسی پسربچه را فراری میدهد، به دلیل خروج بیدلیل بازیگر نقش بیل، توجه به آن سمت معطوف میشود و این تأکید و عمل قهرمانانه نانسی عقیم میماند و منتقل نمیشود. در صحنه مرگ نانسی، انگار سرپرست گروه آواز میخواهد خودش را خارج از روند نمایش به رخ تماشاگر بکشاند که صدای من مهمتر از اکت صحنهای است!
البته تمام اینها به انتخاب شیوه اجرائی است؛ یعنی اتخاذ شیوه فانتزی که با اتخاذ این شیوه از دراماتیککردن لحظات عبور شده است. اگر شما به
فیلم سینمایی «بچههای خیابان» محصول
ایتالیا که توسط نانی لوی در سال ۱۹۸۹ تولید شده نگاه کنید، فضای موزیکال در راستای تم اجتماعی اثر و در خدمت اتفاقات دراماتیک است. اینکه در دراماتورژی چقدر به این مسئله توجه شده، به نظر من اگر نگوییم توجهی نشده، لااقل کمتوجهی شده است.
بهعنوانمثال بردیا کیارس در برنامه تلویزیونی «چشم شب روشن» به این نکته اشاره کرد که سعی شده اشعار فیلم کاملا ترجمه شوند و بر اساس آن موسیقی تنظیم شود. شاید در این ترجمه عینبهعین بیشتر وجه موزیکال مورد توجه قرار گرفته تا وجه دراماتیک آن که این موضوع در رابطه نانسی و بیل خود را بیشتر نمایان میکند.
چون با توجه به مناسبات و شرایط اجرا، گروه قادر نیست شرایط ایجاد برخی صحنهها را با توجه به معیارهای اجرائی و ممیزی رعایت کند، بنابراین لحظه دراماتیک اتفاق نمیافتد.
اجرا گزارشگری میشود که قرار است گزارش خود را بر اساس چارچوبهای رسمی ارائه دهد. به همین دلیل، اکت صحنهای عقیم میماند و خط دراماتیک و پرالتهاب اثر.
خشونت بیل، فداکاری نانسی و پولپرستی و شرب خمر فاگین، پرداختی دراماتیک پیدا نمیکند. انتقادی هم که به شیوه قضا نیز میشود در حد پیامکهای تلگرامی وسیلهای میشوند برای خنداندن تماشاگر.... اما بخش دوم؛ یعنی فرایند تولید:
بخش مناقشهبرانگیز من که ممکن است کمی موجب دلآزردگی شود، بحثی است که این روزها محل پرسش بسیاری از دستاندرکاران تئاتر است و آن تبدیلکردن تئاتر از یک کالای فرهنگی به یک کالای تجاری، لوکس و صرفا آتراکسیون است! در این شکل تولیدات «مناسبات سرمایه» و میزان امکانات بیشترین حرف را میزند.
خب وقتی تئاتر یک کالای لوکس و مفرح و سرگرمکننده و دارای پز باشد و عدهای بتوانند با حضورشان در تئاتر و بهرخکشیدن اینکه در فلان سالن تئاتر بوده اند و با فلان هنرپیشه عکس گرفته اند، پز هنریبودن بگیرند و خود را جزء قشر فرهنگی محسوب کنند و بادی به غبغب بیندازند که بله ما هم جزء جماعت تئاتربرو و تئاتربین هستیم! فاتحه تماشاگر واقعی را باید خواند!
هرچند به این شکل هم ایرادی ندارد، واقعا این شکل تماشاگر هم حضورش هیچ اشکالی ندارد! اما با شرط و شروطی! مهمترین شرطش این است که مبادا چنین تماشاگرانی موجب شوند به غلط بپنداریم که اینان همانا تماشاگران واقعی یا پشتوانه واقعی تولید تئاتر هستند و هجوم همین افراد برای دیدن برخی نمایشها که اصطلاحا از آنان بهعنوان تماشاگران کاذب یاد میکنم، به غلط سرانه تماشاگران را هدف قرار دهد و همه مناسبات تولید تئاتر را مخدوش کند.
این همان خطر بزرگی است که ممکن است همانگونه که مدیران دولتی مدعی هستند که هر شب صدها نمایش متنوع در تهران در حال اجراست؛ پس تماشاگر تئاتر نیز گارانتی است و نیازی به حمایت از تئاتر نیست! توجیهی باشد برای رواج هرچه بیشتر تئاتر بفروش!
ولی نکتهای باریکتر از مو اینجاست که برای تولید چنین آثاری حمایت به اشکال مختلف صورت گرفته است! این شکل نمایش با توجه به مناسباتی که پسِ تولید آنهاست، به اشکال مختلف انواع حمایت را با خود داشته و دارند؛ زیرا در مسیری حرکت کرده اند که به قول همان عزیز گرامی در نظر دارند «ذائقه مردم را تغییر بدهند!». بله! بهراستی ذائقه مردم را تغییر دادهاند.
در این تغییر ذائقهای که ایجاد شده! یک پرسش اساسی مطرح میشود. اگر چنین بود، چرا انقلاب شد؟! طبعا انقلاب شد که تغییراتی در مناسبات تولید و بهرهمندی همگانی از امکانات برای اعتلای فضایل انسانی به وجود بیاید و طرح شعار تئاتر برای همه در این راستا شکل گرفت! اما در این مسیری که ایجاد شده، تئاتر به معنای یک کالای فرهنگی و تپنده کجای قصه ایستاده است و تئاتر تجاری و گیشهای کجا؟! اینجاست که باید گفت: این تغییر ذائقه، برای این چرخش نرم به سوی تئاتر گولزنک که ظاهری پرآب و رنگ داشته باشد، موضوع را بغرنجتر میکند! و اینجاست که تازه مسئله اصلی شکل میگیرد.
دستکم در آن دوران اگر چنین تولیداتی صورت میگرفت، در کنار همه حرف و حدیثها هنرمندان طراز اول در همه رشتههای هنری و آثار دست اول را میآوردند؛ هنرمندانی مانند پیتر بروک، یرژی گروتفسکی، ویکتور گارسیا و در موسیقی کارل هاینس اشتوک هاوزن، آرتور روبین اشتاین، یانیس گزناکیس و گروه باله مرس کانینگهام و....
اما اکنون براساس کدام زمینهسازی و امکانات و نیروی انسانی و مدارس و آموزش و... از تغییر ذائقه حرف میزنید؟! لطفا شفاف باشید! لطفا توضیح دهید سمت و سوی این تغییر ذائقه با کدام هدف فرهنگی و سطح درآمد مردم بهویژه طبقه متوسط که قشر فرهنگی ما هستند، مرتبط است؟!
به نظرم ظاهرا آنچه فراموش شده است، این است که با این اظهارنظر رسمی، یعنی تغییر ذائقه کلا مسیری انحرافی طراحی شده است؛ مسیری که سمتوسو دادن تئاتر به تفاخر و تجمل است! البته تئاتر تجملی هم خوب است و هیچ اشکالی ندارد؛ درصورتیکه دستاندرکاران وظیفه خود را نسبت به تئاتر واقعی فراموش نکنند!
دراختیارگذاشتن تسهیلات برای تولید تئاتر تجملی و بیارتباط با هویت و پیشینه فرهنگی طبق کدام سند توسعه فرهنگی انجام گرفته است؟
پشت پرده برخی تسهیلات چیست و چرا شفاف نمیشود؟ آیا طبق گفته کارگردان الیور در برنامه تلویزیونی، سابقه دارد کارگردانی
حقوق کارکنان تالاری را بپردازد؟!
و باز طبق گفته خود کارگردان، در برنامه چشم شب روشن، به سرمایهگذاری دوونیممیلیاردی شرکت رایحه هنر شرق اشاره میشود! این شرکت واقعی است یا پوششی؟! اختصاص استوریبوردهایی که آپ قریب به سه ماه است، به شکلی گسترده در سطح شهر در اختیار گروه الیور قرار داده و به تبلیغ الیور پرداخته است، امکان ویژهای است که برای همگان فراهم نمیشود.
آیا بهراستی شرایط تولید برای همه کارها یکسان است؟! البته از لابهلای صحبت کارگردان در برنامه چشم شب روشن حمایتهای مشخص بخش دولتی و مجموعه تالار وحدت نیز سرک میکشد و خود را نشان میدهد که همین حمایت منجر به کاهش قیمت بلیت نمایش از ۱۵۰ هزار تومان به ۹۵ هزار تومان شد و این با گفته کارگردان در برنامه تلویزیونی چشم شب روشن در تناقض است که «از هیچ کمک دولتی و خصوصی استفاده نکردهام».
همه ما بهدرستی میدانیم که سنگ بنای چنین تغییر ذائقهای از چه زمانی گذاشته شد. زمانی که کارگاههای دکور، لباس، آهنگری و...
تئاتر شهر و تالار وحدت را تعطیل کردند و پروسه روند تولید آثار نمایشی در گردابی افتاد که هر روز، چون چاه ویل عمیق و عمیقتر میشود....