همت امروز 65 ساله میشود و این بهانهای شد تا یک روز پاییزی در جامجم میزبانش باشیم و از احوالش بپرسیم.
متولد شهر شعر
متولد شهر شیراز هستم. علاقه اصلیام تئاتر است. معتقدم بازی جزو وجود آدمی است و بچهها از همان دوران کودکی بازی کردن و نمایش را با هم تمرین میکنند. من هم در کودکی با همسن و سالانم بازی میکردم و اوقات فراغتم اینگونه پر میشد.
ضمن اینکه در آن دوران شاخههای مختلف نمایشی را هم در اطرافمان بیشتر میدیدیم. معرکهگیران، پردهخوانان و شمایلگردانان در اطرافمان بودند و شادیها و عزاهایمان با نمایش همراه شده بود. لذا این حس از بچگی همراه ما رشد میکرد.
اولین فیلمهایی که دیدم
در دوران کودکی ما فروش تکفریم فیلمها رواج داشت و با عدسی، ذرهبین و چنین ابزاری، نگاتیوها را روی دیوار یا یک پرده سفید میانداختیم و تماشا میکردیم. ضمن اینکه این شانس را آوردم که در سنین هفت، هشت سالگی یکی از همسایههایمان یک دوربین هشت میلیمتری خرید و در پستوی خانهشان فیلمهای صامت را نمایش میداد و برای تماشایشان به ما بلیت میفروخت. من اولین فیلمهای صامت زندگیام را در همان زیرزمین دیدم. همچنین باز شانس دیگرم این بود که پدرم علاقه به دیدن تئاتر داشت و شیفته پیشپردهخوانیها بود. او بسیاری از این پیشپردهها را هنوز حفظ است و من هم در همان کودکی از او یاد میگرفتم. این هم عامل محرک دیگری بود که باعث شد بیشتر جذب دنیای نمایش بشوم.
در جستوجوی تئاتر
سال 1343 اولین باری بود که رفتم و یک تئاتر را به مفهوم امروزیاش در یک سالن دیدم. آن نمایش «دورنمای مکه» نام داشت و بسیار شیفتهام کرد. سپس برای ادامه تحصیل به دبیرستان حیات رفتم. مکانی که بارها در مصاحبههایم از آن نام بردهام و بعدا به مرکز تئاتر شیراز تبدیل شد. هنرمندان زیادی محصول همین مدرسه هستند. البته از همان زمانی که تئاتری شدم تا هنگامی که برای نخستین بار روی صحنه رفتم، چهار سال طول کشید. از صحنه میترسیدم و اکثرا کارهای جنبی چون نور، پرده، صدا،گریم و... را انجام میدادم. سرانجام در سال 48 به طور جدی شروع به تمرین نمایشنامهای از مرحوم غلامحسین ساعدی کردیم و حاصلش نمایشی شد که یک سال بعد روی صحنه رفت و من هم برای نخستینبار در آن بازی کردم. با این حال هنوز هم قبل از رفتن روی صحنه اضطراب دارم. معتقدم بازیگری که اضطراب نداشته باشد، کارش میلنگد!
برای دیده شدن عجله نداشتم
بعد از نوجوانی به دانشگاه رفتم و در آنجا هم علاقهام به تئاتر را ادامه دادم. با وجود این، بازی در سریال «امام علی(ع)» بود که تازه باعث شناخته شدنم در سطح جامعه شد. در واقع تا آن زمان به سطحی از تجربه و آشنایی دست یافته بودم و تقریبا 30 سال طول کشید تا صاحب جایگاه شوم. الان جوانها دلشان میخواهد خیلی زود موفقیت را در آغوش بگیرند و این قضیه میتواند باعث شود که ما در آینده مقولهای به نام بازیگری را به شکل ریشهای و جدی نداشته باشیم. این ویژگی نسل ما بود که عجلهای برای دیده شدن نداشتیم.
احمد بداخلاق نبود
شخصیت احمد گودرزی که در مجموعه آژانس دوستی ایفایش میکردم، از نگاه خودم آدم بداخلاقی نبود، بلکه شخصیتی جدی بود و بخش عمده این جدیت شاید از وجود خودم سرچشمه میگرفت. وقتی مسعود عزیز (جعفری جوزانی) بازی در این مجموعه را به من پیشنهاد کرد، به او گفتم خودت که میدانی من خیلی سریالی نیستم! اما او گفت فیلمنامه را بخوان و خودت هر قصهای را که دوست داشتی انتخاب کن. وقتی فیلمنامه را خواندم، به یک قسمت دو بخشی تحت عنوان «جواهر» رسیدم که حمید جبلی نوشته بود. از قصه خوشم آمد و در آن با مرحوم نیکو خردمند همبازی شدم.
یک گزیدهکاری انتخابی
در عالم سینما سعی کردهام تنها کارهایی را بپذیرم که قلبا دوستشان داشتم. من در سالهای قبل از انقلاب در فیلم «سرخپوستها» به کارگردانی دوست و همدانشگاهیام، غلامحسین لطفی بازی کردم. در سالهای بعد از انقلاب جزو اولین بازیگرانی بودم که در فیلم «ما ایستادهایم» شخصیت اصلی یک فیلم جنگی را ایفا کردم و سپس با قدری فاصله، به سراغ «شیر سنگی» رفتم. وسواسی را که در تئاتر داشتم، به سینما هم منتقل کردهام و اکنون که به کارنامهام نگاه میکنم، میبینم که همین فیلمها در سینما ماندگار شدهاند. در زمینه تلویزیون هم همین گزیدهکاری را ادامه دادم و حاصلش تجربههای خوبی شد که کارهای نازلی نبودند. معتقدم هر فردی باید برای خودش یک جهانبینی داشته باشد و ضدجهانبینی شخصیاش رفتار نکند. من هم در زمینههای تئاتر، تلویزیون و سینما اصولم را رعایت کردهام و بازیام در هر نقشی، با یک توجیه همراه بوده است.
همکاری با میرباقری
آقای میرباقری نهفقط من که تقریبا تمام تیم بازیگران مجموعه امام علی(ع) را براساس سوابق تئاتریشان انتخاب کرد و اتفاقا شروع فعالیتهای خودش هم با تئاتر بود. در اولین نمایشنامهای که او نوشت و روی صحنه برد، من نریشن میگفتم و از همانجا با هم آشنا بودیم.
خاطره بذل و بخشش پناهی
یادم هست وقتی فیلمنامه آژانس دوستی را خواندم، از مسعود پرسیدم که بقیه نقشها را قرار است چه کسانی بازی کنند. او بازیگران را نام برد و به حسین پناهی برای بازی در نقش جمشید رسید. جا خوردم. گفتم چه خوب! حسین قرار است در نقشی بازی کند که از خودش خیلی دور است! اما پناهی چنین شخصیتی را مال خود کرد و دیدیم که جمشید شد حسین پناهی. حتی بسیاری از دیالوگهایی که میگفت هم در لحظه شکل میگرفت.
خاطره دیگرم از او، مربوط به 8 آذر 1376 است. حسین صد هزار تومان از دستمزد بازیگریاش را گرفته بود. یک دسته هزار تومانی نو توی دستش بود و آن روز مقارن شد با پیروزی فوتبال ایران بر استرالیا. آن روز آنقدر خیابانها شلوغ شده بودند که وقتی سر کار رسیدیم، دیدیم که اصلا نمیتوانیم فیلمبرداری کنیم. جالب است حسین که به نظر نمیرسید خیلی فوتبالی باشد، چنان دچار شعف شده بود که تمام پولهایش را به مردم بخشید. یکی از اسکناسها را هم به من یادگاری داد. با خط خوشش روی آن نوشته: «برای اصغر عزیزم، و برای روزی که همه ایران، همه استرالیا را برد...»
بدشانسی در «هزاردستان»
قبل از بازی در مجموعههایی چون امام علی(ع) و آژانس دوستی، قرار بود حسن سرباز یکی از نقشهای اصلی در «هزاردستان» زندهیاد حاتمی باشد، اما متاسفانه این نقش به تکامل نرسید و هزاردستان از همانجا که میبایست ادامه پیدا کند، متوقف شد.