نویسندگان مشهور دنیا هم مانند بقیه انسانها، یک سری خصوصیات اخلاقی منحصر به فرد و عادتهایی دارند که گاهی به صورت غریزی و بدون هیچ فکری، انجام میداده و می دهند. این عادت ها هرچند ممکن است طبیعی باشد و هر کدام از ما هم دچارشان باشیم اما برای اطرافیان و دوستداران این نویسندگان مشهور، بسیار عجیب و البته قابل توجه است. امروز سعی داریم نگاهی به چند عادت عجیبِ بعضی از بهترین نویسندگان تاریخ بیندازیم که در ادامه می خوانید.
شب ها زمانی برای نوشتن
گوستاو فلوبر یکی از نویسندگان تأثیرگذار قرن نوزدهم فرانسه بود که در سال 1880 و در سن 59 سالگی درگذشت.
مهم ترین آثار: سفری به دوزخ، خاطرات یک دیوانه، مادام بوآری، نامههایی به شهرداری روآن و داوطلب
گوستاو فلوبر نوشتن «مادام بوآری» را در سپتامبر سال ۱۸۵۱ شروع کرد و نوشتن آن پنج سال طول کشید. آن دوران مصادف با میان سالی فلوبر بود با شکمی بزرگ و موهایی که به سرعت می ریخت. فلوبر برای تمرکز روی کارش شب ها شروع به نوشتن می کرد چون در طول روز هر سر و صدایی حواسش را پرت می کرد. او هر روز صبح ساعت ۱۰ بلند می شد و زنگ پیشخدمت را به صدا در می آورد تا برایش روزنامه ها، نامه ها، لیوانی آب سرد و پیپ چاق شده اش را بیاورد.
بعد مشتی به دیوار بالا می زد تا اگر مادرش دوست دارد بیاید و کنارش بنشیند و باهم صحبت کنند. بعد از آن هم نوبت به استفاده از تونیک ضدریزش مو می رسید. ناهار را معمولا سبک می خورد و بعد از تدریس تاریخ و جغرافیا به برادرزاده اش، مطالعه می کرد. اما وقت نوشتن فلوبر شب بود. خودش در این باره گفته است: «گاهی از خودم می پرسم چرا مغزم آب نمی شود؟ من زندگی ریاضت کشانه و سختی را می گذراندم؛ زندگی عاری از لذات بیرونی. با چنان عشقی کارم را دوست دارم که جنون آمیز و غریب به نظر می رسد؛ مثل زاهدی که جامه زبری را دوست دارد، در عین این که جامه، جسمش را آزار می دهد.»
کابینت جایی برای نوشتن!
آگاتا کریستی نویسنده انگلیسی داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود که سال 1976 در سن 86 سالگی درگذشت.
مهم ترین آثار: دشمن مخفی، قتل در بینالنهرین، راز قطار آبی، جسدی در کتابخانه، فیلها به یاد میآورند و جنایت خفته
آگاتا کریستی در زندگی نامه ای به قلم خودش، تاکید می کند که حتی پس از نوشتن ۱۰ کتاب، باز هم خودش را یک «نویسنده به تمام معنا» نمی داند. او می نویسد: «جالب این که از کتاب هایی که بلافاصله بعد از ازدواجم نوشتم چیز زیادی یادم نمی آید. گمانم آن قدر از حضور در زندگی روزمره لذت می بردم که نوشتن صرفا کاری بود برای سرگرم شدن. هرگز جای معینی که برای نوشتن به آن پناه ببرم نداشتم.» این موضوع باعث مشکلات بی پایان او با خبرنگارهایی بود که طبیعتا می خواستند عکس این نویسنده را پشت میز کارش بگیرند اما چنین جایی واقعا وجود نداشت! خودش می نویسد: «تنها چیزی که لازم داشتم یک میز مناسب و ماشین تحریر بود.
کابینت روشویی مرمری اتاق خواب جای خوبی برای نوشتن بود. میز اتاق غذاخوری در ساعات بین غذا هم همچنین.» او در جای دیگری می نویسد: «خیلی از دوستانم می گویند: نمی فهمیم تو کی کتاب هایت را می نویسی؟ چون هیچ وقت تو را در حال نوشتن ندیدیم. احتمالا رفتار من بیشتر شبیه سگ هایی است که استخوان به دهان به گوشه ای پناه می برند. آن ها به شکلی مخفیانه از بقیه جدا می شوند و تا نیم ساعت کسی نمی بیندشان. بعد با اعتماد به نفس کامل و لب و لوچه کثیف بر می گردند! من هم همان کار را می کنم. در آغاز هر کتاب کمی معذب هستم، اما همین که بتوانم خودم را خلاص کنم و در را ببندم و نگذارم کسی مزاحمم شود، دیگر می توانم با سرعت کامل جلو بروم و در نوشته هایم کاملا غرق شوم.»
در حین نوشتن گرم می شوید
ارنست همینگوی از نویسندگان برجسته معاصر ایالات متحده آمریکا و برنده جایزه نوبل ادبیات است که در سال 1961 در 62 سالگی درگذشت.
مهم ترین آثار: سه داستان و 10 شعر و رمان های برنده هیچ نمیبرد، وداع با اسلحه، پیرمرد و دریا و حقیقت در اولین تابش
ارنست همینگوی در سراسر دوران بزرگ سالی اش ساعت 5:30 یا 6 صبح با اولین اشعه خورشید در روز بیدار می شد. حتی اگر شب قبلش دیر خوابیده بود. همینگوی در مصاحبه ای با پاریس ریویو در سال ۱۹۵۸ گفت: «صبح ها بلافاصله پس از طلوع خورشید دست به قلم می شوم چون هیچ کس نیست مزاحم تان شود. هوا خنک یا حتی سرد است و در حین نوشتن گرم می شوید. بعد هرچه را که نوشته اید، می خوانید.
آن قدر می نویسید تا به جایی برسید که هنوز موتورتان روشن است و می دانید بعدش چه اتفاقی می افتد و بعد از آن می کوشید باقی زندگی تان را پیش ببرید.»
همینگوی برخلاف حرف هایی که درباره اش رایج است هیچ فصلی از کتابش را با تیز کردن ۲۰ مداد متوسط شروع نکرد. خودش به پاریس ریویو گفته بود: «فکر نکنم اصلا هیچ وقت من یک جا بیست تا مداد داشته باشم!» اما در کل عادات عجیب و غریب برای نوشتن کم نداشت. اول این که ایستاده می نوشت. او روی برگه هایی روی تخته شاسی می نوشت بعد اگر کار خوب پیش نمی رفت، کاغذها را رها می کرد و سراغ ماشین تحریر می رفت. همینگوی غالبا حساب کلمات روزانه اش را داشت تا به قول خودش: «کلاه سر خودم نگذارم!» اما اگر کار خوب پیش نمی رفت، دست از نوشتن می کشید و به نامه هایش جواب می داد؛ یک مرخصی دلپذیر میان مسئولیت خطیر نوشتن.
به گوشت گوسفند فکر نکن!
جین آستین در سال ۱۸۱۷ زمانی که 41 سال داشت درگذشت و در کلیسای وینچستر به خاک سپرده شد.
مهم ترین آثار: غرور و تعصب، عقل و احساس، منسفیلد پارک، اما و ترغیب
به گزارش «آوانگارد» جین آستین نویسنده ای بود که هرگز تنها زندگی نکرد و در زندگی روزمره اش چندان توقعی هم نداشت. گویا برایش مهم نبود که تنها باشد یا نه. او همراه با مادر، خواهر و دوست صمیمی و سه پیشخدمت شان در یک کلبه زندگی می کرد خانه ای که اغلب پر از مهمان های ناخوانده بود.
به گفته خواهرزاده اش، جین در اتاق نشیمن خانوادگی شان می نوشت. یعنی «درست وسط هر جور مزاحمت و اتفاق مخل آرامش!» او در این باره می گوید: «البته مراقب بود که کارش توسط خدمتکاران یا مهمانان یا هر شخصی غیر از اعضای خانواده متوقف نشود. عادت داشت روی برگه های کاغذ کوچکی بنویسد که به راحتی دورانداخته یا زیر جوهر خشک کن گم می شدند. پشت در ورودی جلویی یک بادبزن قرار داشت که وقتی باز می شد، صدا می داد. جین مخالف تعمیر کردن این مشکل کوچک بود چون صدا آگاهش می کرد که تازه واردی رسیده است.»
معمولا غروب ها جین رمان هایش را با صدای بلند برای خانواده اش می خواند. او زیاد اهل آشپزی نبود و خودش هم در این باره گفته است: «آفرینش ادبی با ذهنی مشغول تکه های گوشت گوسفند و خوراک ریواس ناممکن است»!