شدهاند آدمهای امروز مشهور و فردا فراموششده. خیلیهاشان یکشبه ره صدساله را میروند، اما قواعد بازار موسیقی هیچ تضمینی برای بازگشتشان به نقطه صفر یا ماندنشان در اوج شهرت و مقبولیت به دست نمیدهد.
این حکایت قصه شهرت چندماهه خوانندگانی است که در یک سال گذشته فضای موسیقی پاپ ایران را از آن خود کردهاند و کوتاه هم نمیآیند. از رکورد برگزاری کنسرت در چند ماه گرفته تا سولد اوت شدن اجراها در یک چشم بههمزدن تحیر خیلیها را در پی داشته است. انگار نه موزیسینهای قدیمیتر میتوانند این اتفاق را تحلیل کنند و نه حتی خود آنها که یکشبه بر بام شهرت ایستادهاند یارای گفتن از این اتفاق را دارند.
اما برای خیلیها مثل روز روشن است که «بادآورده را باد میبرد» و برای اثبات ماندگار نبودن این ستارههای پرنور از همین ضربالمثل قدیمی استفاده میکنند. این مسیر را خیلیها طی کردهاند. خیلی از کسانی که 10 سال پیش در عرض چند ماه شهرت را تمامقد ملاقات کرده بودند هم از همین فضا استفاده کردند، اما خیلیهاشان حالا دیگر در بازار موسیقی پاپ جایی ندارند. حمید عسگری، خواننده پرطرفدار موسیقی پاپ که خیلیها او را با سهگانه «کما» میشناسند، با ما همراه است تا در این باره بگوید. شرح گفتوگوی «آسمان آبی» را با عسگری میخوانید.
در شرایط فعلی موسیقی پاپ ایران، موزیسینهای متعددی وارد بازار موسیقی میشوند که موسیقیشان شنیده میشود و مخاطب پیدا میکنند، اما بهمرور فراموش میشوند. شما با این پیشفرض موافق هستید؟
موسیقی دوی ماراتن است نه دوی صدمتر. وقتی خوانندهای وارد بازار موسیقی میشود، جنس صدا، فرم موسیقی و ترانه و فضای آثارش برای مردم جذابیت دارد، ولی این کافی نیست و مهم است که بتواند در زمانی طولانی دوام بیاورد؛ یعنی خواننده باید زمانی هم که برای مردم تازگی ندارد همچنان جذاب باشد که قسمت سخت کارش همینجاست. ماندگار شدن در بازار موسیقی سختتر از معرفی و دیده شدن در آن است، چون آلبومهای اول یک خواننده حاصل سالها کار کردن، آموزشدیدن و تجارب زندگی اوست و اگر این تجارب و آموزشها بهدردبخور باشد، کارهای اول آن خواننده شنیده میشود؛ منتها او باید در ادامه هم حرفی برای گفتن داشته باشد که این به ظرفیت و تواناییهایش برمیگردد.
آموزشها، تجارب زندگی و دغدغهمندی یک موزیسین را چطور تبیین میکنید؟
آموزشدیدن به معنای یاد گرفتن راه و روش کار کردن است که تاثیرش در موسیقی مشخص است، ولی کافی نیست؛ چون اگر قرار بود آموزش تضمینکننده موفقیت یک موزیسین باشد، هر کسی که لیسانس موسیقی داشت الان موزیسین برجستهای بود. در اینجا بحث ظرفیت و تجربه هم مطرح است. موزیسین آکادمیک زمانی موفق میشود که بتواند برداشت درستی از زندگی و احساساتش داشته باشد و تجربیاتش را در قالب موسیقی ارائه بدهد.
تجربه، آموزش و ظرفیت به هم گره خوردهاند و اینها را نمیشود از هم جدا کرد. البته موسیقی طوری نیست که هنرمند با وجود همه این فاکتورها هم از موفقیتش اطمینان داشته باشد؛ چون هنر یعنی زیباییشناسی و درک درست از زیبایی. ممکن است یک قطعه موسیقی بشنوید که از نظر فنی و تکنیکی چیز خیلی خاصی نداشته باشد ولی منقلبتان کند. یکی از مثالهای بارز چنین قطعاتی، اثر «الهه ناز» است که استاد بنان خوانده. این قطعه از نظر ترانهسرایی و آهنگسازی یکی از سادهترین آثاری است که در ذهن مردم مانده و آنان را منقلب کرده است.
وقتی یک موزیسین در فضای حرفهای دیده میشود و مخاطب پیدا میکند، ارزش و بهایی که مردم به او میدهند چطور قابل کنترل است و کنترل شدن و جهانبینی داشتن یک موزیسین چقدر در ماندگاری او تاثیرگذار است؟
این قضیه کاملا علمی است و به ظرفیت آدمها هم ربط دارد. در سراسر دنیا هنرمندان، ورزشکاران و سایر آدمهای مشهور جامعه که قرار است وارد فضایی حرفهای شوند، در کنار خودشان تیم روانشناسی و مشاوره دارند که آنها را برای تغییرات و اتفاقات پیش رو آماده میکنند و کنشگری هنرمند یا ورزشکار براساس راهنماییهای این تیم است؛ گرچه شرایط معروفَشدن برای بعضی از هنرمندان یا ورزشکاران آنقدر عجیب و غریب است و خودشان را گم میکنند که با وجود تیم روانشناسی و مشاورهای هم نمیتوانند خود را کنترل کنند.
برای مثال، در گروه راک «پینک فلوید» شخصی نظیر سید برت گروه را تأسیس کرد و استایل آن را به وجود آورد، ولی در همان چند سال آغازین فعالیت «پینک فلوید» دچار اعتیاد شد و از گروه کنار رفت و چند سال بعد هم فوت کرد. در حالیکه راجر واترز و دیوید گیلمور از اعضای دیگر آن گروه همچنان به فعالیت خودشان ادامه میدهند و موفقیتهایشان را تکرار میکنند؛ به طوریکه راجر واترز در سال 2012 پردرآمدترین خواننده جهان شد. این نشان میدهد در دنیای هنر هر کسی ظرفیت بیشتری داشته باشد، بیشتر میتواند خودش را حفظ کند.
در سالهای اخیر بحث موسیقی مصرفی در ایران مطرح شده است و عدهای آن را نقد کردهاند. اگر به مصرفیبودن موسیقی پاپ در سنوات گذشته اعتقاد دارید، موضعتان درباره جریان مصرفگرای موسیقی چیست؟
من قبول دارم که همه فضای موسیقی پاپ ما مصرفی شده است، ولی به نظرم باید برای جامعهای که کتاب نمیخواند محصولی تولید کرد که مصرفی باشد؛ چون سواد آن جامعه بیشتر از این نیست. مخاطب موسیقی باید شرایطی داشته باشد که بتواند موسیقی جدیتری گوش کند و تا وقتی این شرایط در مخاطب نیست و سواد جامعه پایین است، باید موسیقی مناسب آن جامعه را ارائه کرد. کالای مصرفی کالای سبکی است؛ مردم ظرفیت شنیدن موسیقی پرمحتواتر را ندارند.
خیلیها میگویند هنرمند باید موسیقی پرمحتوا تولید کند تا مردم را به سمت آن بکشاند، ولی واقعیت چیز دیگری میگوید و این اتفاق نمیافتد. اگر موزیسینهای اروپایی دارند موسیقیهای بهتری تولید میکنند، به خاطر این است که جامعهشان کتاب میخواند و ظرفیت پذیرش فیلم، موسیقی و سایر هنرهای پرمحتواتر را دارد. مردم ما همچنان در کنسرتها با موسیقی اسلو دست میزنند و فرق بین اسلو راک را با شش و هشت تشخیص نمیدهند. در این شرایط چه باید کرد؟ به نظرم ابتدا باید سطح مطالعه و آگاهی جامعه بالاتر برود و بعد هنر پرمحتواتر به مردم عرضه شود. این کاری است که تنها از عهده هنرمند برنمیآید و مردم هم باید بخواهند. خیلی از موزیسینها سعی کردند موسیقیهای باارزش و پرمحتواتری تولید کنند، ولی دیدند از آنها استقبال کمتری میشود؛ چون لازم بود در سطح اول موسیقی بمانند، مجبور شدند به تولید موسیقیهای سادهتر روی بیاورند تا مردم هم آن را بفهمند.
بعضی از موزیسینها برای آنکه همچنان خریدار داشته باشند، به برگزاری کنسرتهای متعدد روی میآورند و در طول ماه چندین اجرای تکراری برگزار میکنند. به نظرتان ممکن است بازار موسیقی بهمرور این موزیسینها را پسبزند؟
اگر به روند فعالیتهای خوانندگانی که دوام آوردهاند نگاه کنید، متوجه میشوید آنها در مقاطعی کماجرا میشوند و این جزو سیاستهایشان است. عمر هنری هنرمند در شرایط کنونی مثل یک آدامس است؛ هر قدر بیشتر آن را بجوید، آدامس کمتر و کوچکتر میشود. بعضی از موزیسینهای ما پرکار هستند و کنسرتهای زیادی برگزار میکنند. اینکه این خوانندهها همچنان پرکار باقی میمانند یا بازار موسیقی آنها را پسمیزند، به انتخابها و عملکردشان بستگی دارد.
باید ببینید آنها در ادامه چه سیاستهایی را در پیش میگیرند، ولی معمولا زیاد عرضه شدن بدون ایجاد تنوع و تغییر، خطرناک و مخرب است. البته شرایط فعلی موسیقی ایران طوری نیست که یک خواننده مدتها فعالیت نکند و همچنان در ذهن مردم باقی بماند. گرچه قبول دارم استثنائاتی در موسیقی وجود دارد که اگر 50 سال هم از فضایش دور باشند و بعد از آن دوباره به جریان موسیقی برگردند، گویی تازه یک سال است از جریان موسیقی دور بودهاند و همچنان کارشان مورد پسند واقع میشود. این استثنائات جای خودشان را دارند و باید توجه کرد در موسیقی پاپ بعد از انقلاب نمونه قابل ذکری از چنین موزیسینهایی وجود ندارد.
اشاره کردید که بسیاری از موزیسینها و ورزشکاران در سطح جهان از حضور تیم مشاوره و روانشناسی در کنار خودشان بهره میبرند. شما هم چنین تیمی دارید که در مواقع ضروری به شما ایده بدهد؟
من آدمهایی نداشتهام که بخواهند به لحاظ علمی فعالیت حرفهای را برایم تشریح کنند، ولی کنارم دوستانی دارم که خوشفکر هستند و با اطمینان کامل از آنها مشاوره میگیرم. در مقطعی کنترل شرایط حرفهای برای من هم سخت شد و شاید من هم اشتباهاتی کردم. آدمها گاهی شب میخوابند و صبح بیدار میشوند، میبینند همه شرایط زندگی عوض شده است؛ در این شرایط باید خودشان را کنترل کنند که حداقل به بیراهه نروند.