گاهی با خیلی از آدم ها رو برو می شویم که تا وقتی از نزدیک ندیدیمشان قضاوتمان نسبت به آن فرد فرق می کند. در این قضاوت ها کاهی بدترین نسبت ها را به افراد می دهیم بدون اینکه از شرایط زندگی و روحی فرد مطلع باشیم. مریم معصومی بر عکس اتفاقاتی که دورادورش در موردش در حال رقم خوردن و گفتن است، از نزدیک اوضاعش خیلی فرق می کند و شاید نمونه ای باشد برای اینکه کسی را دورادور قضاوت نکنیم. در این گپ و گفت نسبتا طولانی وی از دلایل تنهایی خود و اگر بزرگ نمایی نکنیم سیر تا پیاز گفتنی های زندگی خود را تا جایی که بشود را بیان کرد. ادامه این مصاحبه را به نقل از مجله دیده بان می خوانید:
کمی از دوران کودکی خود بگویید، آن موقع هم مثل الان ساکت بودید؟
در دوران کودکی ام می توانم بگویم شیطان بودم، ولی نه آنطور که از دیورا راست بالا بروم. می شود گفت شیطان محفوظ به حیایی بودم. چون نسبت به افراد خانواده کوچک ترین عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم. بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همه کارهایماز جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده است.
از بازی های انفردیتان بگویید؟
علاقه خاصی به خوانندگی داشتم و یا خیلی لباس های جورواجور و پارچه های مختلف را به سر و تنم می بستم. خیلی وقت ها با ملحفه و چادر برای خودم لباس طراحی می کردم و ساعت ها می نشستم جلوی آینه و برنامه اجرا می کردم.
تک فرزند هستید؟
نه! دو خواهر و دو برادر دارم و ته تاغاری هستم.
شیطنتهای آسیب زننده به خودت هم داشتی که هنوز اثراتش باقی مانده باشد؟
تا دلتان بخواهد. دوبار صدمه دیدم. یک بار وقتی داشتم برای خودم خوانندگی می کردم رفته بودم روی یک چهارپایه ایستاده بودم و شیشه عطر به عنوان میکروفون دستم گرفته بودم که یکهو چارپایه شکست به نحوی که چند روزی مهمان بیمارستان بودم. یک بار هم سرم شکست در حین تاب بازی. ماجرای تاب بازی هم از این قرار بود که سر سوار شدنش با بچه های عموم بحث مان شد و تاب از دست بچه ها رها شد و مستقیم خورد تو سر من و خلاصه دوباره کارم به بخیه زدن و بیمارستان کشید.
روز اول مدرسه را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟
روز زیاد خوشایندی نبود ازاین جهت که مادرم می خواست مرا مستقل بار بیاورد. به همین خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود مرا مدرسه رساند و گفت که این راه را که الان آمدیم وقتی مدرسه تمام شد باید خودت برگردی چون قرار نیست من دنبالت بیایم. در ادامه کلی نصیحت کرد که این راه مدرسه است و با کسی دوست نمی شوی و از این جور صحبت ها که من هم توی دلم می گفتم وای مدرسه چقدر بده. اینجوری شد که زا همان رو ز اول فهمیدم مدرسه جایی است که علاوه بر حس بدش آدم را مجبور می کند انسان روی پای خودش بایستد و این کار مادرم اگر در کودکی ام تلخ بود، ولی حالا که بزرگ شده ام فهمیده ام بزرگترین کار را در حقم کرده و باعث شده که الان مستقل باشم و از استقلالم لذت ببرم.
چه چیز باعث که رشته علوم سیاسی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کنید؟
جلوی من یک مسیری باز شد و آن هم این بود که دوست داشتم وکیل بشوم و حقوق بخوانم و اینکه حقوق هم در کنکور سراسری قبول شدم ولی چون در شهرستان اراک قبول شده بودم خانواده ام اجازه نداد که بروم. برای همین رشت علوم سیاسی را که در دانشگاه آزاد زده بودم، رفتم. هر چه که پیش می رفت احساس میکردم علوم سیاسی را دوست دارم انهم به خاطر هیجانی که داشت برای همین ادامه اش دادم و در گذر زمان به منصب سیاسی گرفتن هم علاقه مند شدم ولی به مرور زمان تقریبا پایان دوران کارشناسی بود که هیجانم فروکش کرد و تصمیم گرفتم رشته ام راعوض کنم ووارد بازیگری شوم به صورتی از هیجان فروکش کرده که اصلا حتی اخبار را هم دنبال نمی کنم.
اولین بار چند سالتان بود که عاشق شدید؟
اولین بار فکر کنم 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم که سرانجام نداشت ، آن هم به سبب مدیریت خانواده ام بود که می گفتند این سن، سن مناسبی برای ازدواج نیست و من هم شانس آوردم که پافشاری چندانی برای ازدواج نکردم. حتما می دانید گه آن سن و سال تب عاشق شدن و ازدواج کردن خیلی داغ است و من هم از این قضیه مستثنی نبوده ام ولی مادرم از آنجایی که همیشه سایه مدیریتش روی من بوده به من فهماند که الان موقعیت ازدواج تو نیست و الان هم که به آن دوران فکر می کنم واقعا درست می گفت چون کسی که قصد ادامه تحصیل دارد نباید قبل از تحصیل ازدواج کند. چون در قبل ا دانشگاه شما تفکر و دنیای دیکری دارید و بعد از اتمام دانشگاه دنیای خیلی متفاوت تری پیدا می کنید البته موردهای نادر هم داریم . به نظر بهترین سن ازدواج اگر یک نفر بتواند تا آن موقع صبر کند بین 25 تا 28 سالگی است . به نظرم بعد از 30 سالگی ایده آل زندگی و مسیر آن برای انتخاب کردن مکمل زندگی بسیار سخت تر می شود.
الان تنها زندگی می کنید؟
نه! با خانواده ام زندگی می کنم. همیشه از زندگی کردن در کنار پدر و مادرم لذت برده ام. چون خیلی اهل معاشرت نیستم ولی این به معنی منزوی بودن و معاشرتی نبودن من نیست و اهل برقراری ارتباط با آدم ها هستم. دوستان بسیار زیادی دارم. اما می شود گفت مریم معصومی رفیق بازی نیستم و در حال حاضر اگر سر کار نباشم تمام وقتم را در منزل با کتاب و فیلم و موسیقی می گذرانم و این طور از تنها بودن خود با برنامه ریزی که انجام می دهم لذت می برم.