من به نوبه خودم در طول سالهای گوناگون فعالیتم برای کودکان و نوجوانان، سعی کردهام شادیهایی را به تصویر بکشم که توام با مفاهیم آموزنده باشد و شادیهایی کاملا ساده را به آنها آموزش بدهم؛ ارزشهایی چون بوسیدن دست مادر، احترام به والدین و جلویشان پا دراز نکردن و... که بسیار سادهاند و حتی ممکن است قدیمی به نظر برسند، اما من همین چیزهای ساده و قدیمی را دوست دارم و همچنان هم در برنامههایم اگر فرصتی دست بدهد، بر آنها تاکید میکنم.
در مجموع میخواهم این نکته را تاکید کنم که بچههای ما به آموزشهایی که برنامههای گوناگون به آنها میدهند، نیاز دارند و با بزرگ شدن این مخاطبانمان، بچههای نسل بعدی از راه میرسند و آنها هم به همین نیازها محتاجند. لذا دلیل نمیشود وقتی یک نسل از مخاطبانم رشد کردند و بزرگ شدند، من هم به عنوان برنامهساز سبک و سیاقم را یکباره تغییر بدهم و برای مخاطبان بزرگتر برنامه اجرا کنم. پس تکلیف آموزشپذیری بچههای کوچکتر چه میشود؟ آنها چه زمانی قرار است آموزشهایی را که من به بچههای نسل قبلی دادم، یاد بگیرند؟ در این بحث به نظرم دو نهاد نقش اصلی را ایفا میکنند؛ اول تلویزیون و دوم خانوادهها که باید خودشان هم به کمک رسانه بیایند و بخشی از این آموزش را به دوش بگیرند. والدین باید همراه مجریان و برنامهسازان باشند و مواردی را که باید در آموزشهای کودکان گنجانده شود، به ما گوشزد کنند. ضمنا آموزشهای ما را هم برای کودکانشان تاکید کنند و با یادآوری آن به تاثیرش برای کودکان بیفزایند.
پیشنهادم این است که در دوره کنونی، در ساخت برنامههای مختلف برای کودکان تجدیدنظر کنیم و با انجام یک سرمایهگذاری عظیم، بودجه خوبی را به آثار کودک اختصاص بدهیم؛ برنامههایی توام با کارشناسی و استفاده از نوآوریها و خلاقیتهای جدید که با داشتن حمایتهای خوب مالی، قطعا موفق خواهند بود.