«سان» نوشت: فیلم «خداحافظ کریستوفر رابین» با بازی «دامنل گلیسون» و «مارگو رابی»، به زودی اکران میشود و رازهای خانوادگی «ای.ای. میلن» نویسنده را برملا میکند؛ اسراری که علاقهمندان به «وینی پو» (وینی خرسه) دوست ندارند باور کنند.
«میلن» را نویسندهای محبوب میدانند که با نوشتن داستانهای «پو»، لذت معصومانه کودکی را به بسیاری از بچههای دیروز و امروز چشانده، اما حقیقت این است که او به بچهها علاقهای نداشته، به همسرش خیانت کرده و در زمان مرگ، با پسرش که الهامبخش این داستانها بوده، قهر بوده است.
تنها فرزند «میلن» و «دافنه»، در واقع «کریستوفر رابین» نام داشت، همان «کریستوفر»ی که در داستانهای «وینی پو»، دوست خرس پرخور و بازیگوش است. پدر او پیش از نوشتن این داستانهای کودکانه هم به عنوان نویسنده مجله «پانچ» شهرت داشت. او سال ۱۹۲۳ در تعطیلات شروع به نگارش داستانهایی درباره «کریستوفر» سهساله و خرس عروسکیاش کرد.
یک سال بعد داستان «وقتی خیلی جوان بودیم» به چاپ رسید و پس از آن، «وینی پو» در سال ۱۹۲۶ منتشر شد. اما موفقیت و شهرت بیشتری که انتشار این داستانها برای «میلن» به همراه داشت، چندان به مذاقش خوش نیامد؛ چون او در آن زمان تمایل داشت به عنوان منتقدی سیاسی جدی گرفته شود.
مردم بیشتر دوست داشتند «کریستوفر رابین» واقعی را ملاقات کنند تا نویسنده داستانهایش را. «میلن» در نامهای به یکی از دوستانش نوشته است: مردم برای دیدن «کریستوفر رابین» سر و صدا راه انداخته بودند، نه من.
با این حال او به نوشتن داستانهای «پو» ادامه داد و در سال ۱۹۲۷ «حالا شش نفر هستیم» را منتشر کرد. سال بعد هم «خانهای در محله پو» روانه بازار کتاب شد. موفقیت کتابهای «وینی پو» آنچنان ادامه پیدا کرد که «میلن» به ناشرش گفت که این داستانها برگ برندهشان است. از آن پس، او به جای نگارش مقالات ضدجنگ و نمایشنامه، خود را وقف نوشتن داستانهای «پو» و دوستانش کرد.
اما این موفقیت برای «دافنه» همسرش، بیمعنا بود. «دافنه» از اینکه «میلن» آنها را از غرب لندن به مزرعهای در ساسکس برده بود، عصبانی بود و دست به خیانت زد. «میلن» هم این مساله را نادیده گرفت و خود به همین کار مشغول شد.
با فروپاشیدن بنیان خانواده «میلن»، «کریستوفر» بیشتر نزد دایهاش وقت میگذارند. او در همین زمان در فیلمی به کارگردانی «کلی مکدونالد» بازی کرد. «کریستوفر» بعدها درباره پدرش گفت: قلب پدرم در طول زندگیاش قفل بود. بعضیها با بچهها خوب هستند، بعضی نه. این یک ودیعه است. یا شما آن را دارید، یا نه. پدرم نداشت. فقط میتوانم بگویم گرچه به طور حتم دلم برای مادر و پدرم تنگ نمیشد، برای دایهام به شدت دلتنگ میشدم.
«کریستوفر رابین» در سن ۱۰ سالگی راهی مدرسه شبانهروزی شد و از این بابت عصبانی بود که کودکیاش حکم اموال عمومی را داشته است. البته وقتی او در مدرسه مورد تمسخر قلدرهای کلاس قرار گرفت، مساله برای او بدتر هم شد. «ویل تیلستون» همبازی او در فیلم و همکلاسیهایش شعرهایی را که در کتابهای پدرش از زبان او نقل میشد، برایش میخواندند و او را آزار میدادند.
او در اینباره گفته است: هیچوقت پدرم را نمیبخشم که اسم خوب من را دزدید و برایم چیزی جز قاب خالی پسرش بودن باقی نگذاشت.
رابطه «کریستوفر» و پدر و مادرش آنقدر خراب شد که وقتی بزرگتر هم شد، تنها با نامه نوشتن با آنها ارتباط میگرفت و از دیدنشان خودداری میکرد.
سال ۱۹۴۷ «میلن» تمام عروسکهای اصلی «پو»، «پیگلت»، «تیگر»، «اییور» و «کانگا» را که به «کریستوفر» تعلق داشتند، به یک ناشر آمریکایی داد. ناشر آنها را قرض خواسته بود اما پس از آن دیگر هیچ کس سراغشان را نگرفت و عروسکهای «کریستوفر» دهها سال در دفتر آن ناشر در نیویورک خاک میخوردند.
حق اقتباس آثار «وینی پو» در سال ۱۹۶۱ به «والت دیزنی» فروخته شد و در سال ۲۰۰۱ به طور کامل به قیمت ۲۴۰ میلیون پوند به این کمپانی واگذار شد.
روابط خانوادگی آنها زمانی بدتر شد که «کریستوفر» عاشق «لزلی» دخترخالهاش شد. با وجود مخالفت والدین، «کریستوفر» در سال ۱۹۴۸ با دخترخالهاش ازدواج کرد و تنها دخترشان با معلولیت جسمی به دنیا آمد. «کلر» به دلیل ناتوانی مادرزادی باید تا پایان عمر از ویلچر استفاده میکرد.
«کریستوفر» شکستخورده و غمگین، مصاحبهای انجام داد و والدینش را به بیتفاوتی و سردی متهم کرد. «دافنه» مادرش آنچنان از این حرفها عصبانی شد که دستور داد گودال بزرگی در باغشان بکنند و مجسمه «کریستوفر» را در آن مدفون کنند تا دیگر چشمش به آن نیفتد.
«میلن» سال ۱۹۵۶ در سن ۷۴ سالگی درگذشت و «کریستوفر» با ظاهری ژولیده در مراسم خاکسپاری پدر شرکت کرد. این آخرین دیدار آنها بود.
مادر «کریستوفر» ۱۵ سال پس از آن هم زندگی کرد اما حتی در بستر مرگ هم از دیدن او خودداری کرد.
مزرعه و خانه خانواده «میلن» در هارتفیلدِ ساسکس، به «برایان جونز» بنیانگذار گروه موسیقی «رولینگ استونز» فروخته شد و بعدها جسدش در استخر آن پیدا شد.
«کریستوفر» با وجود تنفرش از کاری که «میلن» با اسمش کرده بود، سهمی از میراث پدرش را قبول کرد و گفت که تنها به خاطر دخترش «کلر» این کار را کرده است. او بعدها نیمی از سهمش را به قیمت ۱۵۰ هزار پوند به بنیاد سلطنتی ادبی فروخت و پول آن را خرج مراقبت از دختر معلول خود کرد.
«کریستوفر» و همسرش «لزلی» ۲۰ سال کتابفروشی کوچکی را در دارتموث اداره میکردند، تا این که او سال ۱۹۹۶ در سن ۷۵ سالگی از دنیا رفت.
دخترش در سال ۲۰۰۲ بنیادی را به نام خود برای کمک به پروژههای مرتبط با کمتوانان راهاندازی کرد. «کلر» در سال ۲۰۱۲ زمانی که ۵۶ سال داشت، فوت کرد.
اما چه بر سر عروسکهای اصلی «پو» و دوستانش آمد؟ آنها بالاخره از دفتر ناشر نجات پیدا کردند و اکنون پشت شیشههای ضدگلوله کتابخانه عمومی نیویورک زندگی میکنند.