اگر انیمیشن «بچه رییس» را دیده یا کم و بیش شنیده باشید می دانید یک پویانمایی رایانهای-سهبعدی آمریکایی به کارگردانی تام مکگراث و نویسندگی مایکل مککولرز است که در تاریخ ۳۱ مارس ۲۰۱۷ اکران شد. داستان این اثر که بر اساس کتابی به همین نام با قلم مارلا فارزی نگارش شده قصه خانوادهای است که با ورود بچهای عجیب و غریب به خانه شان اتفاقات زیادی رخ میدهد. در حالی که خانواده انگشت اتهام خود را به سوی پسر بزرگتر نشانه میرود و او را حسود میخوانند طولی نمیکشد که اوضاع عوض میشود و این دو برادر چارهای ندارند جز اینکه در مقابل خطری که خانواده را تهدید میکنند با هم متحد شوند.
این اثر اگرچه در فضایی خارج از سبک زندگی خانواده های ایرانی تولید شده اما از این لحاظ که خانواده را محور موضوع خود قرار داده می تواند سوژه خوبی برای تحلیل و بررسی باشد. به همین بهانه حمیدرضا جلالی کارشناس مسایل فرهنگی، امیر مسعود علمداری نویسنده و پژوهشگر انیمیشن و سوگند قاسم زاده روان شناس کودک به بحث نشستند و این اثر را مورد ارزیابی قرار دادند. بخش اول این گفت و گو را که به اشارات ظاهری اثر و ارتباط خانواده با فرزندان می پردازد، در زیر می خوانید:
حمیدرضا جلالی کارشناس مسایل فرهنگی: ارتباط بین دو برادر در انیمیشن «بچه رییس» چه وجهی از سبک زندگی را بیان می کند؟
امیرمسعود علمداری نویسنده و پژوهشگر انیمیشن: انیمیشن «بچه رییس» روابط بین دو برادر را به خوبی تبیین میکند و عمق علمی نسبتاً قابل توجهی دارد. این انیمیشن دارای چند شاخص است؛ اول اینکه ما در آن حضور خانواده را میبینیم یعنی برخلاف انیمیشنهای دیگر، داستان انتزاعی دو بچه نیست، خانواده در بکگراند کار و نوشته حضور دارد. در این انیمیشن (بچه رییس)، پدر و مادر اَکت دارند، صحبت میکنند، رفتوآمد دارند، تأثیر میگذارند و موضع می گیرند. از بچه ۶ ساله تا فردی همسن و سال خودمان پای انیمیشن «بچه رییس» مینشینند، در حالی که آن بچه یک ادراکی دارد و ما یک ادراک؛ ادراکی که ما داریم این است که در این انیمیشن خانواده خیلی کمرنگ و سبک زندگی آمریکایی است.
«بچه رییس» رقیبی به نام «دیو و دلبر» داشت. «دیو و دلبر» یک رمان تین ایجری نیست، بلکه به عنوان سبک عاشقانه «توئیلایت» به آن پرداخته شده است. رقیب دیگرش فیلم «هریپاتر» است این اثر بازیگر خانمی دارد که از بچگی در فیلمهای «هریپاتر» بازی میکرد و رقیب سرسختی بود که با این شخصیت شانه به شانه آمد و در نهایت با اختلاف یک تا دو میلیون دلار در «باکس آفیس» پیشی گرفت. این اثر به لحاظ محتوایی، سه پیام مثبت دارد؛ یکی پرداختن به روابط نهاد خانواده است. خانواده این اثر آمریکایی است و مادر خانواده در نقش موتور محرک عمل می کند؛ رفتاری برخلاف خانواده ایرانی که مادر هم شاغل است و هم به تربیت فرزندان میپردازد ولی تصمیمگیرنده پدر است.
این انیمیشن روابط حسادتآمیز بین دو برادر را نشان میدهد. «مک گراث» میگفت من از برادرم عذرخواهی میکنم که در بچگی خیلی اذیت شده و به نظرم این آیتم در این انیمیشن خیلی مثبت بود و نکته دوم آن توانایی برقراری رابطه بین این دو نفر و نوع نگاه کارگردان است که توانسته روابط بین دو برادر را به خوبی شکل دهد. در حال حاضر زمانی که تلویزیون را روشن میکنیم، میبینیم فلان خانم یا فلان دکتر میانسال و جوان از اندر احوالات مباحث روانشناسی صحبت میکند. بنده مشاور آموزشی در مدارس بودم و تجربه این کار را داشتم. بنابراین خروجی آخر این است که مادر همچنان در خانه نشسته و نمیداند باید چه کاری انجام دهد، مواردی را فهمیده ولی جواب نمیگیرد. در این انیمیشن پدر خانواده تنها دو جمله حرف می زند و بیشتر دیالوگ بچهها است که از این نظر کار هنرمندانه ای محسوب می شود.
نکته سوم مثبت آن، سبک زندگی است. از دید بنده، خانواده آمریکایی سبک زندگی خوبی دارد چون ارزشگذاری و وزنگذاری میکند، میگوید ما به سگها بیشتر اهمیت میدهیم و چند بار هم در فیلم روی آن انگشت میگذارد. همچنین تا آخر فیلم حیوان سگ را رها نمیکند. در آمریکا با اینکه نهادهای متولی وجود دارد؛ به جای اینکه فرد برود و با آنها صحبت و رایزنی کند، خودش در فیلم حرفش را میزند. این مساله به مراتب از بروشور، کارگاه، گردهمایی و ورکشاپ بهتر و مؤثرتر است.
به نظرم آیتم چهارم نحوه جمعبندی کردن کار است. اگر بخواهیم حیوان سگ را در این فیلم با پخش «لکلکها» در تلویزیون مقایسه کنیم، جمعبندی و نتیجهگیری کار در «لکلکها» اصلاً خوب نبود و خلاف دین، شرع و قانون بود؛ در حالی که سکانس پایانی و جمعبندی در این فیلم آمریکایی می گوید که تعامل دو برادر خوب است.
در کنار این چهار آیتم یک آیتم هم بنده به آن اضافه میکنم که خارج از فیلم است، آیتم پنجم عدم اطلاع است. از دیدگاه بنده این فیلم چند صحنه بد دارد که در فرهنگ آمریکایی نباید نمایش داده شود و این در حالی است که منتقدان آمریکایی هم نسبت به صحنههای گستاخانه و سخیف این فیلم حساس شدند. این نشان میدهد که صدا و سیما هم نسبت به این موضوع غفلت کرده و هیچکس نتوانسته نسبت به این مساله انتقاد کند. اگر به جای فیلم «لکلکها»، «بچه رییس» را نشان میدادند، تاثیرش از برخی موعظه ها بیشتر بود چون در آن شوخی، خنده، طنز، جدیت و غم دارد و همه موارد در آن نهفته است. لذا این پنج آیتم باعث شد که من احساس کنم این فیلم جای پردازش و صحبت دارد که به یک تبیینی برسد.
حمیدرضا جلالی: تحصیلات و فعالیت شما در چه زمینه ای است؟
امیرمسعود علمداری: به تازگی مدرک درجه ۲ هنری (معادل فوق لیسانس) فیلمنامه نویسی انیمیشن از وزارت ارشاد گرفتم. علاوه بر این دانشجوی فوقلیسانس مدیریت رسانه و علوم ارتباطات هستم. در حوزه تخصصی انیمیشن فعالیت میکنم و کار جلوههای ویژه را به دیگران میسپارم. چند سال در کار نویسندگی، کارگردانی، نظارت پروژه و ناظر کیفی مشغول به کار بودم. درحیطه مطالعات اقداماتی از قبیل رصد و ارزیابی حوزه ملی نسبت به بازار و انیمیشن را انجام میدهم. در همین راستا کارگروه مطالعاتی نهادهای فرهنگی کشور مانند نهادهای حوزه هنری و اوج تشکیل شد و ۱۲ نفر دور هم جمع شدند و مرکز مطالعات را تشکیل دادند. همچنین در بخشهای مختلف هنری از بنیاد حفظ آثار تا اوج، صبا و همه ۱۲ دستگاه بزرگ فرهنگی کشور که قطب هستند و هر کدام برای خود حوزهای دارند، فعالیت میکنم.
جلالی: بهتر است از جنبه فیلمنامهنویسی بیشتر صحبت شود و برای بحثهای روانشناسی به صورت تخصصی به این موضوع نگاه کنیم. با نگاهی به گذشته، از زمانی که «دیزنی» شروع به فیلمسازی فیلمهای سینمایی کرد، با هوشمندی و مطالعه به افسانههایی پرداخت که پایه و منشأ شرقی (ایران و هند) هم دارند. چون افسانه در جایی قرار داشت که مخاطب عام یعنی مردم کوچه بازار و بچهها با آن در تماس بودند، (برخلاف اسطوره که مخاطب خاص دارد و یک قشر (حماسه) با آن ارتباط برقرار میکردند). «دیزنی» چون به دنبال مخاطب عام در بحث سینمایی بود، همه فکر میکردند سینمای انیمیشن امکان ندارد که سرمایه به این سنگینی جذب کند و بتواند آن را برگرداند. اولین فکر «دیزنی» این بود که صرفاً برای بچهها فیلم نساخته بلکه مخاطب عام را در نظر بگیرد. از همان ابتدا هم ساختاری که در سینماییهای «دیزنی» شروع شد، ساختار سه پردهای کلاسیک و اقتباسی بود یعنی داستان را از روی افسانهها گرفت و بعد اقتباس آن را با یک تکنیک سه پردهای کامل انجام داد و به مخاطب عام رسید. نکته جالب اینجاست که «دیزنی» طی سالهای گذشته در هر دورانی بر اساس شرایط روز فیلم میساخت.
به طور مثال بعد از جنگ جهانی دوم در فیلم «سیندرلا» دختری را به تصویر کشید که زجر و سختی کشیده بود زیرا آن زمان لازم بود دخترها مقاوم باشند و بتوانند با همین شرایط زندگی کنند که این مفهوم جامعه خودش را به تصویر میکشید؛ نه مفهوم جامعه ما و «دیزنی» آن چیزی که برای خودش مهم بود را در قالب این داستان منتقل میکرد. به نظر میرسد که «دیزنی» پایهگذار این سیاست بوده است. امروزه کمی افسانهها در کارهای جدید خارجی کمرنگ شده، به دلیل اینکه افراد به موضوعات روز میپردازند و به دنبال هر موضوعی که به روزتر باشد، میروند. در همین راستا در دورهای ۱۰ ساله اقدام به ساختن فیلمهایی برای بچهها کردهاند؛ داستانهایی که در دنیای بچهها اتفاق میافتد و شاید بزرگسالان خیلی با این دنیا ارتباط برقرار نکرده باشند.
این در حالی است که ساختار آن همان ساختار فیلمنامه و سه پردهای و اقتباس هم همان اقتباسی است که در آن افراد یا خود فیلمنامهنویسان همیشه در حال تحقیق هستند. به طور مثال درباره این تحقیق میکنند که در حال حاضر بهترین رمان چیست و همه چیز را اورجینال از خودشان نمیسازند، بلکه همان را تبدیل به داستان میکنند و یا حرف را خودشان میزنند. آنها این کار را برخلاف ما در ایران کم انجام میدهند چون ارتباط با نوشته کم است و بیشتر به جستجو میپردازند که حتی بهترین منابع لباسشان به روز باشد و در حال حاضر هم بیشتر کارهایشان اقتباسی است. این کار هم بر اساس یک گانگستر بوده که خیلی خوب به فروش رفته و مردم از آن استقبال کردند، جواب گرفتند و سپس روی آن سرمایهگذاری سنگین کردند و اینطور نبوده که از اول بگویند ما چنین کاری را شروع میکنیم، بلکه به دنبال این هستند که چه شیوهای موفق بوده و روی آن انرژی می گذارند، این در حالی است که روی ساختارهایی که تثبیت شده خلاقیت زیادی به خرج نمیدهند.
اولین فکر «دیزنی» این بود که صرفاً برای بچهها فیلم نساخته بلکه مخاطب عام را در نظر بگیرداگر به «بچه رییس» نگاه جزئیتری داشته باشیم، متوجه میشویم که جدا از ساختار سه پردهای، نوع طنزهایی که در آن استفاده میشود، طنزهای حرکتی و کلامی است به خصوص طنزهای حرکتی که زبان بینالمللی و ساختار فانتزی دارد چون در ساختار فانتزی ما یک قانونی داریم که به معنی بیقانونی نیست بلکه به معنی قانونی جدید در شرایط جدید است یعنی فانتزی قانونی را تعریف میکند که میگوید الان در سرزمینی که چنین قوانینی حاکم است، نمیتوانیم قانونشکنی کنیم ولی این قوانین با قوانینی که در سرزمین واقعی که ما زندگی میکنیم، متفاوت است و برای خودش نظامی دارد. به طور مثال اگر آن برادر میتواند با «بچه رییس» صحبت کند، به او یک موهبتی میدهند و از او یک چیزی را میگیرند یعنی در یک شرایط خاصی در فانتزی قرار میگیرد که این موهبت باعث میشود بتواند به دنیای دیگر برود. ما به عنوان یک فرد غیرمتخصص معتقدیم که دلیلی ندارد پدر و مادر بتوانند بفهمند فرزندان شان دنیای فانتزی دارند، ولی برای ببیننده این جذابیت وجود دارد و قانون فانتزی خلاقیت آنها نیست. همانطور که میدانید در این داستان به پدر و مادر موهبت داده نمیشود که بتوانند به دنیای دیگر بروند چون دنیای فانتزی همیشه یک پله بالاتر از دنیای واقعی است و هر کسی نمیتواند به راحتی به دنیای فانتزی وارد شود. در حالی که آمدن از دنیای واقعی به دنیای فانتزی راحتتر است. یعنی فردی که ویژگی موهبت دارد، باید افتخاری نصیبش شود و در شرایط خاصی قرار بگیرد که بتواند از این دنیا به دنیای دیگر برود.
علمداری: این در حالی است که ژانر فانتزی است.
جلالی: منظور بنده این است که خلاقیت و ابتکاری که در فیلمنامه خارجی میبینیم، در اصول و ساختار نیست یعنی اصول همان اصول سه پردهای و اقتباس همان اقتباس است و قوانین فانتزی کاملاً رعایت میشود ولی خلاقیت در این است که افراد بتوانند خودشان را به روز کرده، به دنبال موضوعات به روز بگردند و در این چارچوب بازی کنند. هر چه به جلوتر میرویم، میبینیم این چارچوب هنوز قدرت دارد اما ما در ایران این چارچوب را به خوبی نمیشناسیم و فکر میکنیم که این جلوی خلاقیت ما را میگیرد در حالی که آنها هنوز به این موضوع پایبند هستند و شما هر کار جدیدی که میبینید، احساس نمیکنید که تکراری است. بنابراین زمینه، یکسان و فرمول تغییر نکرده است.
سوگند قاسمزاده روانشناس کودک: برای شروع لازم میدانم مقدمهای درباره جایگاه روانشناسی و رابطه آن با انیمیشن صحبت کنم. از دیدگاه ما در حوزه روانشناسی کودک، انیمیشن، مقدمه و بستری است که آن قسمتی را که سلولهای عصبی در سیناس سؤال میشود خیلی سریع فراهم میکند به این معنا که عملکرد مغز کودک وابسته به دوران رشد و تحت تأثیر محیط است. درست است که ژنتیک و ژنومها اثر خودشان را دارند، ولی این مساله متأثر از محیط، نقش بسزایی دارد. محیط رابطه مستقیمی با تجارب جدیدی که بچه در طول دوران رشد خود از آن میگیرد، دارد. این تجربه جدید از نظر ما یعنی آنچه که بچه مشاهده و گوش میکند و نه صرفاً میشنود، به دلیل اینکه پردازشی در مغزش صورت میگیرد. طبیعتاً هر چقدر این تجارب جدید در تماشا کردن و گوش دادن بیشتر باشد، اتصالات یا اصطلاحات «سیناسها» یا سلولهای عصبی قویتر و بیشتر میشود که در ادامه این اتصالات تبدیل به نگرش، باور، عادتها و خاطرات ذهنی میشوند یعنی ما بستری را فراهم میکنیم که عادتسازی و رفتارسازی کنیم و خاطرات را برای بچه بسازیم. ما در علم روانشناسی میگوییم اگر میخواهید این تجارب ماندگارتر باشد، به راحتی تصویب و زودتر ساخته شود و نیز الگوگیری در آن داشته باشیم، جلوههای بصری آن را بیشتر میکنیم.
انیمیشن به دلیل خاصیت ذاتی که در جلوههای بصری یا صوتی و بازی با رنگها دارد، این شرایط را فراهم میکند. نسل الان، پدر و مادرهای پرمشغلهای هستند که ترجیح میدهند بخشی از تفریح فرزندشان، بازیهای کامپیوتری و بخشی دیگر انیمیشن باشد. به این معنا که خود پدر و مادر بچهها را هول میدهد که مقداری از آنها فاصله بگیرند و از این وسایل استفاده کنند. این مساله نکته منفی در خودش دارد چون ما میخواهیم پدر و مادر نقش کلیدی و الگو را داشته باشند، در حالی که انیمیشنها خواه یا ناخواه این نقش را بازی میکنند. بنابراین دیدگاه ما در بحث روانشناسی و هر جایی که بخواهیم به انیمیشن بپردازیم، فاکتورهای مهمی محسوب میشود. اینکه انیمیشن تا چه اندازه تجارب جدیدی فراهم کرده، در راستای این موضوعات بوده زیرا کنترل هیجانات را به بچه یاد میدهد که چطور در برابر ناکامی مقابله مؤثری داشته باشد. اگر بخواهیم انیمیشن را قضاوت کنیم، باید ببینیم در تنظیم هیجانات چه خوراکی به مغز این کودک که بیننده بوده، داده است.
بنابراین این تنظیم هیجانات فقط در بحث ناکامی، خشم و پرخاشگری نیست، بلکه گاهی اوقات ممکن است کودک پرخاشگری نداشته باشد ولی یاد بگیرد که اجازه دارد با دیدن این انیمیشن، مطیع پدر و مادرش نبوده و ناسازگار باشد. درواقع این مساله پیامی را در آن راه به بچه منتقل میکند. وقتی نگرانی و دغدغه ذهنی فرد بالا میرود، به دنیای خیالات خودش پناه میبرد و درواقع به وادی میرود که این کودک حتماً یک بزرگسالی است که میخواهد ثابت کند نقشه بدی برای خانواده دارد که ما این مساله را در صحنههای مختلف انیمیشن مشاهده میکنیم. نکته سوم که ما در انیمیشن و تحلیلهایمان میبینیم و از بُعد روانشناسی مطرح است، اینکه این فیلم چقدر میتواند پیام همدلی منتقل کند. همانطور که اشاره شد، محور این انیمیشن خانواده است چون به خوبی آن را به تصویر میکشد. در فرهنگ ما همدلی بسیار ضعیف است یعنی اعضای خانواده یاد میگیرند که با یکدیگر همدردی کنند ولی همدلی را بلد نیستند.
در ارزیابی انیمیشن باید گفت که بهترین سن برای آموزش همدلی همین سن کودک است که باید به خوبی آن را بفهمد و در دیالوگهایش نشان دهد. نکته بعدی دستورپذیر بودن از والدین است یعنی والدین باید دستوری را صادر کنند که فرزندشان به آنها چشم بگوید و در قبال آن مطیع باشد. حال این سؤال مطرح است که کودک چقدر از قوانین پیروی دارد، با خانواده صحبت میکند، به آنها احترام گذاشته و پاسخ مناسبی در قبال این دستور میدهد؟ ما در انیمیشن مشاهده میکنیم که مادری، فرزندش را تنبیه میکند و وی نسبت به پذیرش این مساله یا بدتر کردن شرایط واکنش نشان میدهد. نکته بعدی تقسیم وظایف است که مربوط به این سن کودکی میشود و باید از کودکی تقسیم وظایف را یاد بگیرد که اول از خانه شروع میشود و به مدرسه و کار گروهی میرسد و سپس وی شغلی را در دوره جوانی اتخاذ میکند. ما انتظار داریم که انیمیشن به کودک مدیریت بحران را بیاموزد که وقتی با چالش و مسألهای روبرو شد، چطور اوضاع را مدیریت و هندل کند. در ابتدا انتظار مقابلهای هیجانمدار از کودک داریم که آرامش خود را حفظ کند و به دنبال راهحل و مشورت برود که چطور صحبت کند و علاقهمندیهای خودش را با توجه به اهداف زندگی که خانواده و خودش تعیین میکند، سوق دهد. به طور مثال بیاموزد که علایق خود را با خواستههای محیطی تطبیق بدهد. بنابراین وقتی در روانشناسی کودک میگوییم انیمیشن خوراک ذهنی خوبی برای آموزش سبک زندگی، یادگیری، باورسازی و حتی فرهنگسازی میدهد، این مؤلفهها را چک میکنیم.
یک انیمیشن خوب انیمیشنی است که بتواند حداقل در چندین آیتم خوراک خوبی ارائه بدهد. اگر بخواهیم این بحث را به ایران و فرهنگ ایرانی گسترش (تعمیم) بدهیم، باید این مؤلفهها، ارزشها و باورهایی که در ذهن کودک منطبق بر فرهنگ ایرانی ساخته میشود را در نظر بگیریم. یعنی ممکن است آن انیمیشن غربی باشد ولی موضوعی را بگوید که جهانشمول است و به طور مثال چیزی نباشد که در کشور ما بد و در کشور دیگر خوب باشد. البته ما در انیمیشن مواردی که با فرهنگ ما خیلی تطبیق ندارد را هم داشتهایم. بنابراین اگر نگاه من از بُعد روانشناسی، نقد انیمیشن است، باید با این مؤلفهها بررسی شود.
جلالی: برخلاف تصور ما در بحث انیمیشن که همه به اشتباه فیلم، تلقی میکنند، مشابهتها و خاستگاههای مشترکی وجود دارد ولی اینکه همه فکر کنند اگر ما در فیلم کارگردان داریم، در انیمیشن هم همینطور است، برخورد یکسانی را انجام میدهند و باعث نادیده شدن میشوند. چند نکته خاصی که در این انیمیشن خوب دیده شد، بحث آموزش رفتار کودک در مقابل پدر و مادر موقع تنبیه است و امکان ندارد که در خانواده ما ایرانیها تنبیه از طرف پدر خانواده باشد. در خاطرات مان یا کلمات پدر است یا دمپایی مادر (می خندد). ولی تصمیمگیرنده و آن کسی که ما از آن ترس داشتیم، با آن بزرگ شدیم و آن را دوست داشتیم، خشم پدر بوده تا خشم مادر. این نقطه افتراق نسبت به فرهنگ ما است ولی یک سری کارهای موفقی در آن انیمیشن انجام شده که آقای علمداری حتماً به آن اشاره خواهند کرد. به عنوان پیشزمینه باید گفت که در مقایسه با کارهای قبلی «والت دیزنی»، تیپسازی شخصیتهای «بچه رییس» خیلی خوب از آب درآمده است.
به طور مثال انیمیشن «شجاع»، «فروزن» یا «بیگ هیرو سیکس» که در انیمیشن ابر قهرمان شجاع، «بیگ هیرو سیکس»، تیپیکها کمی معلوم میشود و به اندازهای هم خود تیپ است یعنی آن تیپ به قدری قوی بود که گفته میشد «الک بالدوین» صداپیشه، آقای ترامپ است. که در همین راستا «بیلی برمنر» و «دریم ورکس» استودیو هم تکذیبیه صادر کردند. ممکن است شیطنت آنها بوده که ما نتوانیم تحلیل دقیقی داشته باشیم و فقط گمانهزنی کنیم، ولی گمانهها بر اساس فکتهایمان، یعنی سایتهای مختلف و اظهار نظر کارگردان است.
برخی گفتند ما این افراد را به عنوان رییسجمهور نمیپذیریم ولی این نوع اَکت و تصمیمگیری که آقای ترامپ زمان انتخابات دارد، ادای یک فرد قاطع را درمیآورد که من در این بخش متخصص و بیزینسمن هستم میتوانم مسائل را اداره کنم که خواسته یا ناخواسته و تصادفی به اَکت شباهت بسیاری پیدا کرد. در همین راستا به نظر میرسد که بخش دوم این نمایش تصادفی بوده، در حالی که وقتی آخر فیلم «بچه رییس» تمام میشود، برادر میآید، دعوای آنها به نتیجهای میرسد، داستان تمام میشود و به نقطهای میرسد که خاطرات را برای دخترش تعریف میکند، مهم بوده که صدای «توبی مگوایر» است.
در نقطهای که برادر دوم یا «رنیکس» وارد میشود، نقطه اوج است. بنابراین پختگی و کارشدگی روی این فیلمنامه، بزرگ شدن آن شخصیت است. یعنی شما اگر بخواهید یک فیلم دنبالهدار یک، دو و سه بسازید، «اسپایدرمن» در شماره یک همانی باشد که بزرگ میشود و در دوران نوجوانی و ورژن شماره سه فیلم هم همان اکت را داشته باشد. وقتی برادر بزرگ میآید اولین اکت خود را میگوید، احوالپرسی کرده و با موبایل خود کار میکند چون در بازهای که داستان اتفاق میافتد، دهه ۸۰ میلادی بوده که موبایل وجود ندارد. لباسها، پوشش و آرایشهای مو متعلق به دهه ۸۰ میلادی نیست بلکه در بازهای بود که هیچ گَجِتی در آن دیده نمیشد یعنی حتی آن خانواده آمریکایی در نمایش و تلویزیون هم در حد یک چیز کلی و مخابره اخبار است و هیچ چیز دیده نمیشود. این بحث به سادهسازی مفاهیم و اشکال و هنرمندی کارگردان و طراح هنری ارتباط دارد، به دلیل اینکه اگر ماشینهای مدل امروزی در این نمایش وجود داشت، شاید مخاطبپذیری آن کم میشد اما اگر ماشینهای دهه ۸۰ بود، شاید همانی میشد که مد نظر بود.
بنابراین این نمایش چیزی را در نظر گرفت که در سطح دهه ۸۰ بود ولی با شاخص مد نظر، گجتی نیست که موبایل، تبلت، گَجِتهای پوشیدنی و کامپیوتر در آن دیده شود و صرفاً یک زندگی روزمره است که به لحاظ فکری کاربرد فراوانی دارد. زمانی که به داستان امروز میرسیم و برادر بزرگ که کت سیاه به تن دارد، به اتاق بچه میآید، با موبایل خود کار میکند و وقتی با برادرزادهاش حرف میزند، آن دختر میگوید که قرار است خواهرش به دنیا بیاید و وی پول به آن دختر میدهد و دقیقاً همان اتفاقی میافتد که وقتی یک نفر گیر میافتد و کسی به کمکش میآید و به آن پول میدهد. این تیکسازیها، مهندسیکردن دیالوگها و اکتها چه در بخش انیمیت و چه در بخش طراحی کاراکتر مهم است و به نظرم مهندسی بالاتر از طراحی و مهمتر است. بنابراین وقتی طرح طراح پخته میشود، به مرحله مهندسی میرسد. وقتی این طرح مهندسی شد، اکتهای بین آنها موازی و هم پوشانی میشود به قدری که مادر فرزندش را تنبیه میکند و پدر به شکلی وارد میشود و مداخله نمیکند.
سبک زندگی تکفرزندی در کشور ما خیلی برجسته و عادی شده است. حال جای سؤال است که تراز جمعیتی در سطح جامعه چطور مثبت میشود؟
حال اگر بخواهیم این داستان را بسازیم؛ پدر عربده میکشد و مادر در گوشهای آرامآرام اشک میریزد. این مساله در تیپ ما ایرانیها که بخواهیم آن را بسازیم، به این شکل است. در جایی نشان میدهد که نگاه و تائید میکند، دقیقاً مثل پینگپنگ با هم رفت و برگشت و ارتباط دارند و این هم پوشانی در همه جای فیلم دیده میشود. یعنی به قول قدیم و ضربالمثلی که در اینجا نمود پیدا میکند، میگویند که «آدم باید همهچیزش به همه چیزش بیاید»؛ «بچه رییس» از کمپانی آمده و میخواهد با موضوع درگیر شود اما برخورد سفتی با او دارند، این فرد آنقدر در کارگردانی و نویسندگی پخته شده که این برخورد سفت به معنی اتمام حجت سفت است و به معنی بیرحمی نیست. وقتی برادرش گریه میکند، میآید و با او شروع به صحبت کردن میکند، میبیند که او هم عاطفه و محبت دارد ولی چیزهای دیگری برایش مهمتر است.
نقاط مثبت در این فیلم پررنگ است یعنی نکات منفی و معدود آن را کم میکند که به سبک زندگی آمریکایی برمیگردد و جالب اینجاست که در سبک زندگی آمریکای ۳۳۰ میلیون نفری، در کشوری که میتوان بدون برقراری ازدواج و خطبه عقد، بچهدار شد که آن بچه از نظر آن کشور قانونی و از دید ما نامشروع است. به نظرم این فیلم پیام جامعهشناسان آمریکایی است که میگویند ما با این سبک زندگی بحران خواهیم داشت. وقتی تفکراتی ترویج مییابد که در آن خانواده تضعیف میشود، طبیعتاً موالید هم پایین میآید و مانند کشور ما (ایران) میشود. فرض کنید که زندگی مجردی نمود پیدا میکند و سن ازدواج بالا میرود، در همین راستا موالید پایین میآید و نکاتی همراه خودش دارد.
به طور مثال سبک زندگی تکفرزندی در کشور ما خیلی برجسته و عادی شده است. حال جای سؤال است که تراز جمعیتی در سطح جامعه چطور مثبت میشود؟ وقتی دو نفر ازدواج میکنند تا زمانی که فرزند دوم به دنیا میآید، موالید صفر شده است و همه فکر میکنند با آمدن فرزند دوم، به جمعیت جامعه دو نفر اضافه کردهاند، در حالی که اینطور نیست زیرا دو پدر و مادر بودند که وقتی اقدام به این کار میکنند، دو نفر جای خودشان بودند که دو منهای دو میشود صفر؛ این همان نقطهای است که جمعیت کشور ما در آن قرار گرفته یعنی بوق ممتد صفر. در حالی که این اتفاق برای فرزند سوم به بعد است که وزنه را سنگین میکند و رشد مثبت میشود. فرزند سوم که به دنیا بیاید، یک پلاس و علامت مثبت میگیرد. در این فیلم کارگردان میتوانست دو فرزند را تبدیل به سه فرزند کند زیرا در دوره بعدی آن، خانوادهها همه شلوغ و یک خانواده سهقلو هستند و یک خانواده دارای یک دختر و یک پسر. این در حالی است که جامعه دور و بر و همسایههای اطراف ایران (آمریکاییها) برخلاف ظاهر مردم ایران علاقه زیادی به بچه دارند، آنها سرانه پوشک و لوازم نگهداری فرزندان شان به شدت بالاست که این نشانه هدفگذاری و تصویر خوبی است.
در حال حاضر در سریالهای صدا و سیما با انیمیشن کاری نداریم، بلکه با فیلمنامه، یعنی با نوع ترسیم فضا و صحنه کار داریم بخصوص اینکه در این بستر اتفاق بیفتد. به طور کلی فکر میکنم چنین چیزی را ندیدهایم، اگر هم دیده باشیم در حد اتفاق بوده است. بنابراین مثبتترین کاری که ما میبینیم چنین ارزشی را ترویج نمیکند. ارزش چندفرزندی صرفاً در بیلبوردها، بروشورها و بحثهای روانشناسی دیده شده است. اگر این مدل را با آن مدلی که کارگردان انتخاب کرده یعنی بچهدار شدن از شماره یک به شماره دو را با هم مقایسه کنید، مشاهده میکنید که چقدر متفاوت است. این پدیده از نکات مثبت هم کارگردان و هم فیلمنامه است چون اول فیلمنامه پخته و بعد کارگردان انتخاب میشود مگر آنکه کارگردان دفعتاً نویسنده فیلمنامه باشد. ولی در فرمول انیمیشنسازی و فیلمسازی در سینما، نقطه اصالت به نوع فیلمنامه و داستان بستگی دارد. بنابراین داستان است که وجود دارد و رفرنسهای ویدئویی فیلم که بازی و ضبط شده که مشخص است و به دقت نوع اَکتها و واکنشها هدفگذاری شده و این نشان میدهد که مهندسی خوبی صورت گرفته است. به نظر من این فیلم ارزش این را دارد که از صدا و سیما پخش شود و امثال افراد متخصصتر و بزرگتر از بنده، به این فیلمنامه در صدا و سیما پرداخته شود چون پوئنهای مثبت فراوانی دارد. بعضی از حجم تصاویر این انیمیشن، سریال «اوشین» نیست که مهندسی بیشتر از این داشته باشد بلکه یک انیمیشن شسته رُفته است. در این راستا اگر در فیلمنامه آیتم خوبی را مشاهده کنید، بهتر است.
علمداری: طبیعتاً فیلمنامه در بخش تکنیکی بسیار مهم و محرز است و قابل گفتن و بیان نیست. عوامل ساخت انیمیشن به سابقهای رسیدهاند که بیننده انتظار کمتر از آن را ندارد و خوشش نمیآید. ولی فیلمنامه، تغییر و تحول، نورپردازی و جذابیت جدیدی را نشان میدهد یعنی درواقع تکنیکی است که به یک سقفی رسیده و به نظر نمیرسد که در این کارهای اخیر فیلمی از نظر تکنیکی خیلی بالاتر برود یعنی استانداردی بوده که کمکم رو به رشد است. به طور مثال نرمافزار تغییر میکند، برنامههای جدید به بازار میآید، تجربهها بیشتر میشود و رشدی مطمئن و قطعی دارد که شاخص یک فیلم نیست. یعنی وقتی افراد بخواهند به یک فیلم نمره بدهند، به طور مثال با نگاهی به تکنیک فیلم، نمره فیلمنامه را ۶، ۷ و یا ۸ اعلام میکنند که برای شان اصلاً قابل قبول نیست و به اکران نمیرسد. بنابراین باید دید که این فیلم چه چیزی را بیان میکند یا اگر بخواهیم از نظر محتوا و فرم تفکیک کنیم، محتوایی که به فیلم تزریق میشود، حرف اول را میزند و جهانبخشی میکند که ما در ایران به این مساله هنوز نرسیدهایم چون تکنیکهایمان ضعیف است. به طور مثال وقتی شما یک فیلم را میبینید، ذهن تان سریع به سمت تکنیک سوق پیدا میکند که آیا این تکنیک خوب و قابل دیدن است یا اینکه در ذهن خود میگویید «برای چه این فیلمنامه ساخته شده وقتی به این حرفه آشنایی ندارند»، مقایسه در این بخش سخت است. ولی اگر ما به یک سقف، کف و یا هر استانداردی برای خودمان به تکنیک برسیم، نقش فیلمنامه نسبت به حال حاضر به مراتب مهمتر میشود. در همین راستا شاید دخالتهای بعدی در فیلم هم کمتر شود و خواه و ناخواه کارگردان میگوید که «من این فیلمنامه را نمیتوانم بسازم».
جلالی: آیا حدود هر بخشی مشخص میشود؟
علمداری: صد درصد اینطور است. اگر در دوره اخیر به کارهای خارجی دقت کنیم، در آن بحثی مطرح میشود که بچههای زیر دو سال دنیایی را برای خودشان دارند و در دنیای خودشان با هم حرف میزنند و ارتباط برقرار میکنند نه اینکه از کلمات و جملات استفاده کنند ولی ارتباط بین این بچهها در دوره زیر دو سال وجود دارد که مشخص نیست این مساله چقدر از نظر روانشناسی صحت دارد.
مانند ارتباطی که پدر، مادر و بزرگترها با هم دارند اما احساس میکنند با بچه ندارند و میگویند همین ارتباط را بچههای زیر دو سال با همدیگر دارند ولی با پدر و مادر ندارند. در اینجا باعث میشود که ما دو دنیا را تصور کنیم؛ یکی دنیایی واقعی که دنیای پدر و مادران است و دیگری دنیای فانتزی که بچههای زیر دو سال دارند. به اصطلاح فیلمنامهنویسی آن را «سرزمین» میگوییم. ما دو سرزمین داریم و پدر و مادران فکر میکنند که چنین چیزی وجود ندارد و نمیتوانند وارد آن بشوند. حال جای سؤال است که بچهها تا چه اندازه میتوانند وارد دنیای بزرگترها (از سرزمین خودشان به سرزمین دیگر) شوند؟ ما به عنوان بزرگتر نمیدانیم، ولی آنها شاید در فانتزی خود میگویند این موضوع خوبی است که ما بتوانیم به دو دنیای فانتزی بپردازیم که موضوع برخی از فیلمها هم است.