ادبیات بیدرد یا بیدغدغه، وجه مشترکی است در فضای ادبیات داستانی این روزهای ایران. مسئلهای که شاید اگر در میان طیفی از نویسندگان شبهروشنفکر که درگیر فرمبازیها و ... هستند دیده شود چندان غیرطبیعی جلوه نکند اما در میان نویسندههای مسلمان و بعضا انقلابی نیز این مسئله دیده میشود. در حالی که نویسندههای مسلمان و انقلابی همواره بر مطالبهگر بودن شناخته میشوند، به همین بهانه سراغ سعید تشکری، یکی از نویسندههای ادبیات داستانی با گرایشهای دینی رفتیم تا نظرات او پیرامون این مسئله را بشنویم. در ادامه سخنان وی را میخوانید.
*نقش ناشران را در خط دادن به آثار فراموش نکنید
شما به عنوان یک نویسنده مسلمان که در آثار اخیرتان نیز به مسائل اجتماعی توجه بیشتری نشان دادهاید، چنین عقیدهای دارید که نویسندههای ما دچار نوعی بیدردی هستند به این خاطر که به نظر میآید درد مردم در آثار داستانی کمرنگ است. آیا نوشتن از مسائل روزمره مسائلی مانند معیشت و دردهایی که مردم ارتباط بیشتری با آن دارند امکانپذیر نیست؟
نویسندگان ایرانی رویکردهای متفاوتی دارند که با خلق آثار خود به نیازهای آفرینشگری پاسخ میدهند. اما از شما میپرسم وقتی رمانی مثل «دُن آرام» کتاب پرفروش اکنون نیست و جایش آثار «جوجو مویز» فروش زیاد دارد، سوی دیگرش این است که میزان فروش آثار ترجمهای فروش و مد کتاب را تایین میکند، بدیهیترین راه انتخاب دو استراتژی است. برخی راه خود را میروند و برخی دنباله رو این مسیر محتوایی کتابهای ترجمهای میشوند. ظاهرا ناشران را شما در سوالتان فراموش کردهاید که نقش زیادی در خط و ربط دهی به سمت و سوی آثار منتشر شده دارند.
کمیت انواع مورد اقبال از کیفیت آنچه نشر مییابد، جدا نیست. یک سوی دیگر خوانندگان جوان ایستادهاند. واقعیت این است که میانسالان ما کتاب نمیخوانند. سنت گعدههای کافهنشینی را هم در نظر بگیرید و سلفیگری و خود شیفتگیهای محفلی را هم اضافه کنید و وضعیت جهان مجازی و نه حقیقی. حالا به من بگویید دردشناسی را چطور میشود چون دهه پنجاه ارایه کرد.
اما فرق دهه پنجاه با اکنون تفاوتی عمیق دارد، که عرض می کنم. هیچ ناشر صاحب نامی در آن روزگار آثار زرد عشقی و پاورقی چاپ نمیکرد و با توجه به استقبال شدید مخاطبان جوان آن دوره، انتشاراتیهای لالهزار تفاوتی عمیق با نویسندگان راسته دانشگاه تهران داشتند. مثالش ساده است انتشارات زمان و انتشارات نراقی، این دو نمونه است. خوب اکنون آیا واقعا نویسندگان ما پروا دارند که اثری چون «ر.اعتمادی» بنویسند؟ آستانه فعالیت روشنگری و روشنفکری ما حضور در محافل فرهنگی است و آستانهای که مخاطبین کتاب هم به شکل حرفهای در این محافل حضور دارند و در رسانههای مجازی هم که هر دو هستند. بسیاری از نویسندگان اگر در عضویت این دو آستانه نباشند محکوم به حذف و بایکوت هستند. در آن روزگار کتابهای زرد محل فروشش دکههای مطبوعاتی یاهمان کیوسکهای کنونی بود. اما هیچ خواننده زردی با خواندن این کتابها عنوان و ژست کتابخوانی به خود نمیگرفت. دردنویسان و نویسندگان بزرگ ما برای از درد نوشتن تاوان باید میدادند. تفکر عنصر غالب بود و کتابهای جلد سفید غیرقابل چاپ اکنون جایش را کتابهای افست عشقی گرفته! معناها را در یابید.
*نویسندگان را مجرم ردیف اول نگذارید!
ناشران به حق، بفروش بودن اثر نویسنده اولین شرط چاپ برایشان است. سرمایههای نویسندگان تازهکار در برندهای ناشران معتبر با صف طویل نوبت روبهروست! خوی این رفتار ادبی حتما آوانگاردیسم نوین است و من دچار یک نگاه بوطیقایی هستم. الان همین ناشر برند چطور کتاب زردچاپ میکند و با گرفتن پول از نویسندگان تازهکارش به اوج رسیده و در لفاف کتاب زیبا و کالای فرهنگی و نیز کسب جوایز ادبی از پیش تعیین شده نیز جدا گانه است. نه مشکل در عدم دردنویسی نویسندگان نیست و یا به تنهایی نیست، ما را مجرم ردیف اول لطفا نگذارید!
*ادبیات شومینهای و تهویه مطبوع نمیتواند سراغ دردهای مردم برود
با توجه به اینکه شما ادبیات دینی را به مخاطب عرضه میکنید و از آنجا که متون دینی ما بیشترین مطالبه را از مسئولین در دایره حکومت اسلامی داشتهاند، ضرورت پرداختن به این مباحث و مطالبه کردن در داستانهای امروزی چقدر است؟
خوب این حرفی کاملا برخاسته از واقعیت است. اما مگر جز این رفتار انجام شده است. حداقل در رفتار نویسندگان جدی و البته در آثارشان. این بحث کاملا وجود دارد و درست همان جا شما خواهید گفت چرا این؟ مثالش «هندوی شیدا»ی خودم است. رمانی کاملا مورد استقبال مخاطب در همین شرایطی که قرار داریم. درد که حرف نیست، درد است! اما رمانی که بزرگوار مسئول بخواند با سطح زندگی و دردهای آنها متفاوت است. در دردنویسی نمیتوانید کبریت بی خطر بود و به دام شعارزدگی رفت و از سوی دیگر فقر اجتماعی دلیل دارد و آن عدالت اجتماعی است. اصلا ادبیات دردنامه یک سویش تحلیل است و سوی دیگرش تهییج. کارتنخوابی و کودکان کار و اصلا هر چیز تراژیک از زندگی مردم است یک عکس نگاتیو دیگر نیست.
هنر تهییج، مدتهاست روزگارش سپری شده. ادبیات شومینهای و تهویه مطبوع نمیتواند سراغ دردهای مردمی برود که تابستان داغ بهترین فصل زندگی آنهاست. باغ که نیست، داغ است. این داغی هولناک با تببُر خنثی نمیشود. باید آتشش بر دستت بیفتد. طبقات فاصلهمند و نگاه رقیق دخترک گلفروش در دهه سی و چهل و ادبیات پرویز قاضیسعید و سینمای فردین را هنوز هم میتوان در ادبیات و سینما رد زنی کرد. در ادبیات و سینمای جدی آن سالها در رقابت با ادبیات و سینمای زرد و رقیق خود و در سویه ادبیات متعهد با «اباذر نجار» محمود گلابدرهای که فریاد فقر می داد و یا اصغر الهی شریف در مادرم بیبی جان و حتی شوهر آهو خانم محمد علی افغانی و جلال آلآحمد در جشن فرخنده و داستانهای کوتاه نابش و نادر ابراهیمی در کتاب مکانهای عمومی و داستان غنی، «خوبها پایینتر زندگی میکنند»، اینها و بسیاری دیگر که که بودند و رفتند.
حالا من در سوال شما بیتعارف نکتهای پارادوکسی میبینم، آیا خلق ادبیات ناب و خوشخوان و متعهد به ایمان مردم، آیا خودش یک پیشنهاد نیست که مدیران گرامی و البته کتابنخوان ما بیایند و مردم خود را ببینید و درک کنند.
*نویسنده وظیفهاش حل معمای فقر و معضلات اجتماعی نیست
نویسنده وظیفهاش حل معمای فقر و معضلات اجتماع نیست. او دردمندانه آفرینشگر ایمانی خودش است. مطالبه نویسندگان با هزار شرایط سخت زیستی و معیشتی و بحرانهای برندسازی نویسندگان و ناشران، کارِ کیست؟ نویسنده مردمی برای مردم مینویسد و نویسندهای از نوع من برای ارتباط ایمانی با اتمسفر قدسی بازهم برای مردمش مینویسد. اما نویسندگانی فرمگرا و تجربی هم هستند که برعکس توسط مدیران مداوم تشویق و ترغیب میشوند و حتی نویسندهسازی توسط رسانه میکنند که نامش «هنرپیشه نگاشت» است و چنین فردی آدرس دارد، رسانه به او امکان مسابقه میدهد تا «شو» و نه «استند آپ» اجرا کند و بعد کتابهایش پر فروش شود و در این کنار در جایی دیگر جایزههای ادبی مشترک، ناشر و نویسنده میگیرند و برای مردم هم اصلا مهم نیست. اما هر نوع نوشتن رمان نیازمند سختکشی خود نویسنده و در رنج نوشتن و سپس آرامش مخاطب نه به صورت تخدیری و جزیرهای و آپارتمانی که برعکس بسیار هوشمند و متعهدانه و حرفهای است. پرسش این است آیا باز نمایی صورت ایمانی و مشرفوار نویسندگان به سمت لایههای پنهان و دیده نشده عشق ایمانی و زمینی با نگاه آرمانی و به وجود آوردن شخصیت فقر غناوار او در نان حلال و روزی سالم و بیسرقت از بیتالمال همان نیست که باید تکثیر یابد و اصلا میشود در خیابانی خیالاتی پر از دار و درخت در عصری که تربیت نسلها را بر مبنای جامعهشناسی اینگونه دیدهایم و و مداوم در حال پوستاندازی و تبدیل شدنش به گونههای متکثر و ضدیت با گذشتهاش است، گفتن و بروز احساسات با کلماتی چون - آخی عزیزم طفلکی - در برابر دیدن یک فاجعه ذاتا در ادامه این رویکرد سلفی گرفتن و خود شیفتگی افراطی اینستاگرامی موبایل بدستان نیست؟ بیاییم مرور کنیم، بر نسلهای ماچه گذشت و گسل نسلها و تربیت غیرادبی و جداییاش از واقعیت رنج، زندگی، فصل اصلیاش از همین ندیدن دگردیسی پر غبار است. جامعهشناسی به ما میگوید پدران و مادران ما نسل سایلنت بودهاند و به ترتیب تاکنون چنین ادامه یافته است.
نسل سنتی یا سایلنت، نسل بیبی بومر، نسل ایکس، نسل ایگرک یا ملنیال، نسل زد یا سنتنیال یا نسل آی ژن خوب. مدیران برای تغییر نسلها چه میکنند و چه پیشنهادی دارند که ازما نویسندگان چنین توقعی دارند؟ کدام ناشر با مدیر فرهنگی و حتی ناشر برنددار فرصت اینگونه نگاه کردن به نویسنده با مضمونهای مورد نظر را میدهد! و یا اصلا نمیدهد و این نویسنده است که شاخکهای حساس دارد و این تغییر را با نوشتن پیسنهاد میدهد. اصرارم بر این است بگویم همه ما نویسندگان با هر جریان متکثر در مجموع یک منظومه را میسازیم.
*ادبیات بیدرد و خوشایند مدیران جایزه میگیرد
آیا اصلا چنین رسالتی میتوان برای داستان قائل شد که به دردهای مردم بپردازد و از آنها سخن بگوید؟
دردهای مردم برای من همیشه یعنی نوشتن برای کسانی که اصلا کتاب نمیخوانند! و آنهایی هم که کتاب میخوانند بویژه رمان، مسالهشان: فرهنگ و معاصر بودن خودشان در مدیوم جهانی است. نوع دیگری هم میتوان نوشت، رمان برای مدیران و خانوادههایشان، لطفا بخوانید تامردم و دردهایشان را بشناسید! آیا میشود؟ نه نمیشود. مشکل من در خود درد است، این عقیم بودن ادبیات نیست که درد اجتماعی را داخل رمان نمیکند، در تلویزیون و سینما هم همین رویکرد عدم «دردگویی» وجود دارد! چرا از آنها نمیپرسید؟ رسالت وقتی است که من آن کار دردنویسی را نکرده باشم و یا بقیه نسبت به آن بیواکنش باشند. ادبیات به شدت در برابر دردهای مردمش روشنگر است. پس این ادبیات چه میکند! بخش انتزاعی و بیدرد و البته خوشایند مدیران، جایزه هم میگیرد، اما آن کسانی که دردنویس هستند، دارند آرام آرام ذوب میشوند، را ببینید. من نویسنده شاید صبح روزی نباشم که شما خواهید نوشت: نویسندهای که از درد مردمش گفت و نوشت!