مدتها بود خبری از «فریبرز عربنیا»، بازیگر نقش مختار در سریال «مختارنامه»، نبود. تا اینکه چندی پیش باخبر شدم که عربنیا به دلیل تعطیلات تابستانی به ایران برگشته. همین فرصت مناسبی شد که به سراغش بروم و نحوه فعالیتهای هنریاش را جویا شوم. او در این گفتوگو به برخی از رفتارهای غیرحرفهای که در سینمای ایران رایج شده اعتراض داشت؛ مثل آوردن اسپانسر ازسوی بازیگران در فیلمهای سینمایی! یا اینکه چرا فیلمسازان بزرگ سینمای ایران همچنان باید برای ساخت فیلمشان اجازه بگیرند. همینطور تأکید کرد که افتخارات سینمای ایران نتیجه فعالیتهای ارزشمند فیلمسازان «سینمای مستقل» است و اینکه هیچوقت در تاریخ هنر، سینمای دولتی موفق نبوده و نیست. مشروح گفتوگوی «شرق» با فریبرز عربنیا را بخوانید.
بعد از بازی در سریال «مختارنامه» و کارگردانی مینیسریال «رنگ شب» که در شبکههای مختلف تلویزیون پخش شد، دیگر شاهد حضور شما در تلویزیون و سینما نبودیم. علت این غیبت چیست؟
دلیل دوری من از عرصه هنر این است که فعلا ساکن ایران نیستم و تماموقت در خدمت کارهای پسرم هستم. به همین دلیل طبق قراری که با خودم گذاشتهام، احتمالا تا یکی، دو سال آینده هم خبری از من نخواهید شنید.
در ایران بازار کار هنری سازوکار چندان منطقیای ندارد. آیا با این غیبت از فضای سینما و تلویزیون ایران، به کارتان لطمهای وارد نمیشود؟
برای بازیگران به طور خاص اینگونه نیست! بازیگر وقتی مداوم ازسوی تماشاگران دیده شود، در ذهن میماند. از قدیم میگویند سینما بهشدت بیرحم و فراموشکار است. از این نظر گفته شما کاملا درست است. دوریام میتواند باعث ایجاد فاصلهای جدی میان من و تماشاگران شود، اما حقیقت این است که خوشبختانه از سالها قبل برنامهریزی زندگیام اینگونه بوده که اولویتهایم معنای «روی بورسبودن» ندهد. در شرایط فعلی اولویت برای من زندگی پسرم است که امکان دارد هزینهاش فراموششدن من باشد. هرچند از معجزات روزگار این بود که در پنج، ششسالی که بهواسطه بازی در «مختارنامه» از سینما دور افتاده بودم، سینما در دوره فترت طولانی بهسر میبرد. سالنهای سینما در سیطره فیلمهای سطحی بودند و بسیاری از طرفداران جدی سینما از من تشکر میکردند که به این بازار ابتذال آغشته نشدم. وقتی به سینما برگشتم، به نظرم رسید غیبتم خیلی ضربهزننده نشده. نکته دیگر در مورد بازیگر به شکل کلی این است که بازیگران از جایی بهبعد در خاطره جمعی مردم حک میشوند و خطر فراموشی تهدیدشان نمیکند؛ بهعنوانمثال اگر جای مرحوم شکیبایی خالی است، هیچوقت ارج و قربشان کم نشده است. به دلیل فوت ایشان، هیچ فیلم تازهای از ایشان دیده نمیشود، اما از معجزات سینما این است که نسل فعلی کارهای ایشان را بیشتر از بازیگران فعال و روی بورس کنونی قبول دارند.
مثل اتفاقی که برای بازیگر بزرگ سینما؛ یعنی دانیل دی لوئیس، این روزها رقم خورده. او با وجود گزیدهکاریاش، از دنیای بازیگری سینما خداحافظی کرد، اما هیچوقت تأثیرات غیرقابلانکار او در تاریخ سینما فراموش نمیشود؟
کاملا مثال بجایی مطرح کردید. دانیل دی لوئیس که از بازیگران موردعلاقه من است، از دنیای بازیگری خداحافظی کرد، اما فیلمهایش چندباره دیده خواهد شد و به بزرگی و ارزش کارش بیشتر پی خواهند برد. مثال دیگر، باب دیلن، ترانهسرا و آهنگساز بزرگ آمریکایی که سال گذشته جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. از سالها قبل که او بهعنوان نابغه موسیقی شناخته میشد و هنوز هم میشود، از برگزاری تور و کنسرت کنارهگیری کرد، درحالیکه در جهان غرب چنین رفتاری یعنی ازدسترفتن مقدار بسیار هنگفتی دلار که قطعا خوشایند تهیهکنندگان و دلالهای هنری نبوده و نیست. به همین دلیل بعد از چندوقت دلالها سراغ مدیر همیشگی برنامههای او میروند که خیلی به دیلن نزدیک بوده و از او درخواست میکنند که دیلن را دوباره به دنیای هنر برگرداند. چون مردم هنوز شیفتهاش هستند و کنسرتهایش کاملا پیشفروش میشده است. بعد از صحبتی چنددقیقهای بین مدیر برنامه و دیلن، مدیر برنامه نزد دلالها بازمیگردد و با خنده میگوید، یک جمله گفت که بهتر است همهمان پیگیری این موضوع را فراموش کنیم. او گفت: «من تا کی باید شاهکار خلق کنم؟ خودم دیگر خسته شدهام». به نظرم اینها مطالبی است که میتوان از تاریخ هنر درس گرفت.
به نظر شما چرا دانیل دی لوئیس در دهه ٥٠ زندگیاش و در اوج موفقیت صحنه را ترک میکند؟
مهمتر از این سؤال که چرا خداحافظی کرد، این است که چگونه خداحافظی کرد! حدس من این است که آخرین بازی او در سینما (که هنوز اکران نشده) بزرگترین و بینقصترین بازیاش در کارنامه هنری اوست.
کارگردان این فیلم هنوز دیدهنشده، پل تامس اندرسن است که خود همچون دی لوئیس یک اعجوبه تمامعیار است که فیلمهایش یکی از دیگری دیدنیتر و بهیادماندنیتر هستند.
قبل از این هم فیلم بسیار خوب و بزرگ (there will be blood) با ترجمه خوب «خون بهپا خواهد شد»، محصول همکاری عالی و بینقص این دو هنرمند بزرگ عرصه سینما بوده است که برای هردو نیز اسکار به بار آورد.
پس حدس من این است که گویی با فیلمی از دنیای سینما خداحافظی کرده که احتمالا تا سالها، بلکه دههها همانندش ساخته نخواهد شد. من که شخصا بیصبرانه منتظر دیدن بازی آخر او در این فیلم وسوسهکننده هستم.
مثال دیگر آخرین بازی یک بازیگر بسیار خوب دیگر است به نام «فیلیپ سایمور هافمن» که بازیهایش را بسیار دوست دارم. البته او خداحافظی نکرد، بلکه از این دنیا رفت. او نیز آخرین بازیاش در فیلمِ یک کارگردان استاد فن بود با نام «آنتوان کور بژن»؛ یک بازی یکدست و بینقص با فینالی حیرتانگیز و بسیار کنترلشده که هیچگاه تأثیرش از یاد تماشاچی نخواهد رفت.
درست است که هر کدام از این هنرمندان حروفی به الفبای تاریخ هنر افزودهاند و قابل حذف هم نیستند. اما آیا فکر نمیکنید اوضاع در ایران کمی فرق میکند؟
شاید! اما در کل مسئله همان است و میشود نتیجه گرفت که هنرمندان حقیقی بخشی از خاطره ماندگار جمعی میشوند. نکته دوم اینکه از جایی به بعد تکرار مکررات برای هنرمند بهمثابه سم کشندهای است. او هم احتیاج به هوای تازه دارد. بنابراین من هم سعی میکنم با الگوبرداری از هنرمندان حقیقی برای بازسازی خودم از این خلأ اجباری استفاده بهینه کنم.
میتوان گفت در جستوجوی هوای تازه هستید؟
به معنایی یکجور خانهتکانی روحی است یا بازپروری ساختار روانی و رابطه خودم با بیرون از خودم که بخشی از آن مخاطبان هستند و بخشی دشمنان! دیدن رفتارهای آنها در این ماجراها درسهای بزرگی به من میدهد.
چطور؟
به طور مثال سال گذشته به سبب رفتار نادرست وزارت ارشاد و مدیرانش در آن مقطع که موجب ازدسترفتن حقوق من در فیلم «گاهی» شد، اعلام کردم با این مدیران و آن شیوه و روال دیگر کار نخواهم کرد. اما گروهی در مطبوعات و شبکههای اجتماعی و مجازی با تیتر غلط نوشتند که «عربنیا از دنیای بازیگری خداحافظی کرد»!
کدام نشریه رسمی یا معتبری چنین تیتری زد؟
اطلاع ندارم کدامیک ابتدا این خبر نادرست را منتشر کرد. اما در مطبوعات و فضای مجازی چندینبار منتشر شد و کمکم گسترش پیدا کرد که حتی طرفداران من با نگرانی و رنجش از من میپرسیدند یا میگفتند آیا از ایران رفتهاید که دیگر نیایید؟! در صورتی که هیچکدام از اینها صحت نداشتند و قرار نبوده و نیست که برای همیشه از ایران بروم و بازیگری را کنار بگذارم. یا خبرنگار محترمی که از معدود کسانی است که به سلامت حرفهای ایشان ایمان دارم، از من پرسید «واقعا حتی اگر پیشنهادهای وسوسهانگیز به شما شود، مثلا اگر آقای فرهادی هم به شما پیشنهاد کند، کار نخواهید کرد؟» که پاسخ دادم: «حتی اگر ایشان به من پیشنهاد بازی بدهند و قرار باشد فیلم در ایران براساس سیاستهای چرخه اکران به نمایش عمومی در آید، بله کار نخواهم کرد. اما اگر خارج از ایران باشد، کار خواهم کرد». بعد، بعضیها در فضای مجازی و مطبوعات حرفهایم را به دروغ به این شکل منتشر کردند که من در این ارشاد کار نخواهم کرد مگر با آقای فرهادی در خارج از کشور! اگر قرار بود عربنیا از فرهادی یا هرکس دیگر درخواست حضور در فیلمش را داشته باشد، خب به خودش میگفت. تعارف هم که نداریم. من در حدود ٣٠سالی که فعالیت داشتهام حتی یک بار نشده از کارگردانی درخواست کنم که در فیلمش حضور داشته باشم. چون اصلا نگاه من به این حیطه اینگونه نیست. به نظرم نقش برای یک نفر مقدر میشود. کمااینکه خیلی از نقشها را رد کردهام و کسانی دیگر آن نقشها را بازی کردند که سهمشان بود.
اما این دشمنیها متأسفانه عمر و انرژی یک هنرمند را تلف میکند. درحالیکه در ایران فیلمسازان خوب برای اینکه هنرشان را به اثبات برسانند خیلی کارها انجام میدهند که جزء وظیفهشان نیست. مثل اینکه مجبورند هم کارگردانی کرده و هم خودشان سرمایهگذاری کنند! حتی جای طراح صحنه لباس و تدوینگران و... هم فکر میکنند. در صورتی که در سینمای حرفهای دنیا مثلا طراحان صحنه و فیلمبرداران آپشنهای دیگری را غیر از آنچه از آنها خواستهاند در نظر میگیرند که کارگردان سر صحنه دغدغهای خارج از وظیفهاش نداشته باشد. به همین دلیل مثلا کلینت ایستوود در این سنوسال با ایدههای خلاقانه همچنان فیلمهای خوبی میسازد. چون بیخودی انرژیاش را هدر نمیدهد.
همینطور است. چون همه چیز حرفهای و تخصصی است و حیطه وظایف مشخص است و تعریف شدهاند.
به همین دلیل شکوفایی فیلمسازان در سینمای ما با همه تواناییهایی که وجود دارد بیشتر شبیه رویش تکدرختهاست تا اینکه نظاممند باشد. به طور کلی فکر میکنید کدامیک از مدیریتهای سینمایی در این سالها موفقتر عمل کردهاند؟
معتقدم شادروان سیفالله داد در دورانی که در معاونت سینمایی حضور داشتند، موفق عمل کردند. هرچند همان زمان هم دشمنها با او خصومت جدی داشتند. اما همه چیز قانونمندتر شده بود.
چون او خودش از دل سینمای حرفهای آمده بود!
و البته کسی که در رأس دولت وقت قرار داشت هم قانونمند بود. در سینمای حرفهای دنیا به افراد به دلیل حضور کیفی و مؤثر، خلاقیت، شایستگی و تواناییهایشان بها میدهند و نه به خاطر روابط پنهانی و گروهی. چون در سینمای حرفهای، ضوابط حاکم است. با این رویکرد آیا میتوانید تصور کنید فلان فیلمساز شهیر باسابقه درخشان در هالیوود برای گرفتن پروانه ساخت یا نمایش فیلمش با مدیر جوانی که تازه یک سال از حکم مدیریتش گذشته، چانهزنی کند؟! یا فلان بازیگر هالیوود برای ساختهشدن فیلمی با اسپانسر سر کار بیاید؟! اینها شوخی مبتذل و بیمزهای هستند که فقط در ایران رایج است! چطور انتظار داریم این سیستم ما را به سینمایی حرفهای رهنمون شود؟
در کجا سراغ دارید فیلمسازان بزرگی مانند بیضایی، تقوایی و مهرجویی بعد از سالها کارکردن، باید از مدیر جوانتر از خود اجازه فیلمساختن بگیرند؟
واقعا نمیدانم چه بگویم! وضعیت سینما و فرهنگ شبیه رانندگی است. گفته میشود در هر کشور از وضعیت بهداشت و رانندگی میتوانید به سطح فرهنگی مردم پی ببرید. ما در این دو زمینه اغتشاش داریم.
معتقدم جنس بازی شما حماسی است. وقتی میخواهیم شخصیتهای ملی یا مذهبی را به تصویر بکشیم، اغلب فیلمسازان از چنین بازیگرانی در فیلمهایشان بهره میبرند. مثلا نمونه خارجیاش راسل کرو است و حتی در فیلم «نوح» که با تمام ایراداتش در قالب این نقش او را میپذیریم یا بازی او در فیلم «گلادیاتور» و... فکر میکنم به همین دلیل هم تا امروز نقشهای شخصیتهای مذهبی یا ملی در تلویزیون یا سینما را به شما ارجاع دادهاند. نمونه مطرح آن نقش مختار ثقفی در سریال «مختارنامه» یا شخصیت مصطفی چمران در فیلم «چ» است. با اینکه شما برای بازیگری تعریفی از حرفهایبودن دارید که براساس آن عمل میکنید. اما یکی از سؤالاتم درباره حضورتان در فیلم «چ»» است که یکسری واکنشها و حواشی به وجود آورد. مثلا همواره این سؤال مطرح است مشکلتان با ابراهیم حاتمیکیا چه بود؟ حتی گفته میشد پلان آخر فیلم را بازی نکردید. البته آقای حاتمیکیا اعتراض خود را علنی کردند. اما شما همواره سکوت کردهاید. حالا که کفهای روی آب از بین رفته و سنگریزهها قابل تماشا هستند، بگویید ماجرای اصلی چه بود؟
البته من صلاح نمیدیدم که در آن مقطع وارد جزئیات شوم. حتی جاهایی کاملا مشهود بود که درباره من دروغ گفته میشود. فقط دو جا اشاره کردم به دلیل اینکه میترسیدم این دروغپردازی در آن زمان باب شود که متأسفانه شد! فرض کنید یک خبرگزاری با تمام امکاناتش به جنگ کسی برود که تمام حرفش این بوده که باید طبق قرارداد عمل کنید. بنده هم اسلحه روی شقیقه کسی نگذاشته بودم که قرارداد را امضا کند. همه از مفاد قرارداد کاملا مطلع بودند.
در جریان بودم که شما عدم حضورتان در صحنه در جمعهها را به اطلاع تهیهکننده رسانده بودید. اما ظاهرا کارگردان نمیدانسته؟
نمیدانم ایشان خبر داشته یا نه. اما در هرصورت مفاد محیرالعقولی نبود. نهفقط برای فیلم «چ» برای هر کاری که قرارداد میبستم، جزء اصول مردانگی میدانستم- و میدانم - که اگر شرطی دارم قبل از امضا بگویم. شرطهای من همیشه روشن بوده و هستند. سالهاست در همه قراردادها یکی از شروطم این بوده که جمعهها در اختیار پسرم باشم و سر صحنه فیلمبرداری نخواهم رفت. من گفتم اگر موافق نیستید، قرارداد نبندید. چیز پیچیده و خلاف قانونی نبود.
وقتی کارنامه بازیگریتان را مرور میکنم، تنوع نقش زیاد است که البته رفتهرفته گزیدهکارتر شدید. اصولا در ابتدا معیارتان در انتخاب نقش چه بود؟ و آیا به مرور زمان تغییراتی در این معیارها بهوجود آمده است؟
درمورد این سؤال دو نکته به ذهنم میرسد که فکر میکنم باید مورد توجه قرار گیرند.
اول اینکه من هم مثل همه بازیگرانی که کارشان برایشان جدی است، به مرور و در طول مسیر باید پختهتر عمل کنم. در مورد معیارها هم اول همیشه قدرت فیلمنامه و گروه برایم اصل است و سپس تازگی نقش و استایلش برای اینکه من وادیهایی تجربهنشده را طی کنم، اما نکته دوم که شاید اهمیتش در شرایط موجود از نکته اول هم بیشتر باشد این است که باید توجه داشته باشیم که بازیگران بعد از انقلاب و بهخصوص ١٠، ١٢ سال اخیر به سبب شرایط خاصی که بر فضای سینما و بهخصوص فیلمنامهنویسی و دشواریهایش حاکم شده، امکان طیکردن طبیعی مسیر بازیگری را ندارند.
بهعنوانمثال بهروز وثوقی را که از بازیگران تاریخ سینمای ایران است در نظر بگیرید. اگر بنا بود در فضای سینمای این سالها فعالیت کند، چندتا از فیلمهایش امکان اکران و حتی رسیدن به مرحله نگارش فیلمنامه را داشتند؟ در آن شرایط فرضی چه کارنامهای از او پیشرویمان بود؟ چگونه مسیر بازیگریاش را بررسی و تحلیل میکردیم؟
قصدم قضاوت و اثبات درستی و نادرستی و مقایسه سینمای فعلی و آن زمان نیست، بههیچوجه.
میخواهم بگویم در شرایط فعلی امکان بازیکردن در فیلمنامههای گوناگون و نقشهایی که با جزئیات؛ از پرداخت درست تا شخصیت نوشته شده باشند بازی کند اصلا وجود ندارد
اینروزها که از محیط حرفهای سینمای ایران فاصله گرفتهاید، در مواجهه با شیوههای بازیگری در ایران در مقایسه با دنیای سینما شاهد چه تحولاتی هستید؟
اصلا مقایسه درستی نیست، پس بهتر است به آن نپردازیم!
به نظر میرسد که گرایش به بازیگری گروهی در فیلم بیشتر شده. نظرتان دراینباره چیست؟
شکل بازیگری و گروه بازیگران را در هر فیلم، فیلمنامه و ماجراها و شخصیتپردازیها مشخص میکنند، الگویی ازپیشتعیینشده موجود نیست.
درحالحاضر علاقهمند به بازیگری هستید یا کارگردانی؟
هر دو نقطه علاقه همیشگی زندگیام هستند.
چطور شد که در این گذر مینیسریال «رنگ شک» را برای تلویزیون کارگردانی کردید؟
پروژه را سیمافیلم به من پیشنهاد کرد. گفتند فیلم پلیسی که قبلا از شما پخش شده، خیلی توفیق داشته است و حتی جایزه برده و حالا ما فیلمی شبیه به آن خواهیم داشت. آن زمان آقای اسلامیمهر، رئیس سیمافیلم بود.
درحالحاضر رابطهتان با هنر چگونه است؟ فرصتی فراهم کردید برای مطالعه یا اینکه فعالیت هنری هم میکنید؟
من چون پدر تکوالد محسوب میشوم، باید همه کارها را خودم انجام دهم و فرصتی غیر از کارهای پسرم «جانیار» و ورزش روزانه برایم نمیماند. آخر هفته فیلمهای خوب روی پرده سینما را میبینم. در هفته هم تا حدی که وقت داشته باشم، موسیقی و مطالعه دارم. اخبار ایران را به هر شکل دنبال میکنم. سال گذشته چند شاهکار را روی پرده سینما دیدم. خوبی سینمای هالیوود این است که هر سال برای هر نوع سلیقهای فیلم میسازد. فیلمهای متفاوتی در ژانرهای گوناگون که تمام سلیقهها را راضی میکند. ولی با وجود این، جریان اصلی فیلمسازی که اصطلاحا فیلمهای پرفروشاند، جریانهای «مستقل» را نمیکُشد. این راز زندهبودن هالیوود است.
نکته جالب این است که شاهدیم فیلمهای کمبنیه از نظر بودجه ولی خوب و خلاقانه با کمپانیهای بزرگ هالیوود رقابت میکنند. به نظر شما دلیل آن چیست؟
چندسالی است کمپانیهای مستقل به شکل خیلی جدی وارد رقابت با فیلمهای بزرگ شدهاند. فیلم «منچستر کنار دریا» با چند میلیون دلار ساخته شد ولی چندین میلیون دلار میفروشد. یا فیلم «مونلایت» که فیلمی بسیار ساده و ارزان اما درخشان است؛ آنقدر محکم ساخته شده که در اکران اول خود توانست چیزی حدود ١٤٠ میلیون دلار در سینماها بفروشد و جوایز معتبری مثل اسکار را هم دریافت کرد. این نوع فیلمها را کمپانیهای مستقل و کوچک میسازند. اما در رقابت از کمپانیهای بزرگ جلو میزنند.
به هر حال در سینمای حرفهای دنیا قوانین ضدتراست وجود دارد و اینطور نیست که مثل جایی مثلا «حوزه هنری» خودمان همه امکانات سینمایی مثل دفتر تولید و پخش و مالکیت سالنهای خوب را در اختیار داشته باشند و بعد آنها به طور انحصاری و ممیزانه در اختیار داشته باشند و اجازه عرضاندام به دیگران را ندهند؟
در شروع دوره اول دولت آقای روحانی به ایشان گفتم که تمام افتخارات سینمای ایران مربوط به «مستقلها» است. اما متأسفانه از هنر و هنرمند مستقل نهتنها استقبالی نمیشود که گویی از حضورشان احساس خطر نیز میکنند. با همه این احوال افتخارات سینمای ایران مربوط به کسانی مانند مرحوم عباس کیارستمی، اصغر فرهادی، امیر نادری، کیانوش عیاری و جعفر پناهی است که همگی به عبارتی «مستقل» محسوب میشوند.
و از نسل جدیدتر فیلمسازان خوشفکری مثل شهرام مکری و محسن امیریوسفی؟
با وجود مشربهای فکری متفاوت، همه آنها مستقلساز هستند. البته با افتخارات آنها به خود میبالیم. اما برای اجرائیشدن پروژههایشان تا میتوانیم سنگاندازی میکنیم؛ تناقض همین است.
آیا درست است که هالیوود بخشی دارد که استعدادهای کشورهای مختلف دنیا را جذب میکند که بخشی از آن مربوط به سینمای ایران است؟
به این شکل نیست که تصور کنید از کشورهای مختلف استعدادها را میدزدند، بلکه به این شکل است که آنقدر حیطه فیلمنامههایی که ساخته میشود گسترده است که همه ملل را در همان فیلمهای هالیوودی میتوانید ببینید. کشورهای خاور دور که فیلمها و سینمای خاص خودشان را دارند. غیر از اینکه در فیلمهای هالیوودی شخصیتهایی از ملتهای مختلف هستند؛ فیلمهای ملتها هم هستند. مثلا بخشی از سینمای هالیوود در قالب بازار ویدئو به شکل بسیار قدرتمند در اختیار کشورهای آسیایی است یا سینمای اروپا و آمریکایلاتین که طرفداران و تماشاچیان همیشگی خودشان را دارند.
فکر میکنید علل و دلایل مشکلات سینمای ایران چیست؟
به دو دلیل سینمای ایران رشد سالمی ندارد و به شکل سرطانی رشد میکند. اول اینکه برای تقویت سینمای مستقل برنامهریزی وجود ندارد. برای رشد و توسعه، اجرا و تولید برنامهای درازمدت نداریم و دوم اینکه برای همه سلیقهها فیلم ساخته نمیشود. اصل همه اینها به این نکته ریشهای برمیگردد که سینمای ایران دولتی است و تاریخ همواره به ما ثابت کرده که «سینمای دولتی» هیچ جای دنیا رشد نکرده است.