اما سامان فراتر از این دیدگاه که به آن باور دارد، نگاهی عمیق به جامعه امروزی نیز دارد و بعدهای مختلف آن را وارسی و نقد میکند.
با او همصحبت شدیم تا نظرش را درباره فقر، عشق، تکنولوژیهای نوین و ... جویا شویم.
در ابتدا کمی از خودتان برایمان بگویید، بیوگرافی کوتاه و مفید.
متولد سال 48 در تهران هستم، پدر و مادرم اصالتا اهل استهبان استان فارس هستند. در یک خانواده پر جمعیت متولد شدم که تقریبا فقیر هم بود، به همین دلیل من چند سالی جدا از پدر و مادر در شهرستان استهبان زندگی کردم تا اینکه خانوادهام تصمیم گرفتند به شهرستان برگردند. اول و دوم دبستان را در تهران درس خواندم و بعد به شهرستان رفتم.
از فقر گفتید و اینکه زندگی در چنین شرایطی را هم تجربه کردهاید. برخی به فقر نگاهی کاملا بازدارنده و منفی دارند اما گروهی آن را سازنده میدانند و بر این باورند باعث خودساختگی میشود شما با کدامیک از این رویکردها موافقید؟
فقر همیشه سازنده و احساس فقر بازدارنده است. الان تعریف فقر عوض شده؛ مثلا در دهه 50 خانوادههای فقیر آنقدر پول نداشتند که پلو و مرغ بخورند، اما اکنون تقریبا همه مردم این غذا را میخورند، تلویزیون در همه خانهها هست، سقفی بالای سرشان هست و ... اما باز هم احساس فقر میکنند. حتی خانوادههایی که اتومبیل و خانه شخصی داشته و وسایل زندگیشان هم تقریبا کامل است، بازهم احساس فقر میکنند. این احساس بشدت مخرب است چون حس حقارت را در افراد به وجود میآورد. اینگونه آدمها احساس میکنند حقشان خورده شده است. در چنین شرایطی آدمها متوقع میشوند. به نظرم بخشی از این توقع ماحصل فرهنگ مصرفی است که در جهان شکل گرفته و بخشی از توقعات را خود نظام به وجود آورده است. از همان اول در همه انتخابات چه مجلس و چه ریاست جمهوری شعارهایی داده شده که مردم را متوقع کرده و امکاناتی که دولت در اختیارشان میگذارد باید خیلی بیشتر از اینها باشد.
یعنی مردم احساس رضایتمندی قلبی از زندگی ندارند؟
فقر همیشه اقتصادی نیست. شرایط کنونی جوری شده که بچهها و جوانها از بیشتر داشتههای خود ناراضی هستند، مثلا دانشآموز اعتراض میکند که چرا باید پشت نیمکت کوچک چوبی بنشیند. جوان از دانشگاهی که میرود ناراضی است و...
اما مثلا در دهه 50 این اعتراضها نبود و ما شرایط را پذیرفته و با امکانات محدود زندگی میکردیم.
سالهای 57 تا 60 خیلی سالهای خوبی بود، مردم توقعی از زندگی نداشتند و تلاش میکردند که همه چیز در جای خود قرار گرفته، به سمت عدالت برود و بهتر شود. بیشتر مردم آرمانگرا بودند، چیزی که الان وجود ندارد. آرمان ما شده زندگی شیک و بیدردسر. دغدغه جوانها این شده که چرا کسی ما را نمیفهمد و خواستههای ما را پاسخ نمیدهد. خواستهها هم بیشتر مادی است. واقعیت این است که آرمانها از بین رفته و چیزی وجود ندارد که مردم برای آن از جانشان هم بگذرند.
شاید این بیآرمانی به دلیل گذار از دوره فناوری است. در دهه 50 که رویکرد مردم منجر به پیروزی انقلاب شد، جوانها میدانستند که چه کتابی میخوانند، چه فیلمی میبینند و قرار است از آنها چه نتیجهای بگیرند اما الان با انبوه اطلاعات روبهرو هستیم که دستهبندی نشده و بیشتر باعث سرگردانی میشود.
بخشی از آن به اتفاقات جهانی مربوط است که فناوری هم بخشی از آن است. اما به نظر من پیشرفت فناوری در کشور ما هیچوقت دوره گذار را تمام نمیکند و به شکل پیچیدهای ما را درگیر کرده است. به خانوادههای ایرانی نگاه کنید چقدر درگیر فضای مجازی هستند! خانوادهها در کنار هم زندگی میکنند اما دور از هم هستند. دیگر مهمانیهای فامیلی برگزار نمیشود. خانوادهها و اقوام بیشتر در گروههای تلگرامی همدیگر را میبینند و از حال هم با خبر میشوند. من این پدیده را به کلی رد نمیکنم اما معتقدم فضای مجازی نباید جای روابط انسانی را بگیرد. باید هر چیزی سر جای خودش باشد.
ساختارها چگونه باید درست شود که هر چیزی سر جای خودش قرار بگیرد؟
جواب سوال در خود سوال وجود دارد! باید هر چیزی سر جای خودش باشد. امام علی (ع) میفرماید: برای ایجاد عدالت، هر چیزی باید سر جای خودش قرار گیرد. مثلا گوشی تلفن که وسیلهای برای ارتباط، ارسال فایل، عکس و ... است باید سر جای خودش باشد و نباید جای همسر، فرزند و گفتوگو را بگیرد؛ این یعنی عدالت! «سر جای خود قرار داشتن» همه فرآیندها و اتفاقات را دربر میگیرد از نمایندهای که وکیل مردم در مجلس است تا وزیری که در کابینه است. هر کسی در جایگاه خودش باید کارش را درست انجام دهد. معتقدم جایی که مبدأ است و میتواند باعث سر و سامان دادن به همه چیز شود؛ خانواده است. اعضای فامیل و خانواده باید ارتباط خوبی با هم داشته باشند و الگوی درستی به فرزندان بدهند. مهندسی فرهنگی باید از خانواده آغاز شود. مثلا وقتی در خانه ماهواره نصب میکنی، یعنی پذیرفتهای آن رسانه با همه محتوایش تمامقد به خانه راه پیدا کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم این رسانه تاثیر خود را میگذارد، مثلا نمیتوان پشت این موضوع قایم شد که ماهواره نصب کردهایم که زبان انگلیسیمان خوب شود! یا فیلمهای مستند و اخبار را ببینیم. به نظرم این حرفها ادعاهای روشنفکری و عوامفریبانه است. قصد ارزشگذاری ماهواره را ندارم، اما معتقدم وقتی تصمیم میگیری تلویزیون در بیشتر ساعات شبانه روز در خانههای کوچکی که ما داریم، روشن باشد یعنی دیگر وقت برای کتابخوانی و مطالعه باقی نمیماند. خانواده است که باید تصمیم بگیرد و انتخاب کند که در شبانهروز چند ساعت تلویزیون روشن باشد و اعضای خانواده چند ساعت مطالعه کنند یا وقتی برای گفتوگوهای صمیمانه و خانوادگی اختصاص دهند. به نظرم با هجوم رسانهها و ساختار عجیب و غریبی که فضای مجازی دارد، خانواده تنها جایی است که میتواند چگونگی استفاده از این فضا را مدیریت کند و پدر و مادر در این میان نقش کلیدی دارند.
در سریالهای شما عشق مفهوم عمیقی دارد.اعتقاد به چنین عشقی در کجا ریشه دارد؟
در استهبان که بودم برای مطالعه به کتابخانه عمومی میرفتم، قابی در این کتابخانه وجود داشت که روی آن نوشته شده بود: «عشق مفتاح کشف کائنات است». اوایل معنی مفتاح را نمیدانستم اما بعد متوجه شدم مفتاح یعنی کلید. با این کلید میتوان همه اسرار دنیا را کشف کرد. هر کسی به هر جایی رسیده از طریق عشق بوده. عاشق از خودش میگذرد تا به چیزی بالاتر و فراتر برسد. تصورم این است که عشق موتور محرکی است برای رسیدن به مقصد و مقصود. البته عشقی که والا باشد، و گرنه به جاهای خوبی نخواهد رسید. عشق بین آدمها، موتوری است برای حرکت و رسیدن به مراتب بالاتر. مثلا در سریال ارمغان تاریکی، عشق بین مجید و سارا باعث شد هر دو نفر رشد کنند و به درجات بالاتری برسند. در سریال نفس، اما بعد منفی عشق را نشان دادم. عشق هم میتواند به اوج برساند و هم میتواند زمین بزند. انتخاب با خود آدمهاست.