از همه قشری هستند، کارتن خوابها را میگویم، شاید هیچگاه تصور نکنیم بین اینهایی که شبها لابه لای کارتن ها، جوی ها و کانال های آب می خوابند تحصیلکرده هایی هم وجود داشته باشند، آنهایی که روزی پدر یا مادر شاید لای پر قو بزرگشان کرده باشند، شاید در بین اینها هم کسانی چشم به راه در خانه انتظارشان را می کشد ، کسانی که امروز رویای داشتن یک خانواده یک سقف امن و پدر و مادرشان را با خود به گور می برند.
تصور کنیم من و شما نیز یک روز اتفاقی بیافتد و دیگر سقف امن، دستان مهربان و چشمان نگرانی نداشته باشیم و مجبور باشیم با معتادان دوستی کنیم و ارتباطاتمان به همین افراد محدود شود، غذایمان را از لابه لای اشغال ها پیدا کنیم و همیشه آرزوی یک لقمه نان و یک بخاری گرم را در زمستان و یک دست نوازش را داشته باشیم.
همین سال گذشته بود که خبری از گورخواب ها انگار همه ما را از خواب مصنوعی بیدار کرد همین ها ، همین نزدیکی های ما در گورها شب و صبح خود را آغاز و همانجا به پایان می رسانند.
شنیدم که شهرام گیل آّبادی تصمیم دارد تئاتری درباره کارتن خواب ها به صحنه ببرد، تئاتری با چهره های آشنای سینما و تلویزیون، به پلاتو تمرینش که رسیدم هنوز مطمئن نبودم با چه جور آدم ها و چه نوع کاری طرف هستم.
پلاتو ساکت بود و گیل آبادی در تاریکی اتاقش نشسته بود و فکر میکرد، گفتم رسم هنری ها این است که در تاریکی می نشینند ، او گفت که در تاریکی بهتر به برنامه ها و کارهایش فکر میکند و در واقع عادت دارد.
تصمیم گرفتیم تا زمانی که بازیگران برای تمرین می آیند و حاضر می شوند درباره کار کمی اطلاعات بگیریم.
+از اولِ اول بگویید چطور شد کارتن خواب ها را سوژه قرار دادید؟
-یکی از دغدغه های همیشگی من موضوعات اجتماعی است همیشه فکر میکنم هر آدمی در حوزه هنر باید زاویه دید معنایی نسبت به جامعه و موضوع خاصی داشته باشد. نخستین کار کارگردانی ام را سال 65 در نوجوانی انجام دادم و در این 54 کاری که در تئاتر داشتم، این دیدگاه را حفظ کردم، همچنین تئاتر حوزه معرفتی و فکری من است و استنباطم این است که تئاتر در حوزه فکری باید زاویه دید خود را با مسائل اجتماعی حفظ کند.همه کسانی توانستند رفرم هایی را در هنر ایجاد کنند مبنی و نقطه کانونی اش تئاتر بوده بدون شک این فضا در تمام شئون کاری من مدنظر بوده است.
امروز بحث آسیب های اجتماعی در جامعه بیداد می کند ترجیهمان بر این بود در این حوزه غور کنیم در 10 سال اخیر در موضوعات کودکان کار، کارتن خوابی و اعتیاد کارهای متعددی با دوستان انجام دادیم چه حوزه های خیریه ، هنری و پژوهشی و دراین دو سال متمرکز بر کارتن خوابی شدیم خصوصا زنان کارتن خواب.
دراین 2 سال 53 قصه زنان کارتن خواب را مرور کردیم تا رسیدیم به فضاهای گروهی که قصه شان را بیان کردند و از این بین 4 قصه انتخاب و به شکل گروی نمایشنامه اصلی نوشته و بعد هم محمد چرمشیر زحمت کار نهایی را کشیدند. یک قصه هم انتخاب شد که آن هم احتمالا برای یک فیلمنامه بلند کار می شود که این هم به شکل فیلم سینمایی کار خواهد شد.
+پس محور قصه ها چه چیز است؟
مادر، پدر، فرزند کلماتی بودند که از این سه قصه بیرون آمد و قصه چهارم موضوع گمشده اجتماعی است که با آن مواجهیم و آن «حرف» است آدم ها اگر بتوانند با هم حرف بزنند بسیاری از مشکلاتشان حل می شود.
+شما در شهرداری هم مسئولیت دارید و شرایط را دیدید آیا آماری از شرایط موجود کارتن خواب ها وجود دارد؟
چیزی که چهره شهر را خراشیده گاهی تا 30 ـ 35 هزار نفر را اعلام میکنند گاهی آمار اعتیاد را که میگویند 2.5 میلیون یا حتی تا 4 میلیون نفر، به نظرم مسئولین خود را قایم میکنند چون مردم حوزه اعتراض مدنی خود را دراین مسائل فراموش کردند وقتی رهبر جامعه مستقیم به این موضوع ورود کرده حتما معضلی است که مسئولین شانه خالی کردند و مستقیم ایشان وسط میدان میآیند.
آمارها متفاوت اند مثلا درباره کودکان کار برخی میگویند تا 26 هزار یا برخی میگویند 16 هزار نفر سرچهارراه ها و خیابان ها هستند و این هم از جاهایی است که فرافکنی داریم. ما چاره ای نداریم جز اینکه موضوع پیچیده و کلاف درهم آسیب های اجتماعی را به سمتش برویم. ما نیازمند مسئولین دلسوز هستیم که دغدغه مسائل اجتماعی را داشته باشند.
نباید فراموش کنیم که این معضل و مشکل برای همسایه نیست هر لحظه ممکن است به خانه های ما هم ورود کند.
+در تحقیقاتتان از نظرات جامعه شناسان و روانشناسان هم بهره گرفتید؟
بله با مدیران ان جی اوهای متعدد و روانشناسان اجتماعی و برخی جامعه شناسان ارتباط داریم و در کمپین های مختلف کنار هم بودیم و روی موضوعاتی کار کردیم و به شکل خاص روی این معضلات فکر کردیم. در نهایت این کار و این نوع جمع آوری اطلاعات یک پشتوانه دارد که سعی کردیم با اکثر دوستان متخصص ارتباط داشته باشیم.
+با بازیگران کار هم به سراغ کارتن خواب ها رفتید؟
بله سعی داریم یکی ـ دو جلسه دیگر هم برویم.
+تمرین تا چه تاریخی ادامه دارد؟
تا جمعه آتی. روز شنبه نخستین روز نمایش است و یکشنبه اولین روز شروع نمایش است. سعی مان هم براین است که برنامه ویژه ای برای افتتاحیه داشته باشیم شاید سیصد نفر از کارتن خواب هایمان را دعوت کنیم ولی جمع شدن اینها در یک جا ممکن است خیلی ها را به فکر بیاندازد که این همه کارتن خواب داریم؟!
ما چند شب پیش که دروازه غار رفتیم یک دخترخانمی فوق لیسانس نرم افزار آنجا کارتن خواب بود و یک آقایی لیسانس ریاضی بود و یک آقای دیگری هم دانشجوی دکتری بودند و معمولا مشکلشان از یک نقطه عاطفی شروع شده بود یا نداشتن شغل و کلاف سردرگمی که در اجتماع با آن مواجه می شوند.
زنگ در به صدا در میآید و بازیگران یکی پس از دیگری وارد می شوند و خود را برای تمرین آماده میکنند چند دقیقهای تنها هستم تا به اتاق بازیگران می روم و با خانم بهرام و لادن مستوفی احوال پرسی میکنم تا زمانی که خانم سیما تیرانداز به محل تمرین بیایند ساعتی وقت می برد در این فاصله گیل آبادی برای آماده سازی گروه برای تمرین با آنها در پلاتو تمرین دست رشته بازی میکند که باعث خنده همه می شود و همه در حال دویدن دنبال یک بطری آب هستند!
گروه به آرامش میرسد و هر کس گوشهای روی زمین می نشیند، گیل آبادی به همه میگوید که روی نقششان تمرکز کنند، زمان و مکان خود را دریابند، با خودتان زمزمه کنید هر چه که دوست دارید خودتان را با آدمهای مختلف روبه رو ببینید. مدتی به همین منوال می گذرد آنها در نقششان فرو رفته اند بلند بلند دیالوگ میگویند و حرکاتشان را تمرین میکنند.
سیما : من مردم، از همون وقتی در پارچه سفید مرا پیدا کردند ای کاش در همان پارچه انقدر وق می زدم تا میمردم چرا به من میگفتن زیبا؟ اگر هوی صدام میکردن بهتر از زیبا بود..
پانته آ : اسم اینجا رو گذاشتن سمفونی قبرستان...اینجا می شه روزی ده تا فیلم سینمایی ساخت.
یک موسیقی ملایمی از سوی نوازنده ای نواخته می شود، بازیگرها در حس رفته اند، پانته آ گریه می کند و لادن اشک هایش جاری می شود و ... سکوت حکمفرما است. چراغ ها را خاموش میکنند حال گیل آبادی از من هم میخواهد که در نقش یک تماشاگر راه بروم و در چشم بازیگران نگاه کنم تا آنها با دیگرانی هم روبه رو شوند.
+تمرین شروع میشود
بچه ها پشت به پشت هم نشستهاند سیما تیرانداز ابتدا دیالوگ خود را می گوید، رو به دیگران ایستاده و از همه می خواهد چراغ های مبایلشان را روشن کنند بعد هم می خندد و میگوید: ببینید چه آسمونه پر ستاره ای. آدم ها تو تاریکی بهتر حرف می زنن...
وی رو به جمع میگوید: زنده اونی نیس که رو دو تا پاش راه بره من بیست و سه ساله دارم رو دو تا پام راه می رم. دیالوگ های او معطوف مادرش است که او را سر راه گذاشته است...
نوبت پانته آ می شود . او یک کافه چی است و از کافه اش می گوید. ادامه می دهد: اون اشغالا هس که میریزید سلط زباله .. ما اونارو می خوریم. در ادامه حرف هایش که به پدرش می رسد میگوید: یک روز بابام تو حال خودش یک ذغال گذاشت رو بازوم. من دانشجوی موسیقی بودم نتوانستم حتی پایان ناممو تحویل بدم..پیانو می زدم اما حالا اینجا صدای مادر و پدرمو تو قبرستون می زنم.
لادن نوبتش می شود و میگوید هیچی تو این دنیا بی حکمت نیست من کارخونه اش هم برام حکمت داشت بعضی ها راه افتادن تو شهر که نسل کارتن خواب ها را از بین ببرن جواب ما به اونا اینه،زرشککک ما پوستمون از دایناسورا کلفت تره. ما رو از این پارک بیرون میکنن میریم اون پارک از این محله جمع میکنن میریم یک محله دیگه..
دیر وقت شده بچهها مشغول هستند دیگر باید صحنه تمرین را ترک کنم، از همه شان به آرامی خداحافظی میکنم درحالیکه غم بزرگی بر دل نشسته،گرم تمرین هستند و همچنان ادامه میدهند.