احتمالا آن دسته از مخاطبانی که بویژه در سالهای طلایی دهه 70 بیننده برنامههای سیما بودهاند، چهرههای خاص و شناخته شده آن سالها را حسابی در یاد دارند؛ جوانانی که در دهه 70 و با موج تازه از راه رسیده مجموعههای طنز و اپیزودیک توانستند برای خود شهرتی چشمگیر را رقم بزنند و با جنس شیرین بازیهایشان به قلب مخاطبان راه یابند. یکی از این جوانان ارژنگ امیرفضلی بود؛ بازیگر لاغراندام و استخوانی آن سالها که با بازی در مجموعههایی چون «ساعت خوش» و نقشهای طنزی همانند هوخشتره در مجموعه «حرف تو حرف» معروف شد و در طول سالهای بعد هم همچنان این مسیر طنز را ادامه داد. او این روزها ایفای نقش رزمنده شهید، محسن وزوایی را در تئاتر «رویای شب دهم اردیبهشت» عهدهدار است.
مصاحبه ما با این بازیگر به بهانه سالروز تولدش بود و از او سوالات گوناگونی را درخصوص زندگی شخصی و سالهای متمادی بازیگریاش پرسیدیم.
سوالاتمان را اینطور شروع کنیم که اصلا این روزها کجایید؟ در کدامیک از حیطههای تلویزیون یا سینما یا تئاتر مشغول فعالیت هستید؟
در سینما که فعلا خبری نیست. در تلویزیون در ایام عید مجموعه «محله گل و بلبل 2» پخش شد، یکی از بازیگرانش بودم و بعد از آن دیگر مجموعه تازهای را در دست ندارم. در تئاتر اما فعالترم و بعد از عید در نمایش «رویای شب دهم اردیبهشت» به بازی مشغول شدهام و نقش شهید محسن وزوایی را به تصویر میکشم؛ نقشی که اتفاقا کاملا جدی است و با نقشهای طنز تلویزیونیام تفاوت دارد.
از فضای تئاتر راضی هستید؟ دوستش دارید؟
بله، اتفاقا همین چند روز پیش با خانم آلآقا از بازیگران همین نمایش داشتم، صحبت میکردم. یاد اولین کاری افتاده بودیم که هر دو با هم در عالم تئاتر بازی کردیم و روی صحنه تالار وحدت رفتیم؛ نمایشی که کارگردانش دکتر محمود عزیزی بود. این نمایش مربوط به سال 67 بود و از آن موقع تا الان 29 سال میگذرد و من دوباره به تئاتر بازگشتهام.
با این حال شما به عنوان بازیگری تلویزیونی شناخته میشوید و نه تئاتری...
طبیعی است. چون تئاتر فضای خاصتری دارد و تماشاچیانش هم محدودند، اما تلویزیون وسعتی دارد که همه را به تماشایش مینشاند و دیده شدن در آن امری طبیعی است.
فکر میکنید مخاطبان شما را به کدامیک از نقشهایتان بیشتر میشناسند و در یاد دارند؟
راستش را بخواهید نمیدانم. نقشها مثل گلهایی هستند که هر کدام بویی دارند؛ حالا یکی بهتر است و دیگری بدتر و نمیتوان فقط یکیشان را انتخاب کرد. میتوانید بپرسید کدام نقش را خودم بیشتر دوست ندارم که البته این سوال را هم جواب نمیدهم. (میخندد)
بارزترین نقشی که خودم از شما در یاد دارم، بازی در نقش هوخشتره مجموعه حرف تو حرف است. این شخصیت چطور شکل گرفت؟
پیش از ساخته شدن این مجموعه، من نمایشنامهای را برای تئاتر نوشته بودم که شخصیت اصلیاش سوپرمن بود. این نمایش مدتها مانده بود و دست بهش نمیزدم تا اینکه ماجرای ساخت حرف تو حرف پیش آمد. آن نمایشنامه را به متن تلویزیونی تبدیل کردم و شخصیت سوپرمن هم به هوخشتره تبدیل شد.
در واقع ایرانیزهاش کردید.
بله.
و چطور به آن اسم و لباس مشخص رسیدید؟
لباس که برگرفته از همان لباس سوپرمن بود، اما احمقانهتر و در رنگش هم کمی تفاوت داشت. البته باز مثل سوپرمن، حرف اول اسم هوخشتره که «هـ» بود را به روی لباس نوشتیم و ماسکی را هم به صورتم زدم. درخصوص اسم اما یک روز با مهران غفوریان نشسته بودیم و داشتیم به اسامی مختلف فکر میکردیم که یکدفعه به هوخشتره رسیدیم و همین اسم انتخاب شد.
در دهه 70 مجموعههای موفقی ساخته شد، بازیگران جدیدی پا گرفتند و مردم هم این شرایط را دوست داشتند، اما در ادامه انگار مسیر این بازیگران از هم جدا شد. عدهای حسابی درخشیدند و برخی هم پس از مدتی از یاد رفتند. دلیل این قضیه را در چه میدانید؟
بازیگرانی که بعد از مدتی محو شدند و از یاد رفتند به دو دسته تقسیم میشوند. یا بازیگرانیاند که خودشان چیزی برای گفتن نداشتند و به همین دلیل با عدم استقبال مردم، کمکم حذف شدند. دسته دوم افرادی هستند که به دلایل مختلفی مثلا زیرآب زدن ناخودآگاه اتفاق حذف برایشان رخ داده وگرنه خودشان دلشان میخواسته باقی بمانند.
در مورد شما مطمئنم که عامل اول (عدم استقبال مخاطبان) دخیل نیست. پس میگویید کنارتان گذاشتند؟
معلوم نیست؛ شاید هم مخاطبان خوششان نیامد.
خاطرهای هم از سالهای جوانی و بویژه «ساعت خوش» و دیگر مجموعههای موفق آن سالها در یاد دارید؟
خاطره نه زیاد. روزهای خیلی خوبی بود، ولی سختی زیاد داشت. بنابراین ساعت خوش شاید دوران خوشی را برای مردم رقم زده باشد، اما برای ما واقعا دوران سختی بود و همیشه مشغول کار بودیم. بویژه من که هم طراح دکور و هم نویسنده و بازیگر کار بودم، اوضاع واقعا برایم سخت بود.
ولی اینکه با این کار اینقدر شناخته شدید برای خودتان دوستداشتنی نبود؟
(در فکر میرود) چرا، بهطور قطع در آن دوران از شهرت تازه یافتهام خوشحال بودم و فکر میکردم آینده درخشانی پیش رویم است، اما نشد و همهچیز از هم پاشید.... آن موقع همهچیز نو و جدید بود. نمیدانم الان اگر ماها کنار هم جمع شویم و همان سبک کار را انجام بدهیم اصلا کسی به تماشایمان مینشیند یا نه.
به عقب برگردیم. شما فرزند مرحوم هوشنگ امیرفضلی از هنرمندان شناخته شده سالهای دور رادیو، تلویزیون و سینما هستید. نقش پدر در علاقهمند شدن شما به بازیگری چقدر مهم بود؟ چه شد که به سراغ این هنر آمدید؟
از وقتی یادم میآید بازیگری را دوست داشتم؛ اما برایم فقط به منزله بخشی از هنر بود و نه بیشتر از آن. به چشم سرگرمی میدیدمش. در مدرسه کار تئاتر انجام میدادم، اما با توجه به رشتهام (گرافیک) بهدنبال شغلی دیگر بودم. تا اینکه بازی در مجموعه تلویزیونی «نوروز 72» به کارگردانی آقای داریوش کاردان به من پیشنهاد شد و وارد مسیری نو شدم. مدتی قبل در صفحه اینستاگرامم نوشته بودم: «هنر، تصمیمگیری برای فردا نیست؛ هنر به هم ریختن برنامهریزیهای فرداست.» و هنر برایم همینطور بوده است.
به اینستاگرامتان اشاره کردید. چقدر اهل استفاده از فضاهای مجازی هستید؟
من فقط یک صفحه اینستاگرام دارم و نه چیزی بیشتر از آن. گاهی نظرات را میخوانم.
عمده نظرات مردم چیست؟
خسته نباشید میگویند و تشکر میکنند. بعضیها هم همان سوال شما را میپرسند؛ که کجایم و چرا نیستم؟
میدانم که علاوه بر بازیگری، مدتی نویسنده و حتی کارگردان هم بودهاید. اما این کار را ادامه ندادید. دلیلش چه بود؟
نویسندگی را که حدودا ده سال مستمر ادامه دادم، اما بعد ناگهان دیگر خسته شدم و اصلا دستم به قلم نرفت. در خصوص کارگردانی هم چون شغلی است که مسئولیت زیادی میطلبد، خیلی دغدغهام نیست.
حالا که به این نقطه رسیدهاید، مایل نیستید نقشهای جدیتر را هم تجربه کنید؟
من بازیگرم، نه کمدین. برایم فرقی نمیکند که چه نقشی را از من بخواهند بازی کنم. اتفاقا نقش جدی را هم تجربه کردهام. در مجموعه «تبریز در مه» نقش خواجه حرمسرای فتحعلیشاه را برعهده داشتم. نقشهای دیگری هم بوده که الان یادم نمیآید.
ذهنم مثل یک فیلم سینمایی است
امسال 47 ساله میشوم، حس خاصی ندارم. اصولا آدمی هستم که زیادی تخیل میکنم؛ مدام همهچیز را پیشبینی میکنم و میبینم. همین الان هزاران مدل مختلف را برای آیندهام در ذهن دارم و اتفاقا هرکدام از این تفکرها را هم تا آخر خط داستانشان رفتهام؛ بنابراین هیچ اتفاقی شوکه و تعجبزدهام نمیکند. ذهنم مثل یک فیلم سینمایی است که هر بار سناریویی جداگانه دارد.
هر آدمی دوست دارد زندگیاش در کمال آرامش باشد، وضع مالی خوبی داشته باشد و آرزوهایی شبیه به این. یکی از سناریوهای ذهنیام این است که مثلا با درآمدی کمتر به پیش بروم؛ در سناریوی دیگری ممکن است یکدفعه در اثر تصادف بمیرم؛ یا آنقدر پیر شوم که همه از خودشان بپرسند پس این چرا نمیمیرد؟ سناریوهای دیگری هم هست و تا صبح میتوانم این اتفاقات مختلف را برایتان شرح دهم.