«دوباره عید نوروز نزدیک است و شهر شلوغ و درگیر ماجراهای سال نو. چیزی که از عید همیشه به یادم مانده لباس نو و عیدی و اسکناس نو و خانه مادربزرگ و پدربزرگ و شادیهای کودکانه آن روزهاست که دیگر سالهاست همشان به خاطرات پیوستند و دیگر نه از لباس نو خبری است نه از اسکناس نو عیدی و نه پدربزرگی مانده و نه مادربزرگی، خانه شان هم فروخته شده ...
تنها میتوان امیدوار بود که سال پیش رو، سال خوبی باشد و توان بخشش سال پیش را با بدیها و سختیهایش داشت . اینکه هر سال که میگذرد به انسان بودن نزدیک شد نه آنکه فاصله گرفت. امیدوار بود که سلامتی باشد و شادی و آرامش که هیچ دلی غمگین نباشد، هیچ دلی نشکند و آسمان آبی باشد».