داشتم دنبال مقدمهای میگشتم که توی چند خطی از سریال شبانه «معمای شاه» بنویسم. ساعتی به پخش آن مانده که هوس میکنم کاملا اتفاقی فیلمی از سینمای ایتالیا را ببینم. سرم گرم میشود، ساعت را چک میکنم و میبینم «معمای شاه» شروع شده. خدایی به زور راضی میشوم بیخیال فیلم خارجی بشوم و بروم سراغ این تولید داخلی.
این خاصیت اکثریت فیلم و آثار تصویری ماست گویا و متأسفانه؛ هیچ ربطی هم به اینکه تولید تلویزیون باشد و سینما و قصههایی با محتوای خاص، ندارد. پس خواهشا فکر نکنید من از «معمای شاه» متنفرم!
شما به قول معروف، یک درصد فکر کنید کسی که از اساس مخالف مضمون «معمای شاه» باشد؛ مگر میشود این اثر را مثلا خوب بداند و ازش تعریف کند و این حرفها. من هم همینطورم شاید، البته متقابلا؛ یعنی همهجوره مخالف فیلمهای ضدمذهبیام چه خوشساخت باشد و چه بدساخت. پس الکی قضاوت نکنیم.
البته باور کنید من هم به شخصه چندان دل خوشی از «معمای شاه» ندارم. حالا چرا؟
مقدمتا بگویم که نمیتوانم وارد تحلیل وقایع تاریخی داستان بشوم یا پز بدهم که توی تاریخ انقلاب همهفن حریفم یا اینجای ماجرا این مشکل را داشت یا ... خب بلد نیستم، لااقل در حد موسی حقانی(پژوهشگر این مجموعه) بلد نیستم. در اندازه یکی مثل من و امثال من نیست که بگوییم موسی حقانی با همه سابقهاش، مثلا نفهمیده و فلان جای سریال دروغ است و از این حرفها.
پس این را یاد بگیریم که دم از تاریخ زدن، ماجرای خودش را دارد. به سواد خیلیها قد نمیدهد که در اینباره اظهار نظر کنند. به گروه خونیتان نمیخورد شاید سکوت، بهتر باشد. به قولی اگر جنگی هست بگذاریم بین خود بچههای باسواد پژوهشگر تاریخ باشد. به ما چه! حالا از شوخی بگذریم.
اه چقدر یخ، چقدر خشک
حرفم ولی از اینجا شروع میشود که عنوان «سریال» همانطور که از اسمش پیداست یعنی مجموعه نمایشی، یعنی قصه، یعنی حکایت تعریف کردن حتی اگر زیرخاکی باشد. فیلمساز که نباید روایتش را عصاقورت داده، تحویل مخاطب بدهد و به قولی عین "ماست" برای بیننده، حرف بزند. پس لطفا کمی قصه بگو و روایت تاریخیات(آنهم چه واقعهای) را قر و فر بده و جذابش کن.
چنانکه که به نظرم «معمای شاه» بستر واقعی انقلاب و دوران محمدرضاشاه را را زیادی یخ تعریف میکند؛ خشکِ خشک. اینطور بگویم که انگار دارد صفحات حوادث روزنامه را ورق میزند و ما نیز صرفا با مشتی تیتر مواجه میشویم. بینندهاش را در دل حوادث نمیاندازد که خب چه شد؟
این را توی پرانتز اشاره کنم و رد شوم؛ «فیلمساز ابدا حق ندارد بگوید که وقت نداشتم و چه میدانم مثلا امکانات نبود و مجبورم کردند داستان را بیشتر از اینها کش ندهم و غیره». نخیر، وگرنه میشود سربریدن فیلمنامه. حالا محمدرضا ورزی فعلا بعنوان نویسنده نه کارگردان، کلاه خودش را قاضی کند که واقعا اینقدر خلاصهگویی به درد چه کسی میخورد. حیف این همه نقطه عطف و حوادث رئال آن زمان، که هرکدام برای فیلم و سریالی، به تنهایی کافیست ولی... امان از «معمای شاه».
قطعا تمام قسمتها اینطور نیستند انصافا. قسمتهای اول شاید تا اواسط و قصه دکتر و خانوادهاش که مرکز پرگار «معمای شاه» هستند، بدک نبود. البته اینقدر توی سر شاه خدانیامرز! و بقیه رفقایش زد که قشنگ تبدیل شد به کاری شعاری. شعار منظورم کار بیخودی نیست. چیزی بین شعارهای انقلابی همان دوران فرضش کنید.
بالاخره سالها گذشته و با این حجم اطلاعات و کتاب و غیره، بهتر است لااقل در سریالساختن برویم سراغ «مگو»ها. تو حرفت را بزن، بگذار مردم قضاوت کنند. همین مردمی که خودشان انقلاب کردهاند و شاهدند، دیگر نیاز به توجیه که ندارند.
خوشم میآید ورزی، جاهایی به مخاطب رودست میزند، خودسانسوری نمیکند. دقیقا مثل روکردن چندنفر از خوانندههای آنوری توی قاب تلویزیون. چه ایرادی دارد؟ یکجور تابوشکنی به نفع خودیست. هم تولیدت را جذاب میکنی و هم فحشخور آن عده را به قول ماها «ملس». اینها بزک و مزک قصه است و لازم. احیانا این چندخط به کسی برنخورد؟
نوشته من دوستانه است و دنبال نیش و کنایه نیستم یا ریشه به تیشه ماجرا زدن. وگرنه بازهم دمت گرم محمدرضا ورزی که لااقل تو یکی همت کردی و از این چیزها حرف میزنی و میسازی. گور بابای سینما اما چشمان به قاب تلویزیون خشکید که فیلمسازی چیزی درباره انقلاب و قبلتر و بعدترش بسازد حتی اگر ناقصالخلقه باشد. بیچاره مردم که تاریخ خودشان را نیز به زور برایشان تصویر میکنند.
یادم میآید چندوقت اخیر بود که فلان منتقد میگفت باید تولید این مجموعه را بدست فلان کارگردان خاص با فلان طرز فکر آنوری بدهند؛ جلالخالق، فیلمسازی که به سوژه اعتقاد ندارد حتی اگر باتکنیک باشد، قضیه را که بدتر میکند. آنوقت "خر بیار و باقالی بار کن". پس اینجور محتواها را نمیشود دست هر بنیبشری با هر طرز فکری داد.
وای بحالت اگر شبیه نباشد
جدیتر حرف بزنیم. «معمای شاه» دردش چیست؟ به گمان من در فرمزدگیست و اینکه تمام نبوغش را گذاشته توی گریم و اینکه چهره شخصیتهای حیاتی و موثر انقلاب باید مو به مو با کارکترهای حکایت یکی باشند. همینطور که گفتم مخاطب این سریال مردم عام هستند پس خیلی جدی حرف نزنم. اینکه کارگردان زیادی دنبال این است که همه چیز را کپی-پیست نشان دهد البته صرفا از نظر ظاهر شخصیتها.
اگرچه باید کمی حق داد با این شخصیتهای کاریزماتیکی که ما داریم؛ واقعا نمیشود برایشان کم گذاشت. ولی نه اینکه سریال تبدیل شود به آلبوم تصویری خانوادگی. وگرنه میدانیم که ملت حساسند و وای به روزی که در حرف، کلام و قیافه کارکترها، اثر در یکی از اینها به خطا برود. شما ببینید توی پلانی شهیدبهشتی، استاد مطهری و آیتالله هاشمی رفسنجانی قرار میگیرند. اگر حواس فیلمساز پرت شود، چه میشود به نظرتان؟
خب ما این حساسیتها را متوجهیم؛ ولی مگر میشود بیخیال قصه درست و حسابی شد و فقط چسبید به ظاهر؟ بالاخره که باید این نقطههای داستانی را طوری به یکدیگر ربط داد، غیر از این است؟ هی پشت سر هم فقط تیتروار، وقایع قبل انقلاب را گفتن که نمیشود سریال داستانگو ساختن.
«معمای شاه» خیلی شق و رق است. حتی در این خشکگویی دوباره اغراق میکند؛ منِ بیاطلاع ولی واقعا محمدرضا شاه و اینها هیچ کار مثبتی نکردند یعنی سیاه سیاه؟ تمام این دم و دستگاه علیه مردم بیچاره بودند؟ کلهم از سیر تا پیاز، اوباش و مّفنگی و هوسبازند و ...؟
البته که این جماعت مورد نفرتاند. همه هم چرک؛ قبول ولی لااقل در نمایشش اینقدر یک طرفه رفتن و پلان به پلان، فحش دادن نیز توی ذوق میزند. فکر میکنم خیلی از نقدها به این بخش قضیه هست. اینکه این بخش را درست باید ساخت نه اینقد رو و گاها دمدستی.
الاخره چند دهه گذشته و الان با نسلی روبرو هستیم که این وقایع را ندیده. مخاطبی که عجول است و به زور میشود پای تلویزیون نشاندش. پس هم برایش قصه باید گفت و هم واقعیتهای تاریخی را مثل مورخ برایش نقل کرد.
بازهم خدا را شکر «معمای شاه» مثل تولیدات قبلی، سوتی آنچنانی در لوکیشن و ترسیم دم و دستک آن دوره ندارد. دم شهرک غزالی و مجموعههای دستنخورده تاریخی، نیز گرم! دکور تر و تمیزی دارد خصوصا طراحی حلبینشینها یا محله مولوی قبل از انقلاب و غیره.
اگرچه نقد جدی به بدنه اصلی سریال دارم که داستان نداشتهی آن باشد ولی با یک چیزش موافقم. اینکه میشود لااقل به اندازه نیمچه سوادی از «ماجرای شاه»، با حوادث و شخصیتهای قبل انقلاب آشنا شد. مثل این میماند که دفترچه چندبرگی از اتفاقات آن دوره را مرور میکنیم. صرفا در همین اندازه. جزوهای خیلی خلاصه بقدر شب امتحانِ درس حجیمی از «جامعهشناسی انقلاب»!
نه؛ اینها هنوز شناسنامه انقلاب نیستند!
نوشتن فیلمنامه برای این نوع تولیدات واقعا کار سختیست. کارگردان ما هم که دوست دارد همهکاره پروژه باشد. دیگر چه جای خرده. وگرنه یکی مثل «شهرزاد» نیز بوی تاریخ را میدهد ولی این کجا و آن کجا؟ بیخیال متن و فیلمنامه اصلا؛ بنشینید و قاب دوربین و دکوپاژ را دقت کنید. چقدر دیالوگ واقعا؟ فقط همین؟ جملهبندیها نیز که محشرند. کارگردانی پس کجاست.
من هنوز نفهمدیم که فخرالدین صدیقشریف، محمود مقامی، علی سلیمانی، رضا فیاضی و بقیه بازیگر کدام نقش بودند؟ فکر میکنم برخی از اینها توی جلد سه نفر هم رفتند. حداقل گریم بهتری چیزی... . شاید قحطی بازیگر آمده. آهان! راستی چه بازیای دارد یوسف صیادی!
«معمای شاه» انگار برای تمام شدن عجله دارد و همه اتفاقات را روی دور تند گذاشته؛ قسمتی صرفا قصه خانواده دکتر و رفقا را تعریف میکند و قسمت بعد دوباره توی کاخ میرود و شاهبازی. داستان پرماجرای درست و درمانی ندارد که این خرده اتفاقات ساده را بهم نیز ربط بدهد تا بتواند شبیه سریال بشود.
از این گذشته؛ شما جریان به ثمر نشستن انقلاب را ببین. غلظت حوادث آیتالله کاشانی و دکترمصدق و آن دوران خیلی بیشتر از حوادث قبل از انقلاب است. نهایتا توی دی و بهمنماه 57 قرار است خلاصه شود آنهم داخل خود کاخ. تا به الان که خیلی کم از حوادث خیابانی و هرآنچه به مردم مربوط میشود را دیدهایم یا شایدم ندیدهایم. پس مردم کجای این تغییر و تحولات هستند. لااقل گوشهای نظری چیزی.
اینکه صرفا حواس فیلمساز-نویسنده صرفا سمت وقایعنگاری برود؛ اسمش هرچه باشد اما مجموعه نمایشی ساختن به گمانم نیست. قرار هم نیست بساط «معمای شاه» را برخلاف برخی دوستان که اتفاقا گاه خودیاند، بهم بریزیم. بالاخره یکی پیدا شده و آستین بالا زده. بحث فعلا چیز دیگری هست.
همانطور که نوشتم «معمای شاه» شباهتش بیشتر به آلبوم تصویری از درون کاخ پهلویست و معرفی شخصیتهای آن دوران. بعنوان مجموعهای ماجراگو از انقلاب انصافا جای نقد دارد. قبول کنیم که در قامت شناسنامه انقلاب و این حرفها نیست. اصلا حرفش را نزنیم.
حرف آخرم این است؛ در قبال این تولیدات محتوامحور، نباید گارد گرفت لااقل امثال من. گرچه باید درست ایراد بگیریم، نقدش کنیم و مدارا نیز نکنیم. حواسمان اما باشد که به رنگ جماعت عقدهای که خیلی کماند، نشویم.